قربان چگونه قربان شد؟
قربان حکیم ابتدا نزد خواجه ثروتمندی به غلامی مشغول بود و به رتق وفتق امور خانه و نظافت و خرید منزل و امورات اداری وی می پرداخت. روزی خواجه به قربان گفت: برو و یک گوسفند بخر و بده بکشند و بهترین قسمت هایش را بپز و با دوغ برای من بیاور. قربان به بازار رفت و گوسفندی خرید و برای ذبح به قصاب سپرد و سپس دل و جگر و کله پاچه اش را سوا گرفت و از آنجا که خودش جگر و مغز و بناگوش خیلی دوست داشت آنها را خودش خورد و از آنجا که دل و زبان دوست نداشت آن دو را برای خواجه پخت و با دوغ نزد وی برد.
خواجه دل و زبان را خورد و آروغش را هم زد و به خوابی عمیق فرو رفت. فردای آن روز خواجه بار دیگر قربان را صدا کرد و گفت: برو و یک گوسفند بخر و بده بکشند و بدترین قسمت هایش را بپز و با دوغ برای من بیاور. قربان بار دیگر به بازار رفت و از آنجا که قرارگاه ساماندهی گوسفند اقدام به تنظیم بازار کرده بود و مراکز مجاز فروش گوسفند تنها مجاز به فروش گوشت گرم بودند و فروش گوسفند زنده ممنوع شده بود، یک دست دل و جگر و یک دست کله پاچه خرید و جگر و مغز و بناگوشش را خودش خورد و دل و زبانش را برای خواجه پخت و با دوغ نزد وی برد. خواجه گفت: این که همان بهترین است. من گفتم امروز بدترین.
قربان گفت: حکمت قضیه همین جاست که دل و زبان اگر سالم و پاک باشد بهترین جا و اگر پلید و بیمار باشد بدترین قسمت گوسفند و آدم است. خواجه که در این لحظه متوجه مراتب حکمت قربان شده بود وی را آزاد کرد و به وی سرمایه تاسیس یک موسسه فرهنگی نیز اهدا نمود. قربان نیز پس از چندی در کنار حسین پناهی، دکتر شریعتی، پروفسور سمیعی، پرویز پرستویی و علی کریمی به یکی از تولیدکنندگان برتر کلام بزرگان و جملات قصار و کپشن های برگزیده تبدیل شد.