آرشیو شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، شماره ۵۷۰۳
اندیشه
۷
مطالعات جهان

فرهنگ سیاسی روسیه و روابط با ایران در گفت و گو با دکتر جهانگیر کرمی

ریشه های اقتدارگرایی روسی

گفتگو: محسن آزموده

روسیه در تاریخ جدید ایران، همیشه یکی از بحث برانگیزترین همسایه ها بوده و هست و ایرانیان با روس ها همواره روابطی توام با مهر و کین داشته اند، در عصر قاجار جنگ های ایران و روس به عهدنامه های بدنام ترکمنچای و گلستان انجامید و پس از آن هم روس ها در کنار بریتانیایی ها، پای ثابت مداخله در سیاست داخلی ایران بودند و با امتیاز گرفتن و دخالت در امور داخلی، دربار و نخبگان سیاسی ایران را تحت فشار می گذاشتند. در زمان پهلوی هم روسیه در ردای شوروی از طریق حزب توده و ایدئولوژی کمونیستی سیاست ایران را متاثر می کرد. مناسبات ایران و روسیه، در چند دهه پس از انقلاب هم دستخوش فراز و نشیب بوده است، هم در دهه 1360 که اتحاد جماهیر شوروی رو به زوال بود و هم پس از آنکه بعد از دورانی از فترت، ولادیمیر پوتین به قدرت رسید و اکنون دو دهه است زمامدار قدرت سیاسی در این سرزمین پهناور است. اما شناخت ما از تاریخ و فرهنگ این کشور پهناور بسیار اندک و ناچیز و عمدتا مبتنی بر اطلاعاتی شفاهی و نادقیق است. کتاب «فرهنگ سیاسی روسیه» نوشته مشترک دکتر جهانگیر کرمی و رقیه کرامتی نیا، خوانشی تاریخی در ریشه ها، روندها و کارکرد دولت در روسیه است و شناخت خوبی در این زمینه در اختیار خوانندگان می گذارد. این کتاب را انتشارات نگارستان اندیشه منتشر کرده است. به مناسبت انتشار این کتاب با دکتر جهانگیر کرمی گفت وگو کردم. دکتر کرمی، پژوهشگر و دانشیار روابط بین الملل در گروه مطالعات روسیه دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و عضو شورای علمی موسسه مطالعات ایران و اوراسیاست. او کتاب ها و مقالات فراوانی در رابطه با سیاست و فرهنگ و تاریخ روسیه نوشته که از آن میان می توان به این عناوین اشاره کرد: روابط جمهوری اسلامی ایران و فدراسیون روسیه، جامعه و فرهنگ روسیه، تحولات سیاسی خارجی روسیه، شوروی و جنگ تحمیلی، تراژدی نوسازی روسیه (به همراه رقیه کرامتی) و...
در ابتدا بفرمایید هدف تان از نگارش این کتاب چه بود؟

در مورد روسیه آثار گوناگونی نوشته شده و در ایران هم با وجود کم بودن این متون، اما کمابیش در مورد تاریخ، سیاست، اقتصاد و فرهنگ آن کشور آثاری در دوره های اخیر نوشته شده است. من و همکارم خانم کرامتی نیا در این اثر تلاش کردیم تا از منظری مغفول در ایران به مطالعه امر سیاست در روسیه بپردازیم. لذا مقوله فرهنگ سیاسی را از جهت نو بودن مفهومی و غفلت از آن به زبان فارسی برگزیدیم.

منظورتان از فرهنگ سیاسی چیست؟

منظور از فرهنگ سیاسی درکی است که مردمان یک کشور از امر سیاست و قدرت و حکمرانان خود دارند و متقابلا حاکمان هم نسبت به امر سیاست و اعمال قدرت و رابطه با مردم و کارکردهای حکمرانی دارند. در این فضای تعامل مردم و حکام هر کشور، نگرش ها و باور ها و ارزش ها و نمادهایی وجود دارد که یک شبه شکل نگرفته و گاه هزاران سال ریشه دارد و بر اساس این پیشینه تاریخی و بسترهای جغرافیایی و باورهای دینی و عرفی است که امر سیاست معنای خاص تاریخی و جامعه شناختی و بومی خاصی پیدا می کند که با وجود برخی اشتراکات اما متفاوت از جوامع و مردمان دیگر می شود. این فرهنگ سیاسی شکل و ماهیت حکمرانی را در بلندمدت تعیین می کند و لذا مقوله سیاست و حکومت در هر جامعه ای متفاوت از دیگری می شود.

رابطه فرهنگ و سیاست چیست؟

فرهنگ به عنوان معناهای جمعی به صورت نمادین بیان می شود و از این رو، برخی متفکران، فرهنگ سیاسی را نظام نمادهای سیاسی در پیوند با امر ارتباطات سیاسی دانسته اند که ارتباط بین نخبگان و توده ها را به صورت دوسویه و گاه یک سویه در درون یک متن مشترک برقرار می کند. بر این اساس، نمادهای سیاسی بخش جدایی ناپذیر شکل گیری، تثبیت و بازتولید هویت هر جامعه سیاسی و بخش عمده ای از فرهنگ سیاسی آن هستند. در زندگی سیاسی، نمادها عملکردهای مختلفی را انجام می دهند، آنها می توانند یک وسیله شناسایی باشند، همچنین می توانند امکان توسعه آگاهی گروهی، همبستگی و احساس تعلق به یک مجموعه اجتماعی واحد را فراهم کنند. بنابراین نماد نشان دهنده هویت جمعی و علامت آن است. در برخی موارد، این نمادها به مهم ترین عامل تعیین، طراحی و ایجاد جوامع سیاسی تبدیل می شوند.

با این توصیف آیا می توان گفت که برای مطالعه فرهنگ سیاسی باید به افکار عمومی و نمادها و تبلیغات سیاسی بسنده کرد؟ عناصر تشکیل دهنده فرهنگ سیاسی چیست؟

بایدبه این نکته دقت کنیم که معمولا فرهنگ سیاسی بسیار ریشه دار تر از افکار عمومی یا تبلیغات سیاسی و روایت سازی یا ایدئولوژی است. اما این دیرپایی به منزله ایستایی نیست و معمولا به مرور زمان فرهنگ سیاسی نیز تغییر می کند و با وجود حفظ آن بنیادهای کهن، اما به فراخور شرایط جدید خود را منطبق می سازد. لذا خصلتی انباشتی دارد و مثلا فرهنگ سیاسی ما ایرانیان از دوران زرتشت تا عصر حکمرانی باستانی و سپس اسلام سنی و شیعه و نیز تحولات دوران مدرن و انقلاب اسلامی، همچنان برخی از آن عناصر خود را در فهم و تعریف از سیاست و قدرت حفظ کرده است. مطالعه فرهنگ سیاسی یک کشور به معنای بازخوانی آن ریشه های تاریخی و فرازهای مهم و اثرگذار بر حیات آن ملت است که چگونه نگرش ها و باورها و ارزش های فرهنگی را شکل داده و به مرور دگرگون شده و وضعیت امروز آنها به ویژه در رابطه با توسعه و دموکراسی و تعامل در محیط خارجی چیست. از این رو، خروجی امر فرهنگ سیاسی باید در شکل نظام سیاسی امروز، وضعیت توسعه در جامعه و نوع تعاملات با محیط خارجی منطقه ای و جهانی مورد مطالعه قرار بگیرد. در مورد عناصر فرهنگ سیاسی هم باید روند تحولات تاریخی، ویژگی های خاص جغرافیایی، مذهب و فرهنگ عمومی در گذر زمان و نظام آموزشی امروز کشور و نیز نوع تحول سیاسی در یک جامعه و آمد و شد نخبگان در نظام سیاسی مورد توجه قرار گیرد.

شما در بخش دوم کتاب به بنیان های کهن سیاست روسی پرداخته اید. اهمیت تاریخ باستانی روسیه در شناخت فرهنگ سیاسی امروز آن چیست؟

بالطبع بدون درکی روشن از تاریخ یک کشور نمی توان فرهنگ سیاسی آن را به درستی فهمید. در مورد روسیه هم همین طور است و شکل گیری دولت روسی و ماهیت آن دولت، پذیرش مذهب مسیحیت ارتدوکس و بومی سازی آن و به ویژه بازتولید فرهنگ کهن روس در قالب مفاهیم مذهبی جدید و سپس اشغال کشور از سوی مغولان فراز تاریخی مهمی در شکل گیری فرهنگ سیاسی این کشور بوده و نشانگان آن تا امروز همچنان کمابیش حفظ شده است. مثلا روس ها از اسطوره های کهن خود، مذهب مسیحیت شرقی (مسیحیت ارتدوکس بیزانسی) و حکمرانی مغولی یک دولت متمرکز قدرتمند با داعیه های جهانی را به ارث برده اند که در دوره های تاریخی بعدی نیز به شکل های مختلف بازتولید شده است. به ویژه دوران مغول بسیار مهم بود.

اهمیت دوران مغول در تاریخ روسیه چیست؟ این پرسش را از این جهت می پرسم که در تاریخ ایران هم عصر مغول اهمیت اساسی دارد.

چون مسیر تحولات روسیه از غرب جدا شد و دولت روسی پسامغول بیشتر نشانه ای شرقی داشت تا غربی و بعدتر که مساله نوسازی و صنعتی شدن به سبک غرب مطرح شد، کرملین هرگز نتوانست این مسیر را تمام و کمال به نتیجه برساند و پس از سده ها همچنان به نوسازی و توسعه به عنوان یک مشکل پیچیده و مرتبط با امنیت و توسعه و هویت می نگرد. یکی دیگر از ویژگی های اثرگذار حکمرانی مغولان تحول ژئوپلیتیک روسیه بود. شرایط خاص جغرافیایی روسیه بیشتر در پرتو شرایط محیط امنیتی پس از مغولان شکل گرفت و آرمان های مسیحایی رومی نیز آن را تشویق و ترغیب کرد. این وضعیت جدیدتر در عین برخورداری از برخی مزایای مهم، اما آسیب پذیری های چشمگیری نیز رقم زد که در گذشته و همچنان تا امروز نیز برای امر فرهنگ و سیاست هر دولتی در روسیه بسیار تعیین کننده بوده و خواهد بود و ژئوکالچر ویژه ای را پدید آورده اند که نظام های سیاسی و نهادهای مدنی را در دایره محدودی گنجانده و چرخه ای از قبض و بسط را بر جامعه و دولت تحمیل کرده است. بالطبع فرارفتن از آن با وجود سده ها تلاش برای نوسازی فراهم نشده است. لذا گسترندگی و بیکرانگی سرزمینی، آسیب پذیری مرزها، پراکندگی جمعیت، گوناگونی قومی و دریاهای بسته همگی زمینه را برای نقش فعال دولت و ضرورت شکل گیری فرهنگ سیاسی دولت گرا فراهم کردند.

شما تاریخ روسیه را به چند مقطع مهم تقسیم کرده اید، روس باستان، یوغ مغول، عصر طلایی سنت های روسی و عصر روسیه مدرن. اگر ممکن است به اختصار درباره اهمیت هر یک از این سه برهه در شکل گیری فرهنگ سیاسی امروز روسیه توضیح دهید.

طبیعتا در سرنوشت هر ملتی همه دوره های تکوین و تطور فرهنگ و سیاست و دولت اهمیت دارند و البته دوره های جدیدتر هم بیشتر اثر دارند. در مورد روسیه هم این مقاطع مهم بسیار تاثیرگذار بوده اند. در دوره باستان با شکل گیری دولت روس در سده نهم میلادی، ابتدا مذهب پیشامسیحی اهمیت داشت که سرچشمه های اسلاوی، ایران باستانی و آریایی داشت و اسطوره های مشترک مردمان اوراسیا حکایت از این پیوندها دارد. اما با پذیرش آیین مسیحیت ارتدوکس تاثر این مذهب بسیار زیاد بود و در حقیقت دولت روس دوره کی یف یا روسیه کوچک بر مدار این مذهب جدید و البته به شکل نوعی فدرالیسم فئودالی تداوم یافت. پس از حدود چهار سده اما با هجوم مغولان و تسخیر روسیه، حکمرانی مغولی که آن هم ترکیبی از حکمرانی قبیله ای و ایرانی و اسلامی بود، دولت غیرمتمرکز قبلی را به دولتی متمرکز تر با ساختار دیوانی و اداری جدید و کاملا شرقی تبدیل کرد. پس از آنها دوره ای فرا رسید که روسیه برای دو سده یک دولت قدرتمند دینی با مشارکت فعال کلیسا را تشکیل داد و این دوره را محافظه کاران روسی همچنان عصر طلایی سیاست و سنت های روسی می دانند. سپس مجادله ای بر سر پذیرش مدرنیته غربی در سده هفدهم آغاز شد که به پترکبیر و اصلاحات پس از او منجر و به تعبیری، تاریخ روسیه دو نیم شد؛ پیش از پتر و پس از او و دوران حاکمیت سنت های دینی روس پایان یافت و دولت روسیه مذهب را در کنترل گرفت. پس از پتر اما با وجود غلبه مختصات دوران مدرن، همچنان سنت های دینی و کهن اثرگذار ماندند و محافظه کاری روسی چون مانعی برای پذیرش تام تجدد غربی عمل کرد و تزاران روس نیز در نگرانی از امواج آزادی خواهی کوشیدند تا با استفاده از این نگرانی متدینین روس، سفت و سخت در برابر هر گونه آزادی جدید مقاومت کنند. در اینجا نقش فرهنگ سیاسی دولت گرای متمرکز بسیار پررنگ بود.

بعد از انقلاب اکتبر چه اتفاقی افتاد؟

پس از انقلاب اکتبر، نخبگان چپ گرا کوشیدند تا ایدئولوژی جدید را کمابیش در چارچوب همان فرهنگ سیاسی دولت قدرتمند و متمرکز دنبال کنند و لذا در محتوا تفاوت زیادی بین حکمرانی روسی تزارها و کمونیست ها نبود و به تعبیر چپ گرایانی چون میلوان جیلاس طبقه جدیدی به جای اشراف سرواژی نظام قدیم شکل گرفت که در عمل به همان شیوه از مزایای قدرت بهره می بردند. لذا با وجود تحولات اساسی در حکمرانی و تاریخ سیاسی روس، اما یک نخ تسبیحی همه این دوره ها را به هم وصل می کند و آن دولت گرایی و تمرکز قدرت است که در ایدئولوژی های مذهبی، متجدد، سوسیالیستی و لیبرال و شبه لیبرال کمابیش پایدار مانده است.

ادبیات روسی برای فارسی زبانان و ایرانیان شناخته شده و آثار زیادی از ادبیات روسی به فارسی ترجمه شده است. علت اهمیت این عنصر فرهنگی در روسیه چیست و ادبیات روسی چه نقشی در فرهنگ سیاسی روسی ایفا می کند؟

در حقیقت ادبیات روسی همان نقش و کارکردی دارد که شعر در ایران و به ویژه برای تصوف ایرانی و سرزمین های حوزه فرهنگ و تمدن ایرانی داشته است. شعر در ایران مهم ترین جلوه گاه فلسفه و عرفان و تصوف بوده و به ویژه در حوزه تصوف، کسی می توانست مقامی و جایگاهی در سلسله مراتب تصوف کسب کند که شاعر باشد یا دست کم اشعاری را بدو منتسب کنند و زبان عرفا و صوفیه زبان شعر بود. این موضوع در حوزه های دیگر در ایران نیز کمابیش صادق است و خیلی از اهل علم در حوزه های مختلف به نوعی شاعر هم بوده و زبان شعر را برای انتقال مفاهیم به کار برده اند. استاد بزرگ مرحوم داریوش شایگان در کتاب پنج اقلیم حضور بحثی درباره شاعرانگی ایرانیان به نیکی آورده است. در روسیه اما این موضوع نسبت به رمان قابل ژرف اندیشی است، چون پیشینه نوشتاری موثر در روسیه به سده های اخیر و به ویژه سده هجدهم و اوج آن در سده نوزدهم برمی گردد. تا پیش از آن کمتر نوشته مهم و درخور توجهی در سرزمین روس وجود دارد و اندک متون هم مربوط به کلیسا و قدیسان و توضیح و ترویج دین بوده است. لذا رمان روسی پس از ظهور و درخشش، فقط بیان ادبی و داستانی نیست، بلکه مظهر فلسفه، اندیشه و فرهنگ روس است و فلاسفه روس عموما و تا پیش از سده بیستم افکار خود را در قالب رمان ارایه می کردند و لذا ادیبان روس بیشتر از هر چیزی فیلسوف و اندیشمند بوده اند. در روسیه، شعر هم پدیده کهنی نیست و به طور جدی از اوان سده نوزدهم آغاز شده و همیشه هم در سایه رمان حرکت کرده و توجهی که به رمان می شود را نداشته است. لذا در روسیه در سده هجدهم تا بیستم رمان ها هم فلسفه بودند، هم اندیشه و هم فرهنگ و بسیاری از مفاهیم فرهنگ سیاسی روسی را پوشش داده اند. به خاطر اهمیت و گستردگی زیاد این موضوع، متاسفانه امکان بررسی دقیق آن در این کتاب فراهم نیامد و مجال دیگری می طلبد که امیدوارم پژوهشگران جوان در این مسیر حرکت کرده و این موضوع مهم را به نیکویی آغاز کنند و ادامه دهند.

معمولا گفته می شود که فرهنگ سیاسی روسی، استبدادی، اقتدارگرا، جمع گرا، پدرسالار، موعودگرا، توده ای است و روس ها به دنبال چهره های بزرگی چون ایوان مخوف، پطرکبیر، لنین، استالین و اکنون پوتین هستند. این پیشداوری تا چه حد درست است؟

ویژگی هایی که شما ذکر کرده اید؛ یعنی اقتدارگرایی، جمع گرایی، پدرسالاری و موعودگرایی، پیشداوری نیست، بلکه بر اساس فهم اندیشه و فرهنگ روسی است. مطالعاتی که هم خود روس ها و هم غیرروس ها در فرهنگ سیاسی روس کرده اند و نیز درک عمومی تحلیلگران سیاسی از روسیه بر سر این مفاهیم کمابیش نزدیک است و فقط دولت گرایان روس آن را امری مفید و منطبق با زندگی و جغرافیا و شرایط مردمان خود می دانند و غرب را متهم به تلاش برای صدمه به روسیه می کنند و غرب گراهای روس و غربی ها هم عمدتا برداشتی منفی از آن دارند که گویی مانع توسعه و دموکراسی و سیاست خارجی تعاملی است. پس در مورد اصل وجود این مفاهیم در سیاست روسی اختلاف زیادی وجود ندارد و تنها بحث بر سر داوری در مورد مثبت یا منفی انگاشتن آنهاست. من و همکارم در این اثر تلاش کرده ایم تا بی طرفانه و بدون پیشداوری و دوستی و دشمنی به این مقوله ورود کنیم. لذا هم از متون فارسی و روسی استفاده کرده ایم و هم از متون انگلیسی در دسترس. حتی الامکان هم کوشیده ایم تا مقهور نگاه نویسندگان متون نشده و نگرشی ایرانی به موضوع داشته باشیم. جالب است که هنوز هم در افکارسنجی های مربوط به شخصیت های سیاسی تاریخی در روسیه بعد از پوتین، محبوب ترین آنها استالین، کاترین، پتر و ایوان مخوف است که به اقتدارگرایی منسوبند و نه حاکمانی چون یلتسین، گورباچف و الکساندر دوم که به آزادی خواهی بیشتری مشهور بوده اند. از این رو، بر اساس متون و نیز بررسی افکارسنجی ها به بررسی ریشه های تاریخی مفاهیم بیان کننده فرهنگ سیاسی روسیه پرداخته شده است.

آیا این بدان معناست که روسیه راهی جز استالینیسم و پوتینیسم ندارد؟

اینکه واقعا این سرنوشت محتوم و قطعی روسیه باشد و راهی برای گذار از آن قابل تصور نباشد، در متن کتاب مورد توجه قرار گرفته است. در واقعیت امر اما تاکنون دوره های اصلاح و مردم سالاری عموما کوتاه و دوره های اقتدار و اشکالی از آن بسیار دراز و متداوم بوده اند. اما در مورد آینده این کشور، فصلی در کتاب به این موضوع در رابطه با وضعیت شبه اقتداری امروز و ظهور دنیای جدیدی در پرتو امر جهانی شدن، ارتباطات، فضای مجازی و پدیده های مرتبط با اینترنت بحث کرده و اگر چه در کوتاه مدت وضعیت تغییر زیادی نخواهد کرد، اما در بلندمدت امکان های تداوم نظام اقتدارگرا محدودتر خواهد شد. لذا روندهایی که از آنها یاد شد، ضرورت دگرگونی جدی جهت گیری های عقیدتی، ارزشی و رفتاری مردم، یعنی تمام مولفه های فرهنگ سیاسی را به تدریج فراهم خواهند آورد و بالطبع تداوم ساختارهای سیاسی موجود را با چالش روبه رو می سازند. در این رابطه باید این نکته را هم دقت کنیم که بسیاری از پژوهشگران حوزه مطالعات سیاسی در روسیه امکان تداوم بلندمدت فرهنگ سیاسی پیشین و دولت گرا را برای دورانی طولانی امکان پذیر نمی دانند و باور دارند که نظام سیاسی شبه دموکراتیک و فرهنگ سیاسی ترکیبی که محصول تعامل واقعیت های پیچیده روسیه و عوامل فرامرزی جهان امروز، انقلاب ارتباطات و جهانی شدن است دیر یا زود باید تکلیف خود را تعیین یا به سوی حصار بیشتر یا گشودگی بیشتر حرکت کند. موضوعی که با جنگ اوکراین و چشم انداز مبهم آن بیش از هر زمان دیگری برای اندیشمندان روس نگران کننده شده است.

شما در کتاب سه عنصر مذهب ارتدوکس، حکمرانی شرقی و ژئوپلیتیک را به عنوان عناصر پایه شکل گیری فرهنگی سیاسی روسیه و در ادامه سه عنصر نوسازی، ایدئولوژی و لیبرالیسم را به عنوان عناصری که در سه عنصر پیشین اثر گذاشته اند، شرح داده اید. امروز و در پایان ربع اول قرن بیست و یکم، فکر می کنید کدام یک از این سه تایی ها در فرهنگ سیاسی روسیه اثرگذارتر هستند؟

نظریه فرهنگ سیاسی به طور کلی قائل به تداوم همه آن مرده ریگ ها و میراث به درجات متفاوت است. زیرا برخی از آنها کمابیش پایدار می مانند. اگرچه پایداری آنها به معنای ایستایی نخواهد بود. مثلا جغرافیای روسیه با حفظ آن وضعیت کهن خود؛ بین شرق و غرب و تداوم مسائل با غرب به اشکال دیگر، اما گسترش یافته، مشکل دسترسی به شکل گذشته باقی نمانده یا از آن مهم تر، درک و فهم از ژئوپلیتیک در جهان متفاوت از گذشته شده است یا مذهب و بسیاری از اصول فرهنگی هر اجتماعی با حفظ برخی مفاهیم، اما درک و تعریف جدیدی از آن مطرح می شود. اما نباید از این نکته غافل ماند که آن بنیادها بازتعریف می شوند ولی از بین نمی روند. در حقیقت، پویایی ها به معنای حذف انگارهای پیشین نیست. بشر هر قدر هم متحول شود، اما بخشی از گذشته را در ذهن و ضمیر خود از نسل های پیشین به ارث می برد. برای روسیه هم مساله این است که نمی تواند بدون آن سه گانه کهن به این سه گانه جدید ورود کند. این مفاهیم جدید را می پذیرد، اما در قالب همان انگارهای کهن. به تعبیری روشن تر، نوسازی روسی هرگز نتوانسته است حکمرانی شرقی را ذیل خود تعریف کند، بلکه نوسازی و لیبرالیسم یا ایدئولوژی های دیگر در چارچوب دولت قدرتمند قرار گرفته اند و لذا پوتینیسم به معنای دولت قدرتمند متکی به منابع خود همچنان مهم ترین ویژگی سیاست روسی باقی مانده است و از درون هیچ انتخاباتی قابل تصور نیست که غیر از او سربرآورد.

آینده را چگونه می بینید و فکر می کنید؟

به نظر من گذار روسیه به یک عصر مردم سالارتر، آزادتر و بازتر صرفا از طریق شیوه های خاص خود این مردم و این کشور میسر خواهد بود و نباید تجربه دیگر ممالک را در این رابطه قابل تکرار دانست. کما اینکه تاکنون نیز همین بوده است. به تعبیر مارشال برمن در کتاب تجربه مدرنیته، تجدد و مقولات مرتبط با آن امری ذاتی و وجودی نیستند که به طور یکسان بر ممالک و مردمان مختلف حادث و واقع شوند، بلکه هر ملتی و هر جامعه بر اساس داشته های خود و نگرش و تجربیات پیشین خود آن را بازیابی و تجربه می کند. برای روسیه هم هر آینده ای در ساحت امر سیاسی، با توجه به دگرگونی های محیط داخلی و منطقه ای و بین المللی قابل تصور خواهد بود. به ویژه باید به تاثیر وضعیت داخلی مردمان و اقوام روس در سه بخش شرقی، مرکزی (ولگای مرکزی و قفقاز شمالی) و غربی (منطقه اروپایی و اسلاوی) و چالش های جمعیتی موثر بر این عرصه توجه کنیم. لذا بر اساس این محیط درونی و بیرونی متحول، آینده روسیه ممکن است با تنش هایی جدی همراه باشد. به هر حال، بسیاری از محققان پیش بینی کرده اند که دست کم تا آخر این دهه، دولت روسیه به همین شکل کمابیش تداوم یابد. باید دقت کنیم که معمولا ساختارهای روسی هم به سادگی دگرگون نمی شوند و در صورت دگرگونی هم ساختار نظام سیاسی کمابیش تداوم می یابد. فروپاشی شوروی نباید ما را به اشتباه بیندازد. فروپاشی بیشتر مربوط به میراث لنین بود وگرنه تغییری ماهوی در حکمرانی روسی ایجاد نشد. تاثیر جنگ اوکراین در حوزه اقتصادی موجب مشکلاتی شده، اما دولت روسیه توانسته است کمابیش ثبات را به اقتصاد کشور برگرداند. تاثیرات بلندمدت این جنگ بر اقتصاد روسیه در دهه های بعد بروز می کند. مگر اینکه مسکو و کی یف به توافقی برسند و دوره جدیدی از روابط روسیه و غرب شکل بگیرد. در هر صورت، در حال حاضر روسیه سومین قدرت جهانی پس از امریکا و چین است.

ما باید چه راهبردی را در قبال این همسایه مقتدر شمالی در پیش بگیریم؟

در مورد راهبرد جمهوری اسلامی ایران در قبال روسیه در دهه آینده به نظر من روابط فعلی باید حفظ و تداوم داشته باشد. دو کشور در حوزه های دوجانبه و منطقه ای روابط مهمی با یکدیگر دارند و با وجود برخی اختلافات و تعارضات در حوزه منافع ملی و منطقه ای، اما وجه همکاری غلبه دارد و این موضوع برای منافع ملی ایران بسیار اهمیت دارد. در عین حال، وجوه تعارضی را هم نباید نادیده گرفت و خوش بینانه فقط به همکاری ها توجه کرد. این ذات روابط کشورهاست که همکاری و رقابت و تعارض بین آنها یک امر معمول است و باید کوشید تا همه وجوه تعاملات در نظر گرفته شوند. نکته مهمی که در مورد راهبرد ایران وجود دارد، آن است که این راهبرد فاقد عناصری برای توازن و تعادل در روابط با روسیه است و این هم عموما به نگرش کلان حاکم بر روابط دو کشور مانند نقش متفاوت ایدئولوژی، اولویت های موضوعی و منطقه ای سیاست خارجی و وارونگی روندهاست. این نگرش موجب شده تا ما فاقد ویژگی هایی که لازمه تامین منافع ملی در جهان امروز است، باشیم. بدون واقع نگری، راهبردی نگری و عمل گرایی، سیاست خارجی کشورها به مسیری می افتد که سرانجام آن منافع دولت و ملت را تامین نخواهد کرد. از این رو، این نگرش متفاوت و نبود ویژگی های راهبردی لازم برای تامین منافع ملی موجب شده تا ایران در روابط خود با بیشتر ممالک جهان از خرد تا درشت، همیشه در وضعیتی اضطرارگونه و تنها و دست خالی بماند. در مورد روسیه هم این وضعیت هست و لذا وقتی آنها حسب منافع طبیعی خود رفتاری خلاف منافع ملی جمهوری اسلامی ایران انجام می دهند، تهران دستش خالی است و جز اعتراضی عموما بی اثر کار خاصی انجام نمی دهد. طبیعت و ذات سیاست بین الملل آن است که هر کشوری همیشه در اضطرابی وجودی و روی بندی لرزان و شکننده بماند. تنها عامل ایجاد اطمینان در این مسیر لرزان برقراری توازن و تعادل است که بتوان بر اساس آن مسیر را پیش برد. تعدد کشورها، منافع و روندهای سیاسی و اقتصادی و بازی های متعارض موجب می شود که هیچ رابطه ای پایدار و نهایی نیست. هیچ دوست و دشمنی برای همیشه وجود ندارد و نمی توان و نباید روابط را فرازمانی و فراموقعیتی و ازلی پنداشت. از این رو، جدا از اینکه در روسیه چه کسی و چه نظامی و چه ساختاری حکومت می کند، بسته به واقعیت های پایدارتر ژئوپلیتیک، حوزه های متداخل منافع و نگرش آن دولتمردان به روابط با ایران، عرصه ای از همکاری و رقابت و تعارض و وضعیت هایی ترکیبی از این موارد شکل می گیرد که تامین منافع کشورمان در تعامل با مسکو وابسته به توازن در این روابط است و بدون این توازن باید منتظر دشواری های بیشتر بود.