آرشیو سه‌شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۱، شماره ۵۱۹۵
جامعه
۱۱
شکاربان

خاطرات سفر و حضر

(195)
دکتر اسماعیل کهرم

من تهران را دوست دارم. تهران همراه من رشد کرد و یا بالعکس، من به همراه تهران رشد کردم. تهران در روزهای کودکی من حداکثر تا پیچ شمیران رشد کرده بود. از پیچ شمیران به بعد چنارستان بود و یا به قول خارجی ها چینارستان! برخی از نقاط تهران را بیشتر دوست دارم. جنوب تهران گاردن ماشین که ایستگاه ماشین دودی بود، خیابان خراسان و به خصوص چهارراه مولوی و کوچه مرغی که محل فروش پرندگان در آن بود و هنوز هم کم و بیش هست. چندی قبل برای خرید مرغ و خروس به آنجا رفتم. حسین آب نبات را دیدم گفتم مرغ و خروس می خوام. گفت با من بیا. موقع پیاده روی کسی به حسین آقا تلفن کرد. حسین به من گفت آقا ماموری؟ گفتم نه ولی اینها را می شناسم، حضرت عباسی مامور نیستم! من را جلوی خانه ای برد و در زد. کسی جواب نداد.

چهارراه مولوی تهرانی ترین نقطه تهران و قدیمی ترین، ناب ترین و با معرفت ترین جای تهران بزرگ است. آنها مرام و طریقه و لهجه خود را دارند. آنها تهرانی اصیل هستند. من در چهارراه مولوی، میدان شوش و خیابان خراسان یکی از هم محلی ها هستم. لذت می برم و افتخار می کنم. گویش آنها همان زبانی است که من در کودکی آموختم و در ذهن من است، هر وقت به آن طرف ها می روم بروز می کند، مانند لهجه شیرازی که به محض آنکه به شیراز می روم ظاهر می شود. برای خرید کبوتر، مقصود همان کفتر است، به چهارراه مولوی رفتم کفتر را خریدم. یک پاکت را سوراخ می کردند و کفتر را در آن می گذاشتند. فروشنده با لهجه مطلوب من گفت: «داش ذلیلش نکن، تو پاکت نذار برو تو ماشین ولش کن.» احساس درک حیات وحش تا این حد؟