گفت و گو با شهرزاد قاضی زاهدی به بهانه نمایشگاه «میزانسن» در گالری نیان
از تکرار پرهیز می کنم
مسلما خانواده بی تاثیر نیست. در خانواده ای که شما از کودکی کارهای هنری و رنگ می بینید، ناخودآگاه به هنر علاقه مند می شوید و به آن سمت کشش پیدا خواهید کرد، درواقع زمینه فکری تان به سمت هنر می رود. من زمان دانشگاه رشته گرافیک را انتخاب کردم، همان زمان پدرم می گفتند اگر تمایل داری نقاشی بخوان؛ اما مخالفت کردم و با اینکه خیلی کارهای نقاشی را دوست داشتم، دلم نمی خواست به عنوان رشته دانشگاهی دنبالش کنم. البته مانند خیلی های دیگر در مدرسه نقاشی می کردم و به آن علاقه داشتم. زمانی که پدرم را از دست دادم، به شدت احساس نیاز به بروز دادن احساساتم داشتم و همین سبب شد به نقاشی رو بیاورم و این بار برای ادامه تحصیلم، رشته نقاشی را انتخاب کردم.
هیچ گاه به روشنی به این مسئله فکر نکردم و برای خودم هم روشن نیست. آدم ها، اجتماع و محیط اطراف، پیشامدهایی که رخ می دهند، برای من خیلی مهم هستند و طبیعتا این موارد روی کارم تاثیرگذار خواهد بود. عنصر انسانی عمدتا در کارهای من بوده است، حتی وقتی انسان در اثرم نباشد، حس این را دارم که هرچه می کشم، زنده است.
من با یک پیش زمینه ذهنی کار را شروع می کنم. در ادامه ممکن است بارها چیدمان کار تغییر کند. انجام کاری که از پیش کاملا چیده شده باشد، جذابیتی برایم ندارد.
یک مقدار نه، حتما خودم را رها می کنم و به «آن» موجود خیلی اعتقاد دارم، مگر زمانی که پایان کار باشد و بخواهم روی فضاسازی و جزئیات وقت بگذارم.
عمدتا ارتباطی که می گیرم، در رهابودن است، اگر رها نباشم، اصلا نمی توانم نقاشی کنم. به همین دلیل هم واقعا در کارم نیازش دارم.
معمولا با ناخودآگاه همراه هست و فکر می کنم خیلی از آدم ها چنین ارتباطی را با ناخودآگاه خود دارند؛ ولی ناگفته نماند که بعضی مواقع تمایل دارم به عمد یا مستقیما به اجتماع یا محیطی که در آن هستم، اشاره داشته باشم و آگاهانه سراغ آن می روم.
من چند سال است روی این مجموعه جدید کار می کنم، البته شروع آن با ذهنیت تئاتر و علاقه ای که از کودکی به این حوزه داشتم، شکل گرفت. در زمان کودکی با خانواده یعنی برادرها، پدر و اغلب مواقع مادرم به تئاتر یا سینما می رفتیم که این اتفاق عمدتا پنجشنبه شب ها می افتاد. من از همان زمان به تئاتر علاقه مند شدم. شروع این مجموعه نیز به دلیل علاقه مندی ام به تئاتر، نزدیکی این هنر و ارتباطی بود که بین آدم ها روی صحنه رخ می دهد و نقشی که ما در زندگی واقعی بازی می کنیم.
بله.
الزاما گفت وگوی زن و مرد نیست؛ بلکه گفت وگو و روابط بین انسان هاست. آدم ها شامل ظاهر و باطن هستند. گاهی اوقات ممکن است این باطن در صورت های شان نمایان نباشد؛ پس چهره های شان زمانی پنهان و زمانی آن چنان واقعی است که می توانید همه چیز را در آن ببینید. این موارد هنگام کار در ذهن من بود و در تمام کارهایم هم چنین گفتمانی را دنبال می کنم. یک جا ممکن است ارتباط فقط بین یک زن و مرد باشد و در جای دیگر تعداد بیشتری از آدم ها را در ارتباط با هم ببینید.
من فکر می کنم ارتباط و گفت وگو همیشه مسئله ای جدی بوده است.
همیشه هست و همیشه هم می تواند برای تمام مسائل بسیار مفید باشد.
به نظر من حتی اگر از بیرون هم سرچشمه هایی داشته باشیم، باز هم به درون ما برمی گردد و درواقع سرچشمه بیرونی هم به نوعی با درون ما ارتباط پیدا می کند یا به بیان بهتر آنچه از بیرون می گیریم، در درون ما بوده است؛ در غیر این صورت نمی توانستیم به همین راحتی از بیرون انتخابش کنیم. کارهای من هم همین طور است.
ابزار کارم را بر اساس نیاز بیان شان انتخاب می کنم. در کارهای اخیرم کاردک، به آن چیزی که حس می کنم و می خواهم بگویم، بیشتر می تواند کمک کند.
بله درست است الان نسبت به قبل بیشتر از کاردک استفاده می کنم.
بله فکر می کنم این مهم است و به نظرم کاردک الان بیشتر می تواند پاسخ حال و روح من را بدهد، برای همین است که بیشتر از آن استفاده می کنم.
بله. همان طور که صحبت شد فاصله سال هایی که کارهایم را نمایش دادم با فعالیتی که داشتم زیاد است، در این سال ها سوژه های دیگری کار کردم که نمایش نداده ام. قبل از کار اخیرم هم یک مجموعه کار دارم که زمینه فکری اش دوچرخه بوده است، دوچرخه هم یکی از چیزهایی است که من از کودکی تاکنون به آن خیلی علاقه داشته ام.
خیر. اوایل مجموعه تئاتر با کارهای رئال تر شروع کردم و به تدریج مجموعه ای که الان هست به ثمر نشست. عمده کارم رئال بوده و از نظر ترکیب بندی هم به آبستره نزدیک است. هم زمان با کارهای تئاتر مجموعه دوچرخه را هم پیش بردم که آن هم به سمت آبستره رفته و می دانید که در کارهایم به طور کلی اکسپرسیو را هم دارم. بنابراین می توان گفت مجموعه دوچرخه ها هم یکی از مجموعه های کاملی است که نمایش داده نشده.
از نظر سبکی کار من با پدر متفاوت است، اما بی تردید در اینکه به سمت نقاشی بروم پدرم خیلی تاثیرگذار بودند، این علاقه قبلی در رابطه با نقاشی مسلما از پدرم می آید. در بین هنرمندان هم به کسانی که کارشان اکسپرسیو است احساس نزدیکی بیشتری دارم، کارشان را دوست دارم و با آن ارتباط می گیرم.
در حقیقت لطافت و زیبایی گل من را جذب می کند، اما هیچ چیز را عینی نمی کشم. من گل را با حال درونی خودم می کشم.
بله دارد.
در طول نقاشی در پس زمینه ذهنم حضور دارد. اما این حس و حال نقاشانه است که من را پیش می برد. همه اجزا در خدمت هماهنگی کل هستند.
حتما همین طور است که تمایل دارم فصل مشترک هایی را بیرون بکشم که در کلیات هستند. من نه می خواهم مدرن باشم و نه کلاسیک، این شیوه کار چیزی است که به من نزدیک است و بیشتر می توانم با آن ارتباط بگیرم.
شش کار بزرگ و چهار کار کوچک در این نمایشگاه دارم.
بله این حس خلا وجود دارد، در حقیقت این خلا را در اجتماع و همه چیزهای اطرافمان داریم و در آثار من هم مشهود است.
زمانی که نقاشی می کنم تقریبا فکر دیگری غیر از نقاشی ندارم و این می تواند برای من تراپی بزرگی باشد. نکته جالب اینجاست که هنگام نقاشی اگر شور و اشتیاقی که با آن نقاشی می کنم وجود داشته باشد و در حقیقت با نقاشی یکی شوم حتما نقاشی ام خوب می شود. بی برو برگرد هر زمان که به این شکل با نقاشی ارتباط گرفتم اثر خوبی شده است. درواقع می توان گفت آن تراپی مدنظر شما اتفاق می افتد و حداقل کار مورد قبول خودم قرار می گیرد، اما زمان هایی هم هست که حالم خوب نیست و نمی توانم آنچه می خواهم را روی تابلوها بیاورم، آن مواقع حتی با نقاشی جدل دارم.
شاید قدیم ها بیشتر پیش می آمد، اما الان به ندرت می شود کاری را تمام نکنم، شاید کار را کنار گذاشته و با فاصله مجدد سراغ آن بروم، اما قبل تر ظاهرا توانایی ام کمتر بود و این موضوع برایم پیش می آمد.
اگر کارهایم به هر شکلی شبیه هم شوند، خواه از نظر فرم و فضا یا رنگ، از جذابیتشان برای من کاسته می شود. در کل از تکرار پرهیز می کنم.