آرشیو چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، شماره ۳۷۱۳
ادبیات
۸

تلاقی دو زندگی در رمانی از جولین بارنز

شرق: «بچه ای می خواهد ببیند. همیشه همین طور شروع می شود و این بار هم همین طور شروع شد. بچه ای خواست ببیند. راه افتاده بود و قدش هم به دستگیره در می رسید. صرفا غریزه سرک کشیدن های دوران کودکی بود. دری بود که باید با فشار بازش می کرد؛ وارد شد، ایستاد، نگاه کرد، کسی آنجا نبود که ببیندش؛ برگشت و بیرون رفت، با دقت در را پشت سرش بست. آن چه آن جا دید اولین خاطره اش شد. پسرکی، اتاقی، رختخوابی، پرده های افتاده ای که نور عصرگاهی از آن گذر می کرد». «آرتور و جورج» جولین بارنز با این سطور آغاز می شود، رمانی که به تازگی با ترجمه فرزانه قوجلو در نشر نو منتشر شده است.

جولین بارنز از نویسندگان مشهور معاصر انگلیسی است که پیش تر آثار دیگری از او مثل «درک یک پایان» و «طوطی فلوبر» به فارسی ترجمه شده بودند. بارنز علاقه زیادی به فلوبر دارد و رد این علاقه را در آثار مختلف او می توان مشاهده کرد. در «طوطی فلوبر» دلبستگی بارنز به فلوبر به طور آشکار در عنوان داستان دیده می شود. «طوطی فلوبر» از مشهورترین و پرخواننده ترین آثار بارنز است که در اواسط دهه 80 میلادی نوشته شد. بارنز در این اثرش، روایتی غریب از زمانه فلوبر به دست می دهد و این روایت البته نه یک زندگی نامه، بلکه «روایتی است با دخالت یک راوی مشکوک که سعی دارد رازهایی را کشف کند که در نامه ها و یادداشت های دیگران درباره فلوبر خوانده و درک کرده است». «طوطی فلوبر» رمان نامتعارفی است که بیشتر منتقدان آن را در شمار آثار پست مدرن جای داده اند. این رمان چند سال پیش با ترجمه عرفان مجیب در نشر چشمه منتشر شده بود. او در بخشی از مقدمه اش درباره این رمان و پست مدرن دانستن آن نوشته: «طوطی فلوبر، برخلاف بسیاری از نمونه های این گونه ادبی، خواننده را با زبان پریشی و زمان گسستگی سردرگم نمی کند. درعوض، طنازی هوشمندانه و زبان کنایه آمیز بارنز باعث می شود تا در سراسر داستان حضور توانمند منتقدی سودایی، جزئی نگر و نکته سنج را حس کنیم که زمین وزمان را به باد انتقاد می گیرد و در این میان حتی فلوبر را نیز از تیغ تیز انتقاداتش بی نصیب نمی گذارد. بارنز، در این رهگذر، با کنار هم گذاشتن بریده هایی از یادداشت ها و مکاتبات مفرح فلوبر، کلاژ باشکوهی می سازد که حتی منتقدان سخت گیر فرانسوی را نیز به تحسین وامی دارد». راوی «طوطی فلوبر» یک پزشک انگلیسی بازنشسته است که در بازدید از موزه فلوبر با دو طوطی خشک شده روبه رو می شود و سعی می کند بفهمد که کدام یک از این دو طوطی منبع الهام فلوبر در نوشتن داستان «ساده دل» بوده اند.

«درک یک پایان» را می توان مشهورترین اثر بارنز دانست که این اثر نیز چند سال پیش با ترجمه حسن کامشاد در نشر نو به چاپ رسید. بارنز در این رمان نیز ایده های فلوبری را دستمایه روایتش قرار داده است. «درک یک پایان» داستانی رئالیستی است که به زندگی آدمی کاملا معمولی مربوط است و بارنز در آن تصویری از یک زندگی سپری شده را با دقت در تمام جزئیات آن به دست می دهد. در این رمان، مقولاتی مثل خاطره و حافظه و تاریخ حضوری پررنگ دارند و درواقع روایت داستان بر روی این مقولات بنا شده است.زمان برای بارنز امری حیانی است و در آثار مختلفش به آن توجه کرده است. در رمان «آرتور و جورج» نیز در همان سطور ابتدایی، با مسئله زمان و خاطره و حافظه روبه رو می شویم: «شصت سال از آن روز گذشته بود که تصمیم گرفت برای همگان توصیفش کند. چند بار در ذهن تکرارش کرد تا عاقبت کلمات ساده مورد استفاده اش صیقل خورد و مرتب چیده شد. تصویر، بی بروبرگرد، همچنان روز اول واضح به نظر می آمد. در اتاق، نور، تختخواب و چیزی که روی تخت بود: چیزی سفید و پریده رنگ».

«آرتور و جورج»، آن طور که در توضیحات خود کتاب نیز آمده، بر اساس داستای واقعی به روایت دو زندگی پرداخته است: زندگی سر آرتور کانن دویل و جورج ادلاجی. بارنز در داستانش به سراغ تلاقی این دو زندگی رفته است. یکی از آنها، نویسنده ای است مشهور و معتبر و دیگری وکیل است و پسر کشیش بخش که اصلیتش به زرتشتیان هند برمی گردد و قرار است که ماجرای پیچیده اش ناکارآمدی نظام قضائی انگلیس را آشکار کند و موجب تحول آن شود.

«آرتور و جورج» از رمان های خواندنی و مهم بارنز است که در سال 2005 جزء منتخبان جایزه بوکر قرار داشت. جولین بارنز در این رمان، از واقعیت و خیال بهره گرفته تا پرسش هایی را مطرح کند که می توان آنها را پرسش های همیشگی انسان در طول زمان دانست. ایمان و بی ایمانی، عدالت و بی عدالتی، عشق، صداقت، وفاداری، آزادی، تعصب نژادی و مسئله زنان ازجمله مضامینی است که در این رمان به آنها توجه شده است. در بخشی از رمان که به جورج مربوط است، می خوانیم: «جورج از اولین خاطره بی بهره است و زمانی که همه معتقدند شاید وقت مناسبی است برای خاطره داشتن، دیگر خیلی دیر شده. واضح است که جورج خاطره ای ندارد که بر باقی خاطرات بچربد، یادش نیست که از زمین بلندش کرده، در آغوشش گرفته، به او خندیده یا سرزنشش کرده باشند. خبر دارد که زمانی تک فرزند بوده، و می داند که حالا هوراس هم هست، اما این حس اولیه در او نیست که آمدن برادری آشفته اش کرده باشد، از بهشت هم رانده نشد. نه اولین منظره، نه اولین رایحه: فرق نمی کرد مادری عطرآگین باشد یا کلفتی بدبو. پسری است خجالتی و جدی که در درک توقعات دیگران شامه تیزی دارد. گاهی حس می کند مایه سرافکندگی پدر و مادرش است: بچه وظیفه شناس باید یادش باشد که از همان اول مواظبش بوده اند. اما پدر و مادرش هیچ وقت او را برای این بی کفایتی ملامت نمی کنند. و با آن که شاید بقیه بچه ها این نقص را جبران می کنند -در خاطراتشان اجبارا به مادر سیمایی فداکار یا به پدر نقشی حمایتگر می دهند- جورج چنین کاری هم نمی کند». بارنز نیز همچون فلوبر و به عبارتی به واسطه تاثیرپذیری از او، در روایتش به جزئیات و حتی امور به ظاهر پیش پا افتاده توجه زیادی نشان می دهد و از سوی دیگر به مقوله سبک نیز توجه زیادی دارد.

آرتور و جورج،جولین بارنز،ترجمه فرزانه قوجلو، نشر نو