آرشیو چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۹، شماره ۵۷۶۹
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

فردوسی میدان من نیست...

حامد عسکری (شاعر و نویسنده)

 مرد سن و سالی ازش گذشته است. با ظاهری همیشه ثابت. یک مدتی با سیدمرتضی آوینی دمخور بوده و بده بستان داشته اند. به خاطر بی اعصابی و رک بودنش خیلی ها دوستش ندارند. مخصوصا توی سینما. پیرمرد گاهی کودک ریشوی زبلی می شود که وسط به به چه چه همه یکهو داد می زند پادشاه لخت است و همه را می شوراند. هر از گاهی هم ترجیع بندوار یکی خاطره تکرار پول شامت را بیا بده و قرضی که گرفتی را پس بده را دور هم می گویند و هرهر به پیرمرد می خندند. چند شب پیش توی یک برنامه تلویزیونی می آید شاهنامه می خواند با غلط های فاحش. غلط هایی که از او بعید است. برنامه پخش می شود. این که ناظر و بازبین این غلط ها را ندیده است و اجازه پخش داده بحثی است که باید در مجالی دیگر آن را گریست. فجازی می ترکد که این پسربچه تخس و ریشویی که می گفت پادشاه لخت است خودش هم لخت است. ببینید کلی ادعایش می شود و می آید. ببینید این شاهنامه خواندن آقاست. پیرمرد دوباره می آید توی همان برنامه با سری بلندتر و صدایی گرم تر. می گوید معذرت می خواهم من اشتباه کردم. من باید بچسبم به مدیوم خودم. فردوسی میدان من نیست. من این را فهمیدم توی شعر کلاسیک فارسی نباید ورود این گونه داشته باشم. دست همه دوستانم را که تذکر دادند می بوسم. دوستان که هیچ حرف دشمنانم هم روی چشم من است. کلیپ برنامه پیرمرد توی فجازی می چرخد. خیلی ها می پذیرند و تشویق می کنند. خیلی ها می گویند غلط کردم توی کلانتری به درد نمی خورد. کلیپ را دوباره و سه باره می بینم و به این فکر می کنم شاهنامه را باید درست خواند بلاشک. اما یک اشتباه شاهنامه خواندن که خللی در سفره و رزق و معیشت مردم نگذاشته و شاهنامه خوانش اینجوری معذرت خواهی می کند. توی این ساختمان های شهر توی این برج ها، دفترها و آفیس ها چندنفر را می شناسیم که باید بیایند جلوی دوربین چشم توی چشم مردم بگویند. معذرت می خوام... پیرمرد را مطلق و صددرصد همه حرف ها و رفتارهایش مطلوب من نیست، ولی همین که معذرت خواهی یادم داده از او ممنونم. مسعودخان فراستی را می گویم.