آرشیو شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، شماره ۲۲۸۹۹
فرهنگ: مقاومت
۸
یک شهید، یک خاطره

هزار ماشاءالله سالمم...

مریم عرفانیان

اگر بگویم تمام بدنش مجروح بود و ترکش داشت اغراق نکرده ام. هر بار که از جبهه می آمد جراحتی جدید داشت، بااین حال همیشه خودش کلید می انداخت و در حیاط را باز می کرد. آن وقت با لبخند سراغ ما می آمد و احوالپرسی می کرد. بعد موقع وضو گرفتنش می فهمیدیم که مثلا روی دست هایش زخمی هست! صورتش مجروح شده بود و رد بخیه روی گونه اش مانده بود. به او گفتم: «مادر جان! به نظرم دیگر جای سالم در بدن نداری سرت که ترکش خورده، نزدیک قلبت که دو تا ترکش هست. ریه ات رو که باید جراحی کنند تو رو به خدا دیگر جبهه نرو...»

می خندید و می گفت: «ای مادر جان بعضی ها با پای قطع شده و چشم از دست رفته به جبهه می آیند من که هزار ماشاءالله سالمم...»

خاطره ای از شهید ولی الله چراغچی مسجدی

راوی: فخری معین درباری، مادر شهید