آرشیو دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۰، شماره ۳۹۶۹
ادبیات
۷

شکل های زندگی: به مناسبت انتشار سرود اعتراض و شعرهای دیگر از پابلو نرودا

شاعر غیرناب

نادر شهریوری (صدقی)

پابلو نرودا خود را به «کلام» تسلیم نمی کند تا شعری ناب بسراید زیرا شاعر شعرهای غیرناب است. او در توصیف شعر غیرناب می گوید «یک شعر غیرناب مثل لباسی که به تن می کنیم، مثل تن هایمان، لک زده از سوپ، آمیخته به شرم و چین و چروک ها و شب زنده داری ها و رویاها، دیده ها، پیشگویی ها، اظهار تنفر و عشق، توصیف روستاییان و چهارپایان، لرزش دیدار، وفاداری های اجتماعی، نپذیرفتن ها و تردیدها، تصدیق ها و درخواست هایمان است.»1در شعر غیرناب زندگی با تمام جلوه ها، زیبایی ها و زشتی هایش، با «قهرمانان»اش، «رویدادهای پست»اش و «پرندگان کارائیب»اش2 نمایان می شود؛ نرودا شاعر این زندگی است. او در پاسخ به کسانی که می گویند چنین نباید کرد می گوید: «... به ایشان درود می فرستم، در برابرشان کلاه از سر برمی دارم/ و رهایشان می کنم تا قله های ناب شعر و شاعری را به زیر پای آورند/ چون موشانی خوشبخت بر قالبی پنیر/ مرا قلمروی دیگر است».3

قلمروی شاعر تمامی جهان است اما شاعر برای درک جهان به عادات و الگوهای تکرارشونده آن تسلیم نمی شود بلکه شکیبایی به خرج می دهد. «باید گذاشت تصویر رودها، دریا، شیرینی و شوری در ساختی ژرف تر از معنای لغوی خود در طنین و ولوله آیند، باید شکیبا بود و حوصله داشت، نباید شتاب زده و با ذهنی معقول به رویارویی پرسش ها رفت».4

به نظر نرودا زندگی و شعر را باید در فرصت های غیرناب جست. برای نرودا، شعر ناب تنها فرصت شاعر است زیرا چیزی از زندگی، از پستی و بلندی های آن را می توان در آن پیدا کرد. با شعر غیرناب می توان به دنبال جای پاها، اثر انگشت ها و هر چیز ملموس دیگری که اثری از زندگی در آن باشد رفت. تنها در این شرایط است که می توان چیزی در جهان یافت که آن را به «سرود کوچک انسانی» درآورد. به همین دلیل شاعر گاه آدمیان را به بزرگداشت پرندگان می برد تا در عین حال با استعاره ای زیبا اما فراموش شده، سرزمین به خون نشسته خویش را نیز به یاد آورد: «اگر شما ندیدید آسمان کارائیب را/ که بی زخمی در خون می نشیند/ زیبایی این جهان را نشناخته اید/ و از جهانی که در آن زیسته اید خبر ندارید».5

در نرودا زندگی با سرود پیوند می خورد، او همپای سرودهای خویش «در سیاهی جنگل/ به سوی نور/ فریاد می کشد»6 تا سرود «شعر غیرناب» را بسراید. شعر غیرناب شعر «وضع موجود» است، شعر کیفر است اما در همان حال سرود رفتن است. «شعرم سرود است و کیفر/ به من می گویند: تو از آن ظلمتی/ شاید، شاید، ولی به سوی نور می روم/ من مرد نان و ماهی ام/ در لابه لای کتاب ها مرا نخواهی یافت/ بل در میان زنان و مردان: / لایتناهی را آنان به من آموخته اند».7 لایتناهی «بلندی های ماچوپیچو» است، شهری کهن از گذشته دور، ویرانه ای شکوهمند در میان تخته سنگ های سر به فلک کشیده، دنیایی متروک و مغرور که شاعر خود را در میانه شان جزئی بی نهایت کوچک می بیند. او در لایتناهی، در آن بلندی های سرسخت/ در میان آن همه شکوه و جلال و ابدیت، به زمین می نگرد تا شعر بلند خویش را بسراید. «پس آنگاه بر نردبام زمین فراز شدم/ از میان انبوهی شریر جنگل های گمشده/ تا بلندای تو، ماچوپیچو/شهر گردنفراز صخره های پلکانی/ منزگاه واپسین آنان/ که زمین به جامه های خواب پنهانشان نکرد».8

«بلندی های ماچوپیچو» شعر بلند نرودا است که آن را راهگشای شعر خویش در حال و در آینده قرار می دهد. نرودا آنگاه که بر قله بر بلندی های ماچوپیچو می ایستد، دیگر شاعر ناسیونال نیست بلکه شاعر انترناسیونال است. او شاعری جهان وطن است که عشقش به تمامی جهان تعلق می گیرد.

«احساس می کردم که شیلیایی و پرویی و امریکایی هستم. در آن بلندی های سرسخت، میان آن همه شکوه و جلال و ویرانی های پراکنده، اصول ایمانی را که نیاز داشتم به شعرم ادامه بدهم یافته بودم».9 شاعر بر فراز بلندی های ماچوپیچو، گذشته را خطاب قرار می دهد، او آدمیان را در پستوی تاریک فراموشخانه به سخن گفتن وامی دارد: «همه چیز را به من بگویید، زنجیر به زنجیر/ حلقه به حلقه، گام به گام/... چونان رودی از پیکان های زرد آذرخش/ چونان رودی که از پلنگان مدفون/ و بگذارید بگریم، ساعت ها، روزها، سال ها/ دوران های کور، قرن های نجومی».10

نرودا را نمی توان شاعر سبکی معین در نظر گرفت، بسیاری او را شاعری رئالیستی می دانند اما نرودا با درک رئالیستی به معنای مرسوم آن عمیقا مخالف است. «من از رئالیسم در شعر نفرت دارم، علاوه بر این حتما لازم نیست شعر سورئالیستی یا شبه رئالیستی باشد اما باید تا آنجا که می توان ضدرئالیستی شود».11 شعر ضدرئالیستی نرودا شعری است که در واقعیت نمی ماند و اسیر آن نمی شود، شعر نرودا کلامی است که در ناشناخته ها ماوا می گزیند یعنی در آن جاها که به تسخیر درنمی آید؛ مانند بلندی های ماچوپیچو، تنها در این صورت شعر می تواند به آزادی خود ببالد. بدین سان شعر دیگر نقشه یا ابزاری برای رهایی از تنگ راهه های حسی و عاطفی نخواهد بود، بلکه همچون زورقی است که در رودخانه حیات جریان پیدا می کند. درک نرودا از شعر همچون درک وی از زندگی است: درکی متناقض، زاینده و دائما نو به نو شونده، همچون رودی طغیانگر که گرچه طغیان می کند اما زایندگی اش مانع از آن می شود که خرابی به بار آورد. نرودا شعر خود را به بهار تشبیه می کند، بهار پر جوش و خروش که آدمی هر روز در انتظار دگرگونی است. این تصور از زندگی به شعرهای او مایه های قوی از خوش بینی می دهد. «گل سرخ را دیدم که در گواتمالا می شکفت/ دفاع از سرزمین بی برگان را دیدم/ و عدالت را که به همه دهان ها می رسید».12

نرودا در زمانه خوش بینی زندگی می کرد، زندگی اش نیز توام با خوش بینی بود و همین طور شعرهایش. در آخرین برگ خاطراتش از زندگی، عشق و سیاست می گوید و میان شان تفاوتی قائل نمی شود. در همه اینها حسی مشترک میان انسان شکل می گیرد، به نظر نرودا در انسان ها جدا از نژاد، ملیت و قوم همواره «حسی مشترک»، دقیقا به مفهوم روسویی آن، وجود دارد که واسطه فهم و درکشان از یکدیگر می شود. با این حال شاعر انسان را به صرف انسان بودن مورد توجه قرار نمی دهد، بلکه می کوشد جایگاه «انسان تاریخی» را دریابد و نقشش را در ساختن زندگی، تاریخ و بناهای عظیم و باشکوه دریابد. نرودا در بلندی های ماچوپیچو بر فراز آن بنای باشکوه که آدمی خود را کوچک و فراموش شده می بیند خطاب به ماچوپیچو می گوید: چگونه این چنین عظیم و باشکوه شده ای؟ «ماچوپیچو! آیا/ سنگ بر سنگ نهادی، و بر بنیاد زنده ای؟/ اخگر را بر اخگر نهادی و بر شالوده اشک؟/ آتش در طلا نهادی و لرزان در درون آن/ فواره سرخ خون؟».13  آن گاه شاعر از ماچوپیچو می خواهد درونش را آشکار کند، گویی رستاخیزی عظیم در کار است که حتی بناهای سخت و استوار را به سخن گفتن وامی دارد. «برده ای را که در گور کردی بر من ببخشای!/ خشکه نان بینوایان را از درون جانت قی کن/ تن پوش مندرس رعیت را به من بنما، و روزنش را/ به من بگو که او چگونه می خفت در زندگی».14

با نرودا شعر تجربه می شود، آدمی نشانه های آن را پیرامون خود در زندگی پیدا می کند. بسیاری اشعار نرودا را واجد سویه های مشخص سیاسی تلقی می کنند که به مدلولی معین منتهی می شود. همین طور است؛ شعر نرودا، شعری جانبدار است یا چنان که خود می گوید چیزی از جنس آب یا آتش است که بی هیچ تردیدی یا پاک می کند یا می سوزاند. «یا» واژه ای مهم در اشعار نرودا است که به واسطه آن جهان قطبی می شود اما این، هیچ از جریان زندگی نمی کاهد. در زندگی چنان که نرودا می گوید هدفی خاص وجود ندارد، آنچه مهم است «جریان یافتن» است، خون در رگ زمین به سرود بدل می شود تا نرودا سرود زندگی را به اعتراض سیاسی پیوند بزند.

1)مقاله به سوی شعر ناب

2) عنوان سه شعر از مجموعه «سرود اعتراض»، پابلو نرودا، ترجمه احمد کریمی حکاک، فرامرز سلیمانی

3، 5، 7، 12) از مجموعه «سرود اعتراض»، پابلو نرودا، ترجمه احمد کریمی حکاک، فرامرز سلیمانی

4) «دفتر پرسش ها»، پابلو نرودا، ترجمه نازی عظیما

6) شعری از احمد شاملو

8، 10، 13، 14) بلندی های ماچوپیچو، پابلو نرودا، ترجمه احمد کریمی حکاک، فرامرز سلیمانی

9، 11) اعتراف به زندگی، پابلو نرودا، ترجمه احمد پوری