شوکران نوش
زاری کردن فرهاد از عشق شیرین
چو دل در مهر شیرین بست فرهاد / برآورد از وجودش عشق فریاد
به سختی می گذشتش روزگاری / نمی آمد ز دستش هیچ کاری
نه صبر آنکه دارد برک دوری / نه برک آنکه سازد با صبوری
فرو رفته دلش را پای در گل / ز دست دل نهاده دست بر دل
زبان از کار و کار از آب رفته / ز تن نیرو ز دیده خواب رفته
چو دیو از زحمت مردم گریزان / فتان خیزان تر از بیمار خیزان
نظامی