آرشیو چهارشنبه ۱ امرداد ۱۳۹۹، شماره ۳۷۷۳
ادبیات
۷

بازنشر دو اثر مهم از داستایوسکی

جهنمی به نام شهرت

پارسا شهری

از داستایوسکی، نویسنده بزرگ روس، شخصیتی که نیچه او را «ژرف بین ترین روان شناس ادبیات جهان» و «معلم بزرگ» خود خوانده بود، اخیرا دو اثر مهم «تسخیرشدگان» و «برادران کارامازوف» در نشر نگاه بازنشر شده است. چاپ هفدهم «تسخیرشدگان» با ترجمه علی اصغر خبره زاده که نخستین مترجم این اثر بوده و در ترجمه اش سعی داشته تا ضمن وفاداری به متن، روح داستان را منتقل کند، با ویراست تازه منتشر شده و «برادران کارامازوف» نیز با ترجمه اصغر رستگار با طرح جلد تازه به چاپ رسیده است.  «تسخیرشدگان» که با عنوان «جن زدگان» و «بیچارگان» نیز ترجمه شده است، درباره یک توطئه سیاسی است در یکی از شهرهای ایالات و قهرمانانی دارد با تعصبی غریب که همچون موجودات پست و بی خیال، از خصایص بشری چندان بهره ای نبرده اند. داستایوسکی در این رمان ملتی را به تصویر می کشد که جن زده و تسخیرشده اند و در بند نوعی قدرت مرموز که آنها را به ارتکاب اعمالی وادار می کند که سزاواری انجام آن را ندارند. «تسخیرشدگان» را از پیچیده ترین رمان های داستایوسکی خوانده اند که ابهام و آشفتگی در تمام قهرمانانش بیداد می کند، با یک رشته وقایع مرموز که در ظاهر با وقایع دیگر ارتباط ندارند اما سلسله وار به هم مرتبط اند. شاید به خاطر همین پیچیدگی مضمونی و نیز پیچیدگی شخصیت های این رمان است که آلبر کامو رمان «تسخیرشدگان» را یکی از چهار یا پنج اثری می خواند که فراتر از همه آثار قرار می دهد و می گوید «از بسیاری جهات می توانم ادعا کنم که با آن بار آمدم و از آن تغذیه فکری کردم». در آغاز «تسخیرشدگان» تصویری از داستایوسکی ترسیم می شود که فراتر از رسم آوردن بیوگرافی نویسنده سر هر داستانی است: «قصد نداریم سرگذشت داستایوسکی را تعریف کنیم. فقط با توجه به نامه هایش تصویری از او به دست می دهیم. در سال 1821 در مسکو به دنیا آمد. از همان آغاز زندگی، با وجود این که در دوران کودکی همواره با بیماری دست به گریبان بود، همیشه از او کار می کشیدند: حال آن که برادرش میخائیل قوی تر و سالم تر بود. دوستش ریزن کامف داستایوسکی را در بیست سالگی (1841) چنین توصیف می کند: یک صورت گرد و پر، بینی اندکی خمیده، موهای بلوطی روشن و کوتاه. یک پیشانی بزرگ در زیر ابروان کم پشت، و چشمان کوچک خاکستری و بسیار فرورفته، گونه های پریده رنگ با لکه های حنایی، رنگ رخساره ای بیمارگونه و پریده و لب های بسیار کلفت. با وجود رنجوریش او را به خدمت سربازی بردند، و برادرش که قوی تر بود، از خدمت معاف شد. در بیست سالگی استوار ارتش شد؛ خودش را آماده می کرد تا در سال 1843 به مقام افسری برسد. مواجبش سه هزار روبل بود و هرچند پس از مرگ پدر، وارث مال و منال او گردید، چون زندگانی بی بندوباری داشت و وانگهی مخارج برادر کوچکش به عهده او بود، پیوسته بر قرضش افزوده می شد. مسئله پول در هر صفحه نامه هایش مطرح می شود و تا پایان زندگی اش همیشه بزرگ ترین عامل است، فقط در سال های آخر زندگی، واقعا از تنگدستی نجات یافت. داستایوسکی ابتدا بی قید و لاابالی بود. اتفاق می افتاد که یک آپارتمان را اجاره می کرد، فقط برای این که از دک وپوز موجر خوشش آمده بود. نوکرش پول ها را می دزدید و می گذاشت تا او بدزدد و از این کار لذت می برد. چون خودش به تنهایی نمی توانست زندگی کند، دوستان و خانواده اش خوشحال می شدند که او با دوستش ریزن کامف زندگی کند و به او می گفتند که نظم و ترتیب آلمانی را از او یاد بگیرد... بالاخره ارتش را ترک گفت و در سال 1844 در پترزبورگ مستقر شد. در این هنگام داستایوسکی یک شاهی پول نداشت؛ اما قرض می کرد و نان و شیر می خورد و با ریزن کامف زندگی می کرد. داستایوسکی یک دوست تحمل ناپذیر بود...».

داستان «تسخیرشدگان» در سال 1846 منتشر شد و موفقیتی نامنتظره کسب کرد. داستایوسکی خود در نامه ای این موفقیت را چنین تصویر می کند: «کاملا گیجم، هیچ چیز درک نمی کنم، فرصت اندیشیدن ندارم، یک شهرت مشکوک برایم به وجود آورده اند و نمی دانم این جهنم برایم تا کی ادامه خواهد داشت». چند سال بعد، در سال 1849 او را با یک دسته آنارشیست دستگیر کردند. دشوار بتوان از تمایلات سیاسی داستایوسکی در این دوره سخن گفت؛ اما به واسطه معاشرتی که با آن افراد داشته و نسبت به عقاید و نظرات آنها کنجکاوی بی اندازه نشان داده و همچنین به واسطه سلامت نفس و ساده دلی اش، عاقبت گرفتار شد؛ اما هیچ قرینه و امارتی وجود ندارد که او را دقیقا یک آنارشیست دانست. خاصه آنکه بسیاری از منتقدان و صاحبان نظر معتقدند «تسخیرشدگان» ادعانامه ای است علیه هرج ومرج و آنارشیسم. به هر تقدیر، بعد از محاکمه داستایوسکی به مرگ محکوم شد؛ اما در آخرین لحظه، مجازاتش را تخفیف دادند و به سیبری تبعید شد. او در در 18 ژوئیه 1849 از زندانی که در آن محکومیتش را می گذراند، می نویسد: «در وجود انسان، ذخیره عظیمی از تحمل و حیات وجود دارد که تاکنون به عظمت آن پی نبرده بودم؛ اما اکنون با تجربه آن را دریافتم» و در اوت همان سال است که با وجود ابتلا به بیماری می نویسد: «مایوس شدن، گناهی عظیم است...کار مداوم، همانا خوشبختی واقعی است». برگردیم به «تسخیرشدگان» که بی ارتباط با تجربیات نویسنده اش نیز نیست. رمانی با شخصیت های بسیار جذاب و چندلایه که به تعبیر توماس مان، نویسنده بزرگ آلمانی، «جذاب ترین شخصیت هراس انگیز در ادبیات جهان» را دارد: «استاوروگین» یا شخصیت «کریلوف» که به قول توماس مان نمونه تمام عیار یک «نیهیلیست افراطی» است. یا «اسپتان تروفی موویچ ورخوونسکی» که در روسیه خود را قهرمان ملی می دانست و دوست داشت که خود را همچون یک «مرد خطرناک سیاسی» و تبعیدی تصور کند و این دو صفت چنان او را مجذوب خود کرد که مردم رفته رفته مرتبه و مقام و کرامتش را پذیرفتند و به مقامی رفیع ارتقا دادند. دست بر قضا، منظومه ای از «اسپتان تروفی موویچ» در مسکو به دست عده ای می رسد که آن را بدون اطلاع در مجله انقلابی یک کشور بیگانه چاپ می کنند و این منظومه سیاسی خطرناک، چنان استپان را به وحشت می اندازد که تغییر شغل می دهد و پیشنهاد «واروارا پتروونا استاوروگین»، همسر بیوه یک سرهنگ سرشناس را برای تعلیم تنها فرزندش می پذیرد و از سر لطف و دوستی  که واروارا پتروونا به او ابراز می کرد، همه چیز روبه راه می شود تا 20 سال بعد که سرنوشت طور دیگری رقم می خورد. کریلوف مصروع اما در این رمان جایگاه خاصی دارد؛ او با تک گویی هایش در رمان به ایده «ابرانسان» نیچه اشارت دارد و شاید از همین رو است که نیچه داستایوسکی را معلم بزرگ خود می خواند. در جایی از رمان کریلوف یا به تعبیر توماس مان «پیشگوی نیهیلیست داستایوسکی» می گوید: «آن گاه انسانی نو پا به عرصه وجود خواهد گذاشت. همه چیز نو خواهد شد. تاریخ به دو قسمت تقسیم خواهد گشت» و اینجاست که از ظهور ابرانسان سخن می گوید.

اثر سترگ دیگر داستایوسکی «برادران کارامازف»، روایت سرگذشت آلکسی فیودروویچ کارامازف است که همان ابتدای رمان چنین وصف می شود: «می خواهم سرگذشت قهرمان داستانم آلکسی فیودروویچ کارامازف را بنویسم اما درست در سرآغاز کار، مانده ام حیران و بلاتکلیف. از یک طرف، آلکسی فیودروویچ را قهرمان داستان می خوانم، ولی از طرف دیگر، خوب می دانم که او هرچه و هر که بوده، قهرمان نبوده؛ و به همین دلیل، می توانم همه جور سوال حتمی و ناگزیر را پیش بینی کنم؛ مثلا: مگر آلکسی فیودروویچ چه قابلیتی دارد که دیگران ندارند؟ چرا او را قهرمان داستانت کرده ای؟ مگر چکار کرده؟ سوال آخر سوال بسیار مهمی است، ولی تنها جوابی که من دارم این است که شاید با خواندن رمان خودتان بتوانید جواب سوال را پیدا کنید.  اینها را می گویم چون متاسفانه خودم هم همین احتمال را می دهم. به نظر خود من او شخصیت درخور توجهی است، ولی نمی دانم می توانم این را به خواننده هم بقبولانم یا نه». این رمان نه تنها روایت های بزرگ ادبی هستند، بلکه به تعبیر توماس مان، «درام های غول آسایند؛ تقریبا سراسر صحنه پردازی شده اند و با دیالوگ های فوق رئالیستی و عجولانه ماجرایی را به تصویر می کشند که همه اعماق روح بشری را می کاود و گاه تنها چند روز به طول می انجامد». آلکسی فیودروویچ کارامازف پسر سوم ملاکی است به نام فیودر پاولوویچ کارامازف که معروف خاص و عام شد. معروف شدن او به خاطر مرگ غم انگیز و معماگونه او است که 13 سال پیش روی داده و راوی روایت آن را به بعد موکول می کند. او این ملاک را آدم غریبی توصیف می کند که منحط و فاسد بود و کله پوک، منتها خوب بلد بود حساب دخل وخرجش را داشته باشد و وقتی مرد معلوم شد یکصد هزار روبل پول نقد دارد. از دلایل اهمیت این رمان به لحاظ ادبی این است که با اینکه در قرن نوزدهم نوشته شده ، عناصر مدرن بسیاری در آن هست که خط فارق آن با دیگر آثار معاصرش است. داستایوسکی در این رمان تلفیقی از تکنیک های ادبی را پدید آورده است. این رمان مورد توجه شخصیت های مهم تاریخی همچون فروید بود تا حدی که آن را «جذاب ترین رمان نوشته شده» خواند. کافکا نیز از دیگر شخصیت های مطرحی است که این رمان را ستوده و داستایوسکی را به خاطر این اثرش خویشاوند خود دانسته است.

* نقل قول ها از توماس مان برگرفته از  «میراث داران گوگول» ترجمه سعید رضوانی، نشر آگاه است.