آرشیو پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۵۰۲
سیاست
۶
تاریخ

بازخوانی همکاری های امنیتی و سیاسی ایران و امریکا در جریان حمله به افغانستان و عراق

همکاری علیه دشمن مشترک

محمدحسن نجمی

بر خلاف اکثر اوقات کراوات قرمز نداشت و این بار آبی کمرنگ را انتخاب کرده بود. به تریبون مخصوص سخنرانان در کنگره، تکیه داده بود. بعضا موقع صحبت، دستانش را تکان می داد. کنگره در سکوت کامل بود؛ امریکا وارد جنگ شده بود؛ حدودا یک سال قبل از حمله به عراق و 5-4 ماه بعد از حمله به افغانستان. جرج واکر بوش، رییس جمهوری امریکا میانه سخنانش درباره سیاست خارجی ایالات متحده به ایران، عراق و کره شمالی اشاره و درباره آنها صحبت کرد. ناگهان جمله ای گفت که هم مقامات سیاسی در تهران و هم مقامات سیاسی در کاخ سفید را به بهت و شوک فرو برد: «چنین کشورهایی و متحدان تروریست آنان محور شرارتی را تشکیل می دهند که برای به خطر انداختن صلح جهانی مسلح شده است. این حکومت ها با طلب کردن تسلیحات کشتار جمعی خطر فزاینده و سختی برای جهان هستند». این سخنان پس از آن بیان شد که جمهوری اسلامی برای حمله امریکا به طالبان در افغانستان کمک های شایانی کرده بود. جواد ظریف وزیر خارجه پیشین ایران شامگاه سه شنبه در یک جلسه مجازی، درباره محور شرارت سخن گفت و از موفقیتش در کنفرانس «بن» آلمان برای حاکمیت پسا طالبان در سال 2001.

ماجرا با حمله مرگبار و تروریستی القاعده به قلب نیویورک یعنی برج های دوقلو آغاز شد؛ حملاتی که جمهوری اسلامی با موضع گیری و محکوم کردن آن در کوتاه ترین زمان، اجازه نشانه رفتن تهران به عنوان همکار در عملیات تروریستی را به هیات حاکمه ایالات متحده نداد. اما لانه تروریست ها مشخص بود؛ افغانستان تحت سیطره طالبان.

ایالات متحده که برای افکار عمومی اش باید هر چه سریع تر یک واکنش فوری نشان می داد، به سرعت نخستین هدف برای انتقام و از بین بردن مغز متفکر تروریست های القاعده را انتخاب کرد؛ «افغانستان».

در این میان امریکا پس از گروگانگیری اعضای سفارت این کشور در تهران، که آبان 1358 صورت گرفت، رابطه سیاسی و دیپلماتیکش را با ایران قطع و تحریم هایی را هم علیه ایران وضع کرد. ماجرای معامله سلاح های موردنیاز ایران در طول جنگ که سال 1364 فاش شد و به ماجرای مک فارلین معروف شد نیز نتوانسته بود یخ بین دو کشور را آب کند. در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی هم تحریم هایی علیه صنعت نفت ایران از سوی کنگره و دولت ایالات متحده تصویب و اجرا شد که به «قانون داماتو» مشهور شد.

با این وجود امریکا قرار بود به همسایه شرقی ایران حمله نظامی کند؛ آنجا طالبان دارای قدرت زیادی بود و تقریبا کشور را در سیطره خود داشت. هنوز دو، سه سال از حمله این گروهک تروریستی به کنسولگری ایران در مزار شریف و شهید کردن 10 دیپلمات و خبرنگار ایرانی نگذشته بود. ایران آن زمان نخواسته بود که بابت انتقام خون آنها، «وارد باتلاق» شود. محمد خاتمی، رییس جمهور وقت ایران در مصاحبه ای با «بی بی سی» گفته بود: «طالبان دشمن ما است. امریکا هم احساس می کرد طالبان دشمن ما است و سرنگونی طالبان در درجه اول تامین کننده منافع ایران بود.» حالا امریکا قرار بود به افغانستان لشکرکشی کند و با خرج خودش دشمنان ایران را هم از بین ببرد.

ازسوی دیگر، در تحولات افغانستان، ایران بازیگری بود و هست که هیچ گاه نمی تواند نادیده گرفته شود؛ حالا اگر آن تحول، حمله نظامی باشد که قطعا باید ایران نه تنها مطلع باشد که باید در جریان امور نیز قرار می گرفت.

کانال پشتیبان

در منابع امریکایی آمده که پس از حملات مرگبار یازده سپتامبر 2001، دولت جرج بوش، برای ارتباط با ایران، یک «کانال پشتیبان» یا به عبارت دیگر «مسیر ثانویه و مخفی برای انتقال اطلاعات» تشکیل داد؛ هدف از این کانال کمک به روند «هماهنگی برای شکست دشمن مشترک در افغانستان» گفته شده است. «رایان کراکر» دیپلمات امریکایی که آن زمان معاون وزارت خارجه ایالات متحده در حوزه خاورمیانه بود، در خاطراتش نوشته: «یک هفته پس از حملات 11 سپتامبر به پاریس و ژنو پرواز داشته تا با مقامات کشورهای مختلف ازجمله مذاکره کنندگانی از ایران دیدار داشته باشد.» او روایت می کند: «شوک وارد شده بر امریکا باعث شده بود که واشنگتن با تمام شرکای محتمل و غیرمحتمل وارد معامله شده و برای جنگ علیه افغانستان آماده شود. من نیز به عنوان معاون وزیر خارجه در حوزه ایران، عراق و خلیج فارس رفته بودم تا با فرستادگانی از تهران گفت وگو کنم.»

او پیش از انقلاب 1357، در ایران خدمت می کرده و به همین دلیل فارسی را به خوبی صحبت می کند.

کراکر در بخش دیگری از نوشته هایش مدعی شده که «هیات ایران خواستار اشغال افغانستان از سوی امریکا» شده بود؛ او در ادامه ادعا کرده که «اما آنچه که برایم جالب تر از همه بود، اشتیاق آنان نسبت به اعزام نیروهای امریکا، همان «شیطان بزرگ» به حیاط خلوت ایران یعنی افغانستان بود.»

مذاکره هنگام طلوع خورشید از پشت آلپ

در روزهای بعد از حملات 11 سپتامبر رایان کراکر با احتیاط به ژنو می رفت تا با گروهی از دیپلمات های ایرانی دیدار کند. او جمعه می رفته و یکشنبه برمی گشت تا کسی در دفترش متوجه این سفرها نشود. این دیپلمات امریکایی می گوید که برای دیدار و مذاکره با ایرانیان به ژنو رفته؛ مذاکراتی که به گفته او «محرمانه نبود»؛ چراکه هیات های ایرانی و امریکایی در «تالار مذاکرات سازمان ملل» و پشت یکی از میزهای آن سالن خالی گفت وگو می کردند. او روایت کرده که «مذاکرات درباره افغانستان ساعت ها طول کشید و به شب رسید. ما گفت وگوهای خود را در سوییت های هتل پی گرفتیم و تا صبح حرف های مان ادامه داشت... گاهی طلوع آفتاب از پشت کوه های آلپ را تماشا می کردیم.»

سال 1388، خبرگزاری ایرنا بخشی از خاطرات رایان کراکر را منتشر کرد که در آن آمده «اوایل اکتبر، یعنی تقریبا یک ماه پس از حملات 11 سپتامبر، ما پشت میز یکی از سالن های کنفرانس سازمان ملل نشسته بودیم و در مورد ساختار پارلمان بعد از طالبان صحبت می کردیم. یکی از دیپلمات های ایرانی رفته رفته به تنگ آمد و سرانجام سرپا ایستاد و تقریبا با فریاد گفت که ما نباید در مورد -چه باید باشد- صحبت کنیم. تا زمانی که رژیم کنونی -در افغانستان- بر سر کار است، هیچ کدام از این حرف ها سودی ندارد. سپس او اتاق را ترک کرد. بمباران افغانستان توسط امریکا چند روز بعد آغاز شد.»

نت چرا؛ نقشه را ببر!

اما خاطرات کراکر منحصر به اقدامات دیپلماتیک نبود؛ در بخشی از گزارش نیویورکر به نام «فرمانده در سایه» به نقل از او آمده که «برای کراکر واضح بود که ایرانی ها به قاسم سلیمانی گزارش می دهند و او را «حاج قاسم» صدا می کردند و آن زمان مشتاق بودند به امریکا کمک کنند تا دشمن مشترک شان طالبان را شکست دهند... گاهی سلیمانی پیام هایی را برای کراکر می فرستاد اما از پیام کتبی اجتناب می کرد. کراکر می گوید: «حاجی قاسم» خیلی باهوش تر از این حرف ها بود. او هرگز دستخط برای امریکایی ها به جا نمی گذارد.»

در روایت هایی که از این مذاکرات وجود دارد و خبرگزاری فارس نیز آن را منتشر کرده، کراکر روایت کرده که «مذاکره کننده اصلی ایران نقشه ای به او داد که به صورت جزیی، وضعیت نیروهای طالبان را نشان می داد. کراکر که از اشراف اطلاعاتی نیروهای ایران حیرت زده شده بود به طرف ایرانی می گوید که آیا می توانم از این نقشه یادداشت برداری کنم؟ طرف ایرانی می گوید که تو می توانی نقشه را داشته باشی». کراکر مدعی است «نقشه اطلاعاتی که طرف امریکایی را متحیر کرد، متعلق به نیروی قدس سپاه بود که توسط نماینده دولت ایران به طرف امریکایی داده شد».

شاهد این بخش از سخنان کراکر، احتمالا این بخش از خاطرات جک استراو وزیر خارجه وقت بریتانیاست که در کتاب «کار، کار انگلیسی هاست» آورده است: «دیگر تردیدی نبود که قرار است ایران و امریکا در امور امنیتی با یکدیگر همکاری هایی داشته باشند و حتی عملیاتی برای جست وجو و نجات خلبان های گرفتار در خاک طالبان انجام شد. ایرانی ها اطلاعاتی ارزشمند تامین کردند، داوطلبانه برای جست وجو و نجات خلبان های سقوط کرده امریکایی ترتیب دادند و به عنوان واسطه بین ما و ائتلاف شمال افغانستان فعالیت داشتند. در عوض امریکا اطلاعات لازم برای یافتن و کشتن رهبران القاعده را که به ایران فرار کرده بودند را دراختیار تهران گذاشت.»

دیدار مقامات امنیتی ایرانی با امریکایی ها

«جک استراو» وزیر امور خارجه وقت بریتانیا که نزدیک ترین متحد امریکا به شمار می رفت، می نویسد: بعد از 11 سپتامبر کالین پاول و بسیاری از آدم های دستگاه سیاسی امریکا بر این گمان بودند که برای هرگونه درگیری با طالبان و القاعده می باید همکاری ایران را هم جلب کنند. استراو به برنامه سفرش به تهران در دوم مهر ماه 1380 اشاره دارد و می گوید: قبل از سفر، «امریکایی ها مذاکراتی را در سطوح پایین با ایرانی ها آغاز کرده و رایان کراکر با برخی مقامات امنیتی ایران دیدار کرده بود.»

او تاکید کرده که «سفیر ما در تهران، همه مهره های حکومتی ایران را می شناخت و با تلاش پیگیر آنها و ارتباط سازنده با ایرانی ها، نیروهای ائتلاف توانستند در مذاکرات سازنده و البته محرمانه ای با یکدیگر نقشه موثری برای حمله به القاعده طراحی کنند.» او همچنین می گوید که در تهران و در محل سفارت بریتانیا برای نخستین بار، «عبدالله عبدالله» وزیر خارجه ائتلاف شمال افغانستان را ملاقات می کند.

آغاز حمله

26 روز بعد از 11 سپتامبر که می شد نیمه مهر ماه 1380، ایالات متحده حملات هوایی خود را به افغانستان آغاز کرد و مواضع طالبان را زیر آتش گرفت. روزها و شب هایی با همین وضعیت ادامه داشت و جامعه جهانی هم به فکر افغانستان، پس از طالبان بود. بابت همین بود که کنفرانسی در «بن» آلمان که به «کنفرانس بن» معروف شد، برگزار کردند و بازیگران مهم افغانستان و گروه های اپوزیسیون طالبان زیر یک سقف جمع شدند. در این شرایط جامعه جهانی با امریکا همراه شده بود تا طالبان را سرنگون کند؛ از همین رو علاوه بر ائتلاف برای عملیات نظامی، در سطح دیپلماتیک هم برای آینده افغانستان و انتخاب جانشین طالبان در حاکمیت آینده این کشور، بازیگران به دنبال اجماع سازی و توافق بر سر یک گزینه بودند و تکلیف حکومت انتقالی روشن شود.

به موازات پیشرفت های نظامی، پیشرفت های دیپلماتیک نیز در حال جلو رفتن بود. نیمه های نوامبر 2001 کابل نهایتا سقوط کرد و اواخر نوامبر و اوایل دسامبر 2001 یعنی حدود آذر ماه 1380، کنفرانس بن تشکیل شد.

کنفرانس بن نخستین جایی بود که محمدجواد ظریف که آن روزها معاون حقوقی وزارت خارجه بود، به مذاکره کنندگان ایرانی پیوست و رییس تیم مذاکره کننده بود.

جک استراو می گوید: «کنفرانس بن برای آینده سیاسی افغانستان نوشته یکی از مهم ترین همکاری هایی که ایران از پشت پرده ارایه داد، اصرار برای شفاف سازی در پیش نویس قانون اساسی افغانستان بود.»

یک ساعت رانندگی برای ملاقات با ایرانی ها

هیات امریکایی برای شرکت در کنفرانس بن، به ریاست جیمز دابینز، دیپلمات ارشد امریکایی و همراهی زلمای خلیل زاد به عنوان نماینده شورای امنیت ملی امریکا، با موافقت کالین پاول وزیر خارجه وقت، با هیات ایرانی مذاکراتی داشتند.

خلیل زاد در کتاب خاطراتش نوشته؛ دابینز شب پیش از کنفرانس تماسی از هیات ایرانی دریافت می کند که درخواست دیدار در هتل خود را داشته اند.

او می گوید: همراه دابینز، به سوی اقامتگاه ایرانیان یک ساعت رانندگی کردیم. محمدابراهیم طاهریان سفیر ایران نزد ائتلاف شما، به ما خوشامد گفت. طاهریان از اوضاع افغانستان خیلی آگاه بود. ایرانی ها کرزی را به عنوان رهبر دولت تایید کردند. جلسه مقدماتی با ایرانی ها فضا را برای روابط دوستانه و سازنده هیات های دو طرف در طول کنفرانس ایجاد کرد.

این کنفرانس برای یافتن فرد مدنظر به اختلاف خورد؛ یعنی نیروهای اپوزیسیون بر گزینه های خود پافشاری می کردند که نهایتا ظریف توانست «کار را درآورد» و حامد کرزی که آن زمان در مخفیگاهش در افغانستان بود، رییس دولت انتقالی شود.

دو روز پیش بود که ظریف خودش درباره کنفرانس «بن» گفت که «من نماینده ایران در کنفرانس بن بودم؛ اما بدون شهید سلیمانی نمی شد آن حضور فعال را در کنفرانس بن مربوط به افغانستان داشت».

ماجرای «کارین»

در همین اثنا و در شرایطی که ایران و امریکا همکاری های شان را در فضایی آرام در حال جلو بردن بودند، ناگهان انتشار یک خبر آغازی بر پایان این همکاری ها را کلید زد.

اوایل ژانویه 2002، نیروی دریایی اسراییل در دریای مدیترانه یک کشتی به نام «کارین» که حامل اسلحه بود را توقیف و اعلام کرد که این کشتی سلاح از جانب ایران برای یاسر عرفات فرستاده شده بود. اسراییلی ها می گفتند که ایران قصد داشته محموله را به دست فلسطینی ها برساند. جواد ظریف در کتاب آقای سفیر این موضوع را رد می کند و می گوید: این موضوع برای ما نگران کننده و غیرقابل باور بود... ممکن است اسراییل این سلاح ها را از کشورهایی که ایران به آنها سلاح صادر می کند، تهیه کرده بود یا عوامل ناآگاه داخلی در این کار با آنها همکاری داشته اند. کاملا مشخص بود که این کار از قبل برنامه ریزی شده بوده است... بعد از این ماجرا برای نخستین بار از طریق سفارت سوییس به امریکا پیام فرستاد که از نظر ما این اقدام مشکوک است و شواهد نشان می دهد حقیقت ندارد. از آنها خواسته شده بود که اگر سندی دراختیار دارند برای ما بفرستند تا بررسی شود که هیچ گاه مدرکی یافت نشد.»

این داستان چه ناشی از «عوامل ناآگاه داخلی» باشد و چه ناشی از «سیاست پرچم اشتباه»، همکاری های ایران و امریکا را تحت تاثیر قرار داد؛ داستانی که به گفته جواد ظریف هیچ گاه قصه «کشتی کارین» را از یاد نخواهد برد.

محور شرارت؛ تیر خلاص

چند روز بعد از این ماجرا، تیر خلاص به همکاری های ایران و امریکا زده شد؛ همکاری هایی که به مذاق بسیاری خوش نیامده بود؛ استراو در کتابش نوشته: «افراد زیادی در حکومت اسراییل و دوستان نومحافظه کارشان در دولت بوش بودند که همکاری با ایران آشفته شان می کرد... اما موضع شان را از طریق پیش نویس نطق اولین سخنرانی جرج بوش بعد از تحلیفش در ژانویه 2002 مجددا اعلام کردند.»

منظور او، عبارت «محور شرارت» است؛ 29 ژانویه 2002 یعنی در همان زمان هایی که جمهوری اسلامی و ایالات متحده درباره افغانستان مشغول همکاری بودند، جرج بوش در نخستین نطق پس از تحلیفش به عنوان رییس جمهوری، از ایران، عراق و کره شمالی به عنوان کشورهای «محور شرارت» نام برد.

این موضع بوش، خیلی ها را دچار شوک و بهت کرد؛ فقط ایرانی ها نبودند که از این عبارت شوکه و خشمگین بودند. مقامات امریکایی نیز خودشان متعجب بودند و مهم تر این بود که این عبارت قرار نبوده در متن سخنرانی گنجانده شود.

جک استراو می نویسد: «عبارت محور شرارت را یکی از نطق نویسان کاخ سفید در متن وارد کرده بود و وقتی نطق را در پنتاگون و وزارت کشور بررسی می کردند، هیچ کس اخطاری درباره اش نداده بود. اینکه چطور عبارات مذکور وارد نطق شد و ماند، یک راز است. سال 2015 با یکی از نطق نویسان مصاحبه می کردم، روی این موضوع تاکید کردم. دیوید فروم انتظار داشت که بالادستی ها نطقش را اصلاح و بازنویسی کنند، اما نکردند. نطق بوش مثل یک بمب بر سر تهران فرود آمد. آشکار بود که در طولانی مدت، محافظه کاران از نطق بوش سود می بردند.»

حسین موسویان معاون دبیر شورای عالی امنیت ملی وقت، درباره «محور شرارت» می گوید: «مذاکرات بین ایران و امریکا حتی بعد از کنفرانس بن نیز ادامه پیدا کرد. اما ناگهان، به معنای واقع کلمه، بمبی منفجر شد. پرزیدنت بوش تنها چند هفته بعد از کنفرانس بن همه ما را با قرار دادن ایران در «محور شرارت»، طی سخنان سالانه اش در ژانویه 2002، غرق حیرت کرد.»

ناامیدی دو مقام ارشد؛ خاتمی و سلیمانی

موسویان دو نقل قول از محمد خاتمی رییس جمهوری وقت و قاسم سلیمانی فرمانده وقت نیروی قدس سپاه دارد که هر دو از این اقدام بوش ناامیدانه سخن گفته بودند. خاتمی به موسویان گفته بود که «من مطمئنم که بوش میخ آخر را به تابوت رابطه ایران و امریکا زد. من فکر می کنم بهبود روابط را، حداقل در دوران ریاست جمهوری من، باید از سر به در کرد.»

موسویان درباره نقل قول از سردار سلیمانی نیز گفته بود که «بعد از یکی از جلسات شورای عالی امنیت ملی، قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، با ابراز احساس ناگواری که نسبت به حرکت بوش، در پاسخ به کمک های پر ارزش ایران، به او دست داده بود، به من گفت، از همان آغاز من این شک را داشتم که تقاضای امریکا برای کمک تنها جنبه تاکتیکی داشته و هدف آنها یک همکاری درازمدت نیست.»

بعد از محور شرارت

با این وجود جیمز دابینز دیپلمات ارشد امریکایی در جلسه «استماع مقابل کمیته نظارت و اصلاحات دولت مجلس نمایندگان» در نوامبر 2007، می گوید که «دو ماه بعد از سخنرانی بوش در ژنو، یک ایرانی از من خواست در حاشیه یک نشست چندجانبه دیگر که درباره افغانستان داشتیم با من دیدار کند. آنها یک ژنرال ایرانی را به من معرفی کردند با یونیفرم کامل که فرمانده کمک های امنیتی شان به ائتلاف شمال در طول جنگ بود. ژنرال به من گفت ایران آمادگی دارد به برنامه ایجاد یک ارتش ملی جدید در افغانستان کمک کند.» مشخص نیست ژنرال ادعایی رابینز چه کسی بوده و از چه نهادی؛ اما وجود چنین ملاقاتی نیز دیده نشده که تکذیب شود.

همکاری در جنگ 2003

اما حمله به افغانستان تنها همکاری نظامی-دپلماتیک ایران و امریکا نبود؛ بعد از آن هم قبل از جنگ 2003 امریکا علیه عراق و سرنگونی صدام، همان شرایط قبل از جنگ 2001 برقرار شد.

ایالات متحده مارس 2003 به عراق، یکی از کشورهای محور شرارت بوش، حمله نظامی کرد تا صدام را ساقط کند. اتفاقا این موضوع نیز مانند سقوط طالبان مورد اقبال ایران قرار می گرفت اما این بار دیگر ایران علاقه ای به استقرار نیروهای نظامی امریکایی در مرزهای غربی اش نداشت. همان مرزهای شرقی دیگر کافی بود. کنفرانس لندن، که دسامبر 2002 برگزار شد، گروه های اپوزیسیون صدام در آن گردهم آمدند. زلمای خلیل زاد که پس از افغانستان، از سوی بوش به ماموریت عراق فرستاده شده بود، می گوید با عبدالعزیز حکیم از شورای عالی انقلاب اسلامی عراق، بحثش می شود و او با بیانیه پایانی مخالفت می کرده است. نهایتا حکیم از جلسه بیرون می رود تا با تهران تماس بگیرد که به گفته خلیل زاد «او با وضعیت همکاری جویانه بیشتری بازگشت و به توافق راضی شد.» خلیل زاد می گوید: نیمه نخست 2003 که قاعدتا باید قبل از تاریخ حمله امریکا به عراق باشد، با ایرانیان مذاکراتی داشته است. در این مذاکرات که رایان کراکر نیز حضور داشته، جواد ظریف که آن زمان نماینده ایران نزد سازمان ملل بوده، ریاست هیات ایرانی را برعهده داشته است. او به ظریف می گوید: «ایالات متحده برخلاف اتهام های علنی... هیچ برنامه ای برای گسترش جنگ به ایران ندارد.»

حسرت خلیل زاد

ظریف در این مذاکرات از مخالفت ایران با اشغال عراق و لزوم تشکیل یک حکومت فراگیر و همچنین بعث زدایی در نیروهای امنیتی عراق صحبت می کند. خلیل زاد همچنین می گوید که از ظریف خواسته بود تا اگر هواپیماهای امریکایی وارد حریم هوایی ایران شدند، ایران آنها را مورد هدف قرار ندهد که ظریف هم قبول کرده بود. خلیل زاد می گوید که «کاش من هشدارهای ظریف درخصوص بی ثباتی که عراق را در دوره پساجنگ فراگرفت، جدی تر گرفته بودم.»

جک استراو نیز درباره تدارکات و هماهنگی های قبل از جنگ 2003 می نویسد: «در مقطعی از مراحل برنامه ریزی، بعد از آنکه ترکیه اعلام کرد اجازه عبور نیروهای ائتلاف از خاکش را نمی دهد، ایرانی ها تلویحا گفتند احتمال دارد با پرواز نیروهای بریتانیا (و نه امریکا) از راه حریم هوایی شان و از پایگاه ازبکستان موافقت کنند، اما این موضوع پیگیری نشد.»

«هوشیار زیباری» وزیر امور خارجه وقت عراق، به روزنامه الحیات می گوید: «امریکایی ها پیش از جنگ، با ایرانی ها در ژنو در سطح مسوولان چندین بار گفت وگو کردند. دو طرف درباره مسائل فنی عملیاتی، حریم های هوایی و مرز، تبادل نظر کردند. این دیدار ها تا زمان جنگ و پس از سرنگونی صدام ادامه داشت اما پس از آن امریکایی ها ارتباط را قطع کردند.»

چرا قطع شد؟

البته قطع کردن رابطه ای که زیباری می گوید را خلیل زاد درباره آن می گوید پس از جلسه ماه مه 2003 با ظریف درباره تروریسم، یک کامیون بمب گذاری شده در ریاض در یک مجتمع منفجر شده که به کشته شدن 8 امریکایی منجر می شود. این دیپلمات ارشد امریکایی مدعی شده بود که «وقتی سرنخ این حملات به القاعده در ایران رسید، مقامات تصمیم گرفتند که کانال ارتباط من با ایرانی ها را قطع کنند.»

فارغ از صحت و سقم ادعای خلیل زاد، همکاری چه در حوزه سیاسی و چه در حوزه نظامی و در هر سطحی که باشد، اهمیت و حساسیت بالایی دارد و در عین حال نیز مخالفانی دارد که شاید قدرت شان در تصمیم گیری ها افاقه نکند، اما برای تاثیرگذاری بر آنها، احتمالا افاقه کند.