آرشیو پنجشنبه ۲۱ امرداد ۱۴۰۰، شماره ۲۲۸۱۸
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

وقت عزایمان شده صاحب عزا بیا

ای صاحب عزا...

ای داغدار اصلی این روضه ها بیا

صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا

تنها امید خلق جهان یابن فاطمه

ای منتهای آرزوی اولیاء بیا

بالا گرفته ایم برایت دو دست را

ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا

فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای

دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا

از هیچکس به جز تو نداریم انتظار

بر دست های توست فقط چشم ما بیا

هفته به هفته می گذرد با خیال تو

پس لااقل به حرمت خون خدا بیا

***

از هجر تو طبیعت ما گریه می کند

چشم تمام آینه ها گریه می کند

چشم انتظار آمدنت شیر خواره ای است

گهواره ای به کرب و بلا گریه می کند

پای سه ساله ای که پر تاول آمده است

دارد به اشک آه و دعا گریه می کند

در علقمه به خاطر تو مشک پاره ای

دارد کنار دست جدا گریه می کند

گودال سرخ روز عطش نعره می کشد

از روضه های خون خدا گریه می کند

***

بر پا شده حسینیه گریه ها بیا

بر روی چشم های تر از اشک ما بیا

شال عزای تو به عزایم نشانده است

وقت عزای مان شده صاحب عزا بیا

از معرفت تهی ام و از مصلحت پرم

تا زیر و رو شوم ز قدوم شما بیا

یادش به خیر صحن رضا زار می زدم:

آقا نشسته ام دم ایوان طلا بیا

ایوان طلا اگر که نشد تا ببینمت

وقت سحر زیارت پائین پا بیا

ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو

یک شب خرابه دل من هم بیا بیا

من را که کشت وا ابتاهای عمه ات

یک سر به خاک کشته کرب و بلا بیا

؟

***

جاده های روشن فردا

آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی

از جاده های روشن فردا بیایی

دوری تو بغضی نشانده در گلویم

ای کاش می شد یا بمیرم یا بیایی

دارد توسل می کند چشمان خیسم

ای حاجت روز و شب دنیا بیایی

پیچیده شد کار تمام شیعیانت

باید برای رفع مشکل ها بیایی

دیشب دعا کردم برای دیدن تو

دیشب غزل گفتم ردیفش با بیایی

امشب دخیلم بر عموجانت اباالفضل

شاید میان روضه سقا بیایی

در انتظار تو تمام لحظه ها را

آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی

محمدحسن بیات لو

***

جامانده از مدافعان حرم

در محضرت همیشه گرفتار می رسم

با دست خالی و دل بیمار می رسم

 آقا بدون  لطف تو  افسرده می شوم

در شعر خود دوباره به تکرار می رسم

بال و پری نمانده ولی در خیال خود...

پر می زنم به خیمه دلدار می رسم!

ای یوسف زمانه برای خریدنت...

مسکین تر از بقیه به بازار می رسم!

جامانده ام من از شهدای مدافعان...

پس کی به قافله ، من بی عار  می رسم؟!

هستم الی الابد که بدهکار مادرت...

اما  چرا همیشه طلبکار می رسم؟!

بنویس بهر من  سفر کربلا _نجف

بنویس  تا حرم صد و ده بار می رسم!

با سر به خانه پدری می زنم سری

وقتی به صحن  حیدر کرار می رسم!

 آهم  به قلب شعله ورم زخم می زند

وقتی به واژه در و دیوار می رسم...

حسین رحمانی

***

سوال از خودم !

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو

بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد

دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا

هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من

راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سالها می شود از خویش سوالی دارم

من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم

من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم

من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو

امیرحسین اسدی