آرشیو چهارشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۴۹۷
صفحه آخر
۱۲
نگاه آخر

ماجرای خاله رزی و نعمت فراموشی

دکتر فریدون مجلسی

سال ها پیش رمانی از یک نویسنده روس خوانده بودم درباره پدری که خانه اش را به نام پسرش می کند و پسر او را از خانه بیرون می کند! راستش به من برخورد! هم در جایگاه پسر و هم در جایگاه پدر. فکر کردم از این روس ها چه کارها که بر نمی آید. گرچه ارزش های اخلاقی در سطوح مختلف فرهنگی جامعه با هم فرق می کنند، اما در جمع چنین اتفاقی را در جامعه ایرانی متکی بر سنت خانوادگی و احترام متقابل فرزند و والدین بعید می دانستم تا اینکه به ماجرای «خاله رزی» برخورد کردم. نزدیکان تا جایی که می دانم او را خاله رزی می نامیدند. خاله رزی هفتاد سال پیش در انگلستان که مدارس پرستاری و مامایی آن شهرتی داشت تحصیل کرده و ماما شده بود و بیشتر به خدمات آموزشی اشتغال داشت. ازدواج نکرده بود. خانه ای در شمال شهر نزدیک یک هتل بین المللی داشت و با حقوق بازنشستگی مشکل مالی نداشت. فرزند نداشت اما دلش به خواهرزادگان و برادرزادگانی خوش بود که با آنها مراوده و تماس داشت یا حتی برای دیدار برخی به سفرهای خارج از کشور می رفت. کار زیادی نداشت، پول آب و برق و گاز و تلفن و عوارض سالانه خانه توسط برادرزاده جوانی که به او لطف بسیار داشت، پرداخت می شد. بیشتر به دید و بازدید با دوستان و نزدیکان و گاهی سفر مشغول بود. به توصیه برادر زاده برای اینکه گرفتن مفاصا حساب شهرداری و پرداخت هزینه های خانه زحمتی نداشته باشد، وکالتی هم به او داده بود و هیچ دردسری برایش نمانده بود.

وقتی سنش از هشتاد سالگی گذشت روزی به خواهرزادگانش گفت، خاله جان برای اینکه بعد از من مشکلی پیش نیاید می خواهم تنها خانه خودم را به صورت عمری یعنی با حفظ حق انحصاری سکونت تا پایان عمر، میان هشت برادرزاده و خواهرزاده خودم به تساوی تقسیم کنم. حرفش عادلانه و منطقی بود. آنهایی که طرف مشورت بودند همراه خاله راه افتادند و به دفتر اسناد رسمی رفتند. سند مالکیت منگوله دار تا نخورده را هم همراه خودشان بردند.

در دفتر اسناد رسمی گفتند که بسیار خوب اما قبل از هر چیز استعلام ثبت و پس از آن استعلام از شهرداری و دارایی لازم است و سپس با حضور یا با در دست داشتن وکالتنامه اشخاص ذی نفع برای انتقال مالکیت اقدام خواهد شد. این روند عادی کار بود. قرار شد دفتر اسناد رسمی خودش استعلام ثبتی را آغاز کند. بعد از چند روز از دفتر اسناد رسمی تماس گرفتند که مشکلی پیش آمده است! خاله رزی به دفتر رسمی و از آنجا به ثبت منطقه مراجعه کرد. در آنجا به ایشان گفتند که شما پنج سال پیش خانه خودتان را فروخته اید! خاله رزی داشت پس می افتاد. سند را نشان داد و گفت یعنی چه؟ این هم سند منگوله دار. به ایشان گفتند معامله در دفتر شماره فلان به ثبت رسیده است. در مراجعه به دفتر شماره فلان با پیدا کردن سوابق فتوکپی وکالتنامه بلاعزل خاله رزی به برادرزاده عزیزش را به دستش دادند و گفتند معامله به موجب این وکالتنامه ثبت شده است. خاله می گوید سندش که اینجاست! می گویند وکیل شما با مراجعه به ثبت و اعلام مفقودی نخست سند المثنی دریافت کرده و سپس آن را به نام خودش کرده است.

نظر اهل فن این بود که خودکرده را تدبیر نیست. وکالت بلاعزل برای پرداخت عوارض شهرداری و مسائل دیگر همین عواقب را هم دارد. وکیل جوان گفت اکنون که فروش خانه ثبت شده است، پولش چه می شود؟ می توان دادخواست برای رد ثمن یعنی دریافت بهای مال فروخته شده تقدیم کرد. به همین نحو اقدام شد. دادگاه هم در جلسه نخست برخورد خوبی داشت و «ارزیابی» خانه به کارشناس ارجاع کرد که امیدبخش بود. زمان طولانی سپری شد تا اینکه رای دادگاه مبنی بر محکومیت خوانده به رد ثمن صادر شد. آغاز رای امیدوار کننده بود. اما رد ثمن به چه مبلغ؟ بر پایه برآورد کارشناس؟ نه! باتوجه به اینکه معمولا معاملات به قیمت منطقه ثبت می شوند در رای مبلغ را به موجب ردیف فلان مندرج در سند در زمان معامله 5 میلیون تومان درج کرده بودند که بهای نیم متر مربع آن زمان هم نبود! که بیش از نصف آن هم هزینه کارشناسی شده بود! پرسش این بود که اگر قرار به رد قیمت فروش بر پایه منطقه ای مندرج در سند بود، پس چرا به کارشناسی ارجاع شد؟

این نکته در دادخواست ارجاعی به دادگاه تجدیدنظر ذکر شد. چندین ماه گذشت. رای صادر نشد تا اینکه روزی وکیل خوانده با وکیل خواهان تماس گرفت که بیایید فلان مبلغ نقد (در حدود ده درصد بهای ملک) بگیرید و از دعوا صرف نظر و صلح کنید که کاچی به از هیچی است! و چنین بود که صلح تحمیلی برقرار و آن پرونده هم مختومه شد. خاله از خانه رانده شد و چند سالی از محل آن مبلغ و حقوق دریافتی زندگی کرد و پس از تصادفی که فکر مغشوش او را بر هم ریخت چندی است روزگار تلخ سنین پس از نود سالگی را در عالم فراموشی در خانه سالمندان می گذراند. گاهی فراموشی هم نعمتی است.