آرشیو شنبه ۴ تیر ۱۴۰۱، شماره ۵۴۸۲
فرهنگ و هنر
۳۲
کتابخانه

معرفی کتاب «روسلان وفادار» در یک نگاه

تحلیل تراز اول از نظام توتالیتر

منبع: امیر کلهر

 افسانه نیست. واقعی است. واقعیتی که براساس آن قصه «روسلان وفادار» شکل می گیرد. قصه ای که در دل آن به وفاداری در دوران اسارت پرداخته می شود. اسیرانی که این بار انسان نیستند، بلکه سگ هستند. سگ هایی که ذات خدمت و نگهبانی را دوست دارند و نمی توانند از آن دل بکنند.

ماجرا از این قرار است که در یکی از شهرهای سیبری، اردوگاهی وجود داشته که بعدها یعنی در زمان دوره ذوب شدن یخ ها در شوروی، قرار بر این می شود که تخریب شود و جای آن را کارخانه ای بگیرد. قبل از تخریب دستور از بالا می رسد که سگ های اردوگاه که زمانی مسوول مراقبت از زندانی ها بوده اند، کشته شوند. اما عشق یا ترحم باعث می شود فردی که مسوول کشتن سگ ها بوده، از این کار اجتناب کند. آن ها آزاد می شوند. اما گمان می کنند همچنان قرار است به شغل گذشته خود وفادار باقی بمانند و انسان هایی را زیر سلطه خود داشته باشند. اجازه ندهند از صف خارج شوند، فرار نکنند و صدایشان را بلند نکنند. سگ ها وقتی آزاد می شوند، از هیچ کدام مردم روستایی که در کنار ارودگاه بوده غذا نمی گیرند، کسی جرئت ندارد جز از پهلو به آنها نگاه کند و در کل سگ ها مثل دورانی که با زندانی ها رفتار می کردند، با این شهروندان هم برخورد می کردند.

برای مثال هرگاه صفوف شهروندان به مناسبت روز جهانی کارگر در خیابان های شهرک به راه می افتند، سگ ها بی درنگ نقش نگهبان را به عهده می گیرند و صفوف راهپیمایان را از هر سو محاصره می کنند، به هیچ کس اجازه خروج از صف را نمی دهند و با غرش های ترسناک متخلفان را به داخل صف می رانند، کاری بسیار حرفه ای و مطابق با اصول اردوگاهی «نه یک قدم به راست، نه یک قدم به چپ! تیراندازی بدون اخطار!». این ماجرای واقعی باعث شد که گئورکی ولادیموف، کتاب «روسلان وفادار» را بنویسد و از جنبه ای که خیلی کم به آن پرداخته شده است به فاجعه زندگی در حکومت های توتالیتر بپردازد. حکومت هایی که در شیوه حکمرانی آن ها، هر آنچه غیرانسانی است رودرروی انسان ها رخ می دهد. در این میان انسان هایی به خاطر منافع مالی، با پایداری و تکاپویی سخت و مثال زدنی قفس خود را در سیستم می سازند. آن ها به مرور زمان بی اراده و در دنیای سیم خاردارها محصور می شوند و به تدریج در چنین فضایی جنایت و دیوصفتی به صورت امری روزمره درمی آیند و برای آنهایی که هنوز شرافت و وجدان دارند، ابتذال در آن جامعه پررنگ تر از همیشه می شود. کتاب هرچند جدید نیست اما اگر تا به حال آن را نخوانده اید، گزینه مناسبی برای خواندن است.

چون با شرایط زندگی سگی آشنا می شوید که با وجود برچیده شدن اردوگاه های کار اجباری همچنان به گروگان گیرها وفادار بود و می خواست هر طور شده در خدمت نظارت، به بند کشیدن و اسارت آدم ها باشد. روسلان و رفقایش همچنان می خواستند باشند و خدمت کنند. گروگان گیرها که صاحبشان بودند او و رفقایش را پس می زدند. می گفتند بروید پی کارتان، اما آن ها برایشان دم تکان می دادند. اول برای ذات خدمت کردن و بعد برای آبگوشت و استخوان. در خیابان آدم ها را دنبال می کردند. اجازه نمی دادند پایشان را کج بگذارند. و هرکسی می خواست مسیر دیگری برود برایش پارس می کردند. چون بر اساس اصول اردوگاه آموزش دیده بودند؛ نه یک قدم به راست، نه یک قدم به چپ! تیراندازی بدون اخطار! روسلان و رفقایش هیچ اعتراضی به صاحبانشان که همان گروگان گیرها بودند نداشتند. برایشان مهم نبود که صاحبانشان اشتباه کنند چون آموزش دیده بودند که اشتباه یا تقصیر سگ هاست یا زندانیان. اگر به تاریخ شوروی و اردوگاه های استالینی علاقه دارید، از این کتاب هم لذت می برید.