آرشیو پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۹، شماره ۲۲۶۷۸
معارف
۶
حکایت خوبان

خدایا، لحظه ای مرا به خودم وامگذار

منبع: 1- بحارالانوار، ج 16، ص 217

«ام سلمه» می گوید: یک شب در دل شب بیدار شدم، دیدم پیغمبر در بستر نیست، یک وقت متوجه شدم در گوشه اتاق مشغول عبادت است. به سخنانش گوش کردم، دیدم می گوید: «الهی لانشمت بی عدوی، و لاتردنی الی کل سوء استنقذتنی منه... و لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا»

«خدایا مرا به بدی هایی که از آنها رهانیده ای، برنگردان، خدایا مرا دشمن شاد مفرما... خدایا مرا یک لحظه، یک چشم به هم زدن به خودم وامگذار» (یعنی عنایت و لطف خودت را از من مگیر)

به اینجا که رسید «ام سلمه» بی اختیار شروع کرد  هق هق گریه کردن و فریاد زدن. دعای نماز پیامبر(ص) که تمام شد فرمود: ام سلمه چرا گریه می کنی؟ عرض می کند: یا رسول الله! وقتی که شما این سخن را می گویید که خدایا مرا یک چشم به هم زدن به خود وامگذار، پس وای به حال ما. فرمود: البته همین است. برادرم یونس(ع) خدا یک لحظه او را به حال خود واگذاشت و آمد به سرش آنچه آمد.(1)