آرشیو شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، شماره ۲۲۸۹۹
فرهنگ: مقاومت
۸
فانوس

محبتش را به من این طوری نشان می داد

خیلی کم خانه بود. ولی ، همان وقت کمی هم که پیش خانواده می گذرانید، سرشار از مهربانی و ایمان و محبت و آرامش بود. روزهایی که خانه بود، در کار خانه کمک می کرد. همسر شهید می گوید که یک روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده آستین ها را بالا زده و رفته در آشپزخانه. ازش پرسیدم:

حاج آقا، چرا اینطوری کرده ای؟ گفت: به خاطر خدا و برای کمک به شما. بعد هم وضو گرفت و شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل ها. ناراحت شدم. رفتم که نگذارم کاری کند. چون می فهمیدم چقدر سخت است تا آمدم وارد آشپزخانه شوم ، در را به رویم بست و گفت: خانم ، بروید بیرون ، مزاحم نشوید. پشت در التماس می کردم: حاج آقا، شما را به خدا، بیایید بیرون. من ناراحت می شوم. خجالت می کشم. می گفت: چیزی نیست. الان تمام می شود. آشپزخانه را مرتب کرد. ظرف ها را چیده بود سر جایش. روی اجاق گاز را تمیز کرده بود. بعد شلنگ آورد و کف آشپزخانه را شست. در را که باز کرد، آشپزخانه شده بود مثل دسته گل. نمی دانستم چه بگویم. تکیه داده بودم به دیوار، گفتم: آخه چرا این کار را می کنی من خجالت می کشم. گفت: می خواستم من هم کمی کمکتان کنم. از من ناراحت نباشید. محبتش را به من این طوری نشان می داد.

خاطره ای از شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید؛ کتاب یادگاران، انتشارات روایت فتح