آرشیو چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰، شماره ۵۰۴۶
صفحه آخر
۱۲
شوکران نوش

زاری کردن فرهاد از عشق شیرین

چو دل در مهر شیرین بست فرهاد /   برآورد از وجودش عشق فریاد

به سختی می گذشتش روزگاری  / نمی آمد ز دستش هیچ کاری

نه صبر آنکه دارد برک دوری  /  نه برک آنکه سازد با صبوری

فرو رفته دلش را پای در گل  / ز دست دل نهاده دست بر دل

زبان از کار و کار از آب رفته /   ز تن نیرو ز دیده خواب رفته

چو دیو از زحمت مردم گریزان  /   فتان خیزان تر از بیمار خیزان

نظامی