قصه احسانه: درد در خون من بود
شبی که عراق به ایران حمله کرد، شش ساله بود. سفره شام پهن بود، پدر سراسیمه آمد بالای سرشان و گفت جمع کنید باید برویم. از خرمشهر راه افتادند به سمت اهواز. در مسیر در روستایی ماندند. چند هفته ای بعد آنجا را ترک کردند و رفتند کوت عبدالله. بعد دیدند نه، اینجا هم نمی شود. «پدرم خدابیامرز خیلی لجباز بود». مدام در روستاهای حوالی خرمشهر جابه جا شده بودند تا روزی که اسیر شدند و عراقی ها کوچ شان دادند به آن طرف مرز. خانواده پدربزرگ و عموها هم بودند. آنجا اجازه کار داشتند، اما شرایط عادی نبود. یک بار مردی به عمویش حمله کرد و آن قدر او را زد که با تن سیاه و کبودش تا چند روز گوشه خانه افتاده بود. «زندگی
شما میتوانید به یکی از روشهای زیر مشترک شوید:
همزمان با برقراری دوره اشتراک بسته دانلود 70 مطلب از مجلات عضو و دسترسی نامحدود به مطالب روزنامهها نیز برای شما فعال خواهد شد!
پرداخت از طریق درگاه بانکی معتبر با هریک از کارتهای بانکی ایرانی انجام خواهد شد.
پرداخت با کارتهای اعتباری بینالمللی از طریق PayPal نیز برای کاربران خارج از کشور امکانپذیر است.
- دسترسی به متن مقالات این پایگاه در قالب ارایه خدمات کتابخانه دیجیتال و با دریافت حق عضویت صورت میگیرد و مگیران بهایی برای هر مقاله تعیین نکرده و وجهی بابت آن دریافت نمیکند.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.