آرشیو پنجشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۲۳۳۰۹
معارف
۶
حکایت اهل روز

اجابت دعا در کنار کعبه

آیت الله حاج سید جواد علم الهدی نقل کرد: عمویم مرحوم حاج اکبر آقا نجفی _ رضوان الله علیه _ به همراه پدر به زاهدان و از آنجا به کویته [در پاکستان] و بمبئی [هند] رفته بودند و یک ماه هم معطل شدند تا با یک کشتی، با هزار و پانصد مسافر و در مدت ده روز سفر دریایی، به جده رسیدند.

ایشان می گفتند: در مکه پولم تمام شد و چون هر کسی فقط مقداری پول برای خود آورده بود و کسی نمی توانست به دیگری کمک کند، لذا به کنار خانه کعبه مشرف شدم و عرض کردم: پولم تمام شده! یا مرا پیش خودتان نگه دارید یا اگر مصلحت است که برگردم، به من پول بدهید.

در آن زمان، مطوف، محمدعلی غنام بود و ما نیز مسافر بودیم. به من گفت: اگر داخل گرم است و پشه دارد، در بیرون تخت می زنم، بخوابید.

همگی خوابیدیم. نمی دانم در حال خواب بودم یا بیداری، چراغ ها خاموش بود، هیچ کس هم در اطراف من نبود، کیسه ای در زیر عبایم احساس کردم، ولی از آنجا که در حال بیداری کامل نبودم، چندان توجهی نکردم.

وقتی بیدار شدم، یازده عدد سکه طلای عثمانی در کیسه دیدم و مشکلم برطرف شد!

* کتاب: خاطره های آموزنده، نوشته آیت الله محمدی ری شهری

انتشارات دارالحدیث قم