آرشیو شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، شماره ۵۶۱۲
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

پرسش و پاسخ دختربچه زیرک و معلم خداناباور

امید مهدی نژاد

 در شهری از کشورهای همسایه دختر کوچکی زندگی می کرد که بسیار تیزهوش و زیرک و دارای سواد رسانه ای و هوش اجتماعی بالا بود و نزد همکلاسی های خود به دانایی و حاضرجوابی شهرت داشت. دختربچه حاضرجواب در یکی از مدارس غیرانتفاعی مشغول به تحصیل بود و از آنجا که معلمان مدارس غیرانتفاعی مراحل دشوار و تعیین کننده گزینش مدارس دولتی را طی نمی کردند، در این مدرسه معلمی مشغول تدریس بود که باورهای خداناباورانه و آتئیستی داشت و گاهی اوقات در کلاس درس به تناسب مباحث مطروحه به تمسخر باورهای عمومی می پرداخت تا آن که دختربچه زیرک تصمیم گرفت یک بار جواب او را بدهد و او را خجالت زده کند. هنگامی که درس معلم درباره پستانداران آبزی بود، معلم گفت: نهنگ نمی تواند انسان را ببلعد. وی در پاسخ پرسش یکی از دانش آموزان که پرسید: با این هیکلش چرا پس؟ گفت: این امر از نظر علمی غیرممکن است. چراکه نهنگ ها به رغم این که پستانداران عظیم الجثه ای هستند، حلق و حنجره کوچکی دارند و نمی توانند موجودی به اندازه انسان را ببلعند. در این هنگام دختربچه زیرک از جا برخاست و پس از اجازه گرفتن از معلم گفت: در اعتقادات ما هست که حضرت یونس از انبیای الهی توسط نهنگ بلعیده شد. معلم گفت: همان گونه که گفتم از لحاظ علمی ممکن نیست یک نهنگ بتواند یک انسان را ببلعد. دختربچه گفت: اما ما باور داریم که چنین اتفاقی افتاده است. معلم گفت: باورهای شما غیرعلمی است و از همین رو من به آنها باور ندارم. دختر گفت: ایرادی ندارد. وقتی به بهشت رفتم واقعیت ماجرا را از حضرت یونس خواهم پرسید و به شما خواهم گفت. معلم که عصبانی شده بود گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چی؟ دختربچه گفت: در آن صورت شما از او بپرسید و به من بگویید. در این لحظه شاگردان خندیدند و معلم که در برابر حاضرجوابی دختربچه کم آورده بود زیر لب به باعث و بانی اش فحش داد و سپس از دانش آموزان خواست سوال های دیگر را برای آخر کلاس، بگذارند و در روند کلاس اخلال ایجاد نکنند.