آرشیو چهارشنبه ۸ تیر ۱۴۰۱، شماره ۵۲۴۴
جامعه
۱۰
شکاربان

خاطرات سفر و حضر

(236)
دکتر اسماعیل کهرم

دوستان بلوچ من، زنده یادان حمیدالله خان سردارزهی، بزرگ و سردار دشت یاری و نیز واحد بخش خان بادپا بلوچ از بی آبی در این منطقه وسیع از ایران مان گله کردند. مردم این منطقه فکر می کنند که ایران آنها را فراموش کرده. آنها تصور می کنند که ایران آنها را به دور انداخته و هر قلم بیماری و ناهنجاری را نیز به طرف آنها پرتاب می کند و سپس آنها را تنها می گذاریم! من نمی دانم که آیا واقعا این طور است یا نه ولی مردم آن ناحیه این طور می اندیشند. نظر بنده را می خواهید؟ من فکر می کنم که آنها حق دارند. ما دوستان بلوچ مان را از خود رانده ایم و حال آنها را نمی پرسیم! ولی آنها چه؟ خود را ایرانی می دانند و پاسدار مرزهای ایران مان.از مرزهای شرقی ایران تا میانه سرزمین مقدس ما، بلوچ ها مرزبان هستند. من با یک آهنگ، با یک تلفن و یک عکس، شدیدا هوس رفتن به یک قسمت از سرزمین مان را می کنم. این قسمت ممکن است کردستان و کرمانشاهان، خراسان، گیلان و مازندران باشد و یا همدان و خوزستان جان. آن روز بلیت برای صبح بعد به طرف زابل را گرفتیم. بعدازظهر زابل بودیم. به اتفاق دوستان مرحوم مان و صبح روز بعد می رفتیم که در جاده زاهدان به زابل در صف تانکرهای آب بایستیم! گفته بودند که سه شنبه آب خواهد آمد! صبح ساعت چهار در صف بودیم. چهار نفر بودیم و هیچ کس نمی دانست که تانکر چه ساعتی می آید. ساعت یازده صبح، هوا خیلی گرم شد و به تدریج افراد مسن صف را ترک کردند! ساعت چهار بعدازظهر فقط 6 نفر در صف بودیم. یک نفر خیلی پیر بود. من قول دادم که به او آب برسانم. ساعت تقریبا هشت شب بود که تانکر آمد. راننده غرغر کرد که ماشینش خراب شده بود. الان وقتی می شنوم 700 روستا در ایران مان با تانکر آب دریافت می کنند. می فهمم یعنی چه.