یک شهید، یک خاطره
نماز شب
از همان 12 سالگی نماز شبش ترک نمی شد! چند مرتبه که با صدای حمد و قل هوالله نمازش بیدار شدم، ناراحت شد. از شب های بعد می رفت طبقه بالا تا نماز بخواند! یک شب ، هر چه گفتم: «عباس جان! مادر! چرا همین جا نماز نمی خونی؟»
بی مقدمه می گفت: «نمی خوام از خواب بیدار بشید. اینجا مزاحم خواب شما میشم.»
با خودم فکر کردم: «این پسر به چه چیزهایی اهمیت می دهد!»
از همان نوجوانی به نظرم خیلی بزرگ تر از سن و سالش بود.
خاطره ای از شهید عباس حسین پور
راوی: مادر شهید