آرشیو چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، شماره ۵۷۱۸
اندیشه
۱۱
فلسفه مسیحی

مصطفی ملکیان در جلسه رونمایی کتاب جامع علم کلام نوشته توماس آکوئینی

چهره خدا در آبگیر خرد

محسن آزموده

جای بسی خوشحالی است که ترجمه گزیده ای از یکی از مهم ترین آثار کلاسیک فلسفه و الهیات مسیحی به فارسی ارایه شده است. توماس آکوئینی یا توماس آکویناس (1274-1225م.)، به همراه آگوستین قدیس یا سنت آگوستینوس، دو تن از بزرگ ترین فیلسوفان سده های میانه و بی تردید یکی از برجسته ترین چهره های سراسر تاریخ فلسفه است. «سوما تئولوژیکا» یا چنان که به فارسی ترجمه شده «جامع علم کلام»، مهم ترین کتاب اوست که سه بخش دارد: «بخش اول به خدا و خلقت می پردازد. بخش نخست از بخش دوم از افعال انسانی و اخلاق بحث می کند. بخش دوم از بخش دوم به فضیلت ها و رذیلت ها به طور خاص اختصاص دارد و نهایتا بخش سوم به مباحثی می پردازد که به مسیحیت اختصاص دارند.» آکوئینی غیر از متفکران کاتولیک موسوم به توماسی (thomist) مثل ژاک ماریتن و اتین ژیلسون، بر فیلسوفان دیگری چون السدر مک اینتایر، الیزابت آنسکوم، فیلیپا فوت و آنتونی کنی و پدیدارشناسانی چون فرانتس برنتانو و ادموند هوسرل اثر گذاشته است. اصل کتاب سوما تئولوژیکا بسیار حجیم و مشتمل بر 512 مبحث و بیش از 2600 صفحه است. پیتر کریفت (متولد 1937) استاد فلسفه در کالج بوستن و کینگز کالج و نویسنده ده ها کتاب در زمینه فلسفه و الهیات مسیحی و کاتولیک، در سال 1990 برگزیده یا خلاصه ای از این کتاب را ترجمه کرده و توضیح داده است. این خلاصه یا گزیده را علیرضا عطارزاده به فارسی ترجمه کرده و نشر ققنوس آن را منتشر کرده است. به مناسبت انتشار این کتاب نشستی با حضور مصطفی ملکیان، پژوهشگر فلسفه و فلسفه اخلاق در مرکز بوک لند برگزار شد که روایتی از آن از نظر می گذرد.

مصطفی ملکیان

کتاب «جامع علم کلام» (Summa theologica) نوشته توماس آکوئینی حجم خیلی بالایی دارد. ترجمه اصل کتاب با حروف عادی در فارسی حدودا سه هزار صفحه خواهد شد، اما در اینجا ما اصل کتاب را نداریم، بلکه با تقطیع آن مواجهیم. یعنی پیتر کریفت، پژوهشگری که کتاب حاضر را به زبان انگلیسی فراهم آورده، کتاب اصلی توماس آکوئینی را تلخیص نکرده، بلکه تقطیع کرده است، به این معنا که سر سوزنی در نوشته خود توماس آکوئینی نکرده، بلکه بخش هایی را به کلی حذف کرده است. این کار تلخیص نیست، تقطیع است. او به جهاتی که به نظر من موجه هستند، بخش های زیادی از کتاب را حذف کرده، اما به جای آن حذفی ها، یک سلسله حواشی بیشتر ایضاحی و توضیحی و گاهی انتقادی افزوده است. من از ایام جوانی همیشه آرزوی ترجمه کتاب «سوما تئولوجیکا» را داشتم و چند نسخه از این کتاب را تهیه کرده بودم، اما این آرزو هیچ گاه محقق نشد. از این جهت بسیار خوشحالم که به همت آقای عطارزاده، لااقل گزیده ای از این کتاب به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

آموزگار خوب، شارح متعصب

پیتر کریفت، گردآورنده این کتاب فیلسوف بزرگی نیست، اما دو ویژگی مثبت دارد؛ یکی اینکه معلم بسیار خوبی است. او بیش از هشتاد کتاب نوشته که من بسیاری از آنها را خوانده ام. همه این کتاب ها درسی تلقی می شوند، یعنی بدون نیاز به آموزگار یک بحث بسیار جدی فلسفی و الهیاتی را معرفی می کنند. بیان کریفت بدون ابهام و ایهام و غموض است و خواندن کتاب های او بیشتر یک تفرج و تفریح است. برای فهم مطالب او نیازی به مراجعه به سایر کتاب ها و دایره المعارف ها و... نیست. همه کتاب های کریفت چنین هستند و مخاطب بدون هیچ درد و رنج زائدی از آنها چیز یاد می گیرد. ویژگی مثبت دوم او آن است که زبان بیان او زنده و جاندار است و گاه شاعرانه می شود. یعنی مخاطب غیر از معرفت آموزی و معرفت اندوزی، لذت هم می برد. از این جهت از سال ها پیش که با کتاب های او آشنا شدم، نوعی سپاس مندی نسبت به او داشتم و دارم.

پیتر کریفت بیش از آنکه فیلسوف باشد، یک الهیدان یا متکلم مسیحی کاتولیک است، اما انسانی است که مثل روحانیون هم ادیان و مذاهب دیگر، در نوشته هایش تعصب و جزم و جمود و پیشداوری های منفی هست. هر چه از کاتولیسیسم فاصله بگیرید، مورد غضب ایشان واقع می شود. در همین کتاب برای اینکه بگوید فلسفه اخلاق در غرب قابل اعتنا نیست، می گوید فیلسوفان غربی مثل دکارت، لایب نیتس، هگل و هایدگر یا درباره فلسفه اخلاق و اخلاقیات هیچ چیز ننوشته اند، یا برخی به فلسفه اخلاق پرداخته اند، اما فلسفه اخلاقی که هیچ انسانی نمی تواند به آن التزام ببخشد، مثل هیوم، کانت و... این درحالی است که هگل و لایب نیتس درباره فلسفه اخلاق بحث کرداند و در باب فلسفه اخلاق هگل و فلسفه اخلاق لایب نیتس کتاب نوشته شده است، اما اینها کاتولیک نبودند و از تعالیم کاتولیک و علی الخصوص تعالیم توماس آکوئینی فاصله گرفته بودند. همچنین کریفت در جاهای بسیاری یک فیلسوف تراز اول را با یک جمله نقد و طرد می کند و می گوید هیچ نفهمیده است. این جزم و جمود و پیشداوری منفی در پیتر کریفت وجود دارد. بنابراین همیشه به دوستان توصیه می کنم که نوشته های پیتر کریفت را بخوانید و از او طرز سخن گفتن و نوشتن و بیان واضح و بدون ابهام و ایهام یاد بگیرید، اما توجه داشته باشید که او یک روحانی کاتولیک متعصب است و نمی تواند بپذیرد که خارج از قلمرو دین و مذهب و کیش و آیین او هم سخنان ارزشمند فراوانی گفته شده و حتی سخنانی گفته شده که در دین و مذهب و کیش و آیین او به آن توجه نشده است.

مهم ترین کتاب بزرگ ترین الهیدان مسیحی

در تاریخ دو هزار و اندی ساله مسیحیت هیچ کتابی در الهیات یا کلام مسیحی به اهمیت و عظمت کتاب جامع علم کلام نوشته توماس آکوئینی نوشته نشده است.

این نظر منحصر به من نیست. کسانی می گویند بزرگ ترین الهیدانان تاریخ مسیحیت دو نفر هستند، آگوستین قدیس در قرون چهارم و پنجم میلادی و توماس آکوئینی در قرن سیزده میلادی، اما تقریبا می توان گفت بیشتر کسانی که در تاریخ فلسفه یا تاریخ الهیات می نویسند، اعتراف کرده اند که توماس آکوئینی حتی از آگوستین قدیس هم بزرگ تر است، بنابراین این کتاب بسیار اهمیت دارد.

مخاطبان اصلی کتاب

این کتاب برای پنج دسته بسیار مفید است:

اول کسانی که مسیحی هستند، علی الخصوص کسانی که مسیحی کاتولیک هستند و می خواهند از دین و مذهب خودشان در برابر مخالفان دفاعیه های قوی ارایه کنند. ایشان کتابی به این قدرت پیدا نمی کنند که در آن یک متفکر مثل توماس آکوئینی تا آنجا که در وسع و زرادخانه فکری یک انسان است، از آموزه های مسیحی کاتولیک دفاع کرده باشد. البته زمانی که آکوئینی این کتاب را می نوشت، پروتستانیسم اصلا وجود نداشت، اما ارتدوکس شرقی و ارتدوکس روسیه و یونان و اسپانیا و پرتغال و... وجود داشت، اما به نظر من تاکنون دفاعیه ای به این قدرت در دفاع از مذهب کاتولیک نوشته نشده است.

دوم پیروان متدین و ملتزم سه دین ابراهیمی اعم از یهودیان، مسیحیان و مسلمانان هستند، زیرا بخش عظیمی از آنچه آکوئینی می گوید، اختصاصی به مسیحیت ندارد. آنچه آکوئینی درباره ذات و صفات و افعال خدا و در باب معجزه و... می گوید، اختصاص به مسیحیت ندارد، بنابراین مسلمانان و یهودیان هم از این سخنان می توانند برای تبیین و توضیح آموزه های دین و مذهب خودشان بهره بگیرند. درنتیجه همه علاقه مندان به الهیات ادیان ابراهیمی، ولو خودشان هم مسیحی یا مسیحی کاتولیک نباشند، می توانند از این کتاب استفاده کنند. ای کاش روحانیون ما این کتاب را مطالعه کرده تا دفاعیه های قوی تری ارایه می کردند. سوم کسانی هستند که دنبال الهیات، اعم از مسیحی و اسلامی و یهودی نیستند، بلکه عاشق فلسفه اند. این کتاب سرشار از نکات فلسفی است، یعنی به موضوعاتی پرداخته که حوزه اصلی آنها فلسفه است یا مسائلی که حوزه اصلی پرداخته به آنها فلسفه است یا راه حل های مسائل به روش فلسفی. این کتاب با آنکه نوعی مدافعه نگاری از مسیحیت کاتولیک است، اما نکات فراوانی دارد که یا موضوعات فلسفی هستند یا مسائل فلسفی یا راه حل های فلسفی توماس آکوئینی به موضوعات و مسائل فلسفی هستند. یعنی اگر بخواهید با عقلانیت پیش بروید و کاری به ایمان و تعبد نداشته باشید، می توانید از این کتاب نکات فلسفی فراوانی بیابید. چهارم کسانی هستند که اصلا به محتوای کتاب کار ندارند و به روش پرداختن به مباحث کار دارند. آکوئینی در این کتاب روش بسیار آموزنده ای دارد. من این روش را تنها در کتاب اخلاق اسپینوزا سراغ دارم و در هیچ جای دیگری سراغ ندارم، منتها از روش اخلاق اسپینوزا از جهت دیگری باید الگو گرفت. آکوئینی در حل مساله یا سوالی پنج گام را طی می کند. این گام ها کاملا حساب شده است، یعنی با هر مساله که با آن مواجه می شود، در مرحله نخست آن را به صورت یک سوال بسیط که جواب آن آری یا خیر است، طرح می کند. مثلا می پرسد، آیا الف ب هست یا نیست؟ خود بساطت سوال اهمیت فراوانی دارد، زیرا سوال مرکب سوالی است که پیش فرض هایی دارد که ممکن است مخاطب قبول نداشته باشد، سپس به این سوال یک جواب آری یا خیر می گوید. در مرحله دوم چند اشکال (معمولا سه اشکال) از کسانی که جواب مخالف جواب توماس داده اند، نقل می کند. یعنی اول سخنان مخالفان خودش را بیان می کند و دست کم سه اعتراضی که به او وارد می شود، طرح می کند. در مرحله سوم این اعتراضات و اشکالات مخالفان خودش را به روش نقلی یا تعبدی یعنی با رجوع به متون مقدس دین و مذهب رفع می کند و می گوید این اشکالاتی را که به من کردید، با رجوع به متون مقدس می توانیم پاسخ دهیم. در مرحله چهارم می کوشد فارغ از کتاب مقدس، به روش فلسفی و عقلی این پرسش ها یا انتقادات را پاسخ دهد. یعنی کار ندارم که سلیمان و داوود و الهیدانان و روحانیون سابق چه گفته اند. در مرحله پنجم به این نکته می پردازد که چرا وقتی حق با من است، مخالفانم این اشکالات را وارد کرده اند. کجای کارشان عیب پیدا کرده که دستخوش این اشکال شده اند، یعنی به نوعی آسیب شناسی سخنان مخالفان می پردازد. او نشان می دهد که کجای سخن مخالف عیب پیدا کرده که مخالف به این موضع مخالف کشیده شده است. من در الهیات سه دین ابراهیمی، جز در آثار توماس آکوئینی التزام به این روش را نمی بینم، بنابراین اگر کسی بخواهد روش مواجهه با مخالف و دفاع از موضع خود و حمله به موضع مخالف را بیاموزد، می تواند از این کتاب بهره مند شود. وقتی کسی مدتی با این کتاب کار می کند، به تدریج ذهنش این گونه می شود، یعنی نوعی internalize و درونی شدن روش صورت می گیرد و این روش ملکه ذهن می شود و فرد متوجه می شود که مخالفان من که خل و چل نبودند، لابد چیزی در خاطرشان خطور کرده است و من باید آن چیز را بیابم تا نشان بدهم که اینجا دچار مشکل شده اید. پنجم کسانی هستند که می خواهند روش حقیقت طلبی در عین اعتقاد به دین و مذهب را یاد بگیرند. به بیان پیتر برگر، اینها کسانی هستند که می خواهند روش اعتقاد بی تعصب را یاد بگیرند، یعنی تو به دین و مذهب خودت معتقد باش، اما متعصب نباش.

پیتر برگر جامعه شناس و الهیدان امریکایی در کتابی با نام اعتقاد بدون تعصب که بسیار خواندنی است، از این بحث می کند چرا ما آدمیان فکر می کنیم که اگر به یک دین و مذهب اعتقاد داریم، حتما باید متعصب باشیم؟ در نتیجه این نگاه است که مردم می گویند برای اینکه تعصب نداشته باشیم، دست از اعتقاد هم بر می داریم و عطای دین و مذهب را به لقایش می بخشیم. پیتر برگر می گوید چرا چنین است؟ توماس آکوئینی این روش را به ما یاد داده است که می توان اعتقاد بدون تعصب داشت، روشی که به نظر من خود پیتر کریفت یاد نگرفته است.

البته پیتر برگر به جزییات آنچه تعصب می گوید، دقت نکرده است. بخشی از آن جزم و جمود و بخش دیگر پیشداوری و بخشی آرزواندیشی و بخشی استدلال گریزی است، اما به طور کلی به گفته پیتر برگر که به نظر من شخصیت بسیار گرانقدری است، می توان اعتقاد داشت، اما این آفات فکری را نداشت. توماس آکوئینی استاد این فن است. آشنایان با آثار آگوستین قدیس می توانند او را با توماس آکوئینی مقایسه کنند. آگوستین قدیس همه جا مخالفان خود را تف و لعنت می کند، اما در توماس آکوئینی چنین چیزی نمی بینید. در آثار توماس یک حقیقت طلبی و ادب تحقیق دیده می شود.

از آکوئینی تا فیلون

اصل کتاب جامع علم کلام، سه مجلد یا کتاب است، اما دسته سوم از پنج دسته بالا، یعنی کسانی که می خواهند از فلسفه و نکات فلسفی توماس آکوئینی استفاده کنند، بهتر است به کتاب دوم اشاره کنند. این کتاب در چاپ حاضر شامل بخش های انسان شناسی، معرفت شناسی و علم النفس و اخلاق می شود (صفحات 294 تا پایان). نکات لطیفی در این کتاب در حوزه های انسان شناسی، معرفت شناسی، ارزش شناسی -اگرچه با این عنوان در این کتاب نیامده- اعم از ارزش شناسی عام و ارزش شناسی خاص اخلاقی خواه اخلاق فردی و خواه اخلاق جمعی می توان یافت. متفکر دیگری در ادیان ابراهیمی هست که از این لحاظ بسیار قدرتمند بود که فیلون اسکندرانی، فیلسوف یهودی اهل اسکندریه (20 قبل از میلاد- 50 میلادی) است. فیلون اسکندرانی در واقع پدر الهیات سه دین یهود، مسیحیت و اسلام است. در آثار او هم این ویژگی هست که مباحث که ربطی به دین ندارد، بسیار آموزنده است. البته فیلون اسکندرانی خودش بسیار متدین بود، اما در مباحث فلسفی مثل توماس آکوئینی است. شاید در باب فیلون چیزی به فارسی باشد، متاسفانه از فیلون اسکندرانی تا جایی که می دانم چیزی به فارسی ترجمه نشده است.

Summa جامع یا خلاصه؟

در باب ترجمه کتاب به یک نکته اشاره می کنم. در ترجمه عنوان کتاب به «جامع علم کلام» درست برخلاف تاکید مترجم، معتقدم هم «جامع» و هم «کلام» غلط است. نخست به لطف Summa می پردازم، این لفظ در زبان لاتینی، هم به معنای «جامع» است، هم به معنای «برتر» «عالی تر»، «فراتر»، «ارجمندتر» و هم به معنای «خلاصه» است. وقتی که توماس آکوئینی اسم کتاب را

Summa theologica گذاشت، مرادش از Summa، «خلاصه» بود، زیرا اولا خود توماس آکوئینی وقتی این کتاب را می نوشت، در صفحه اولش می نویسد: «آنچه شاگردان این علم [یعنی تئولوژی] از قلم نویسندگان دیگر یافته اند بارها و بارها دست و پای آنان را بسته است، به دلیل ازدیاد مباحث، فصول و استدلال ها. من کوشش می کنم با اختصار و وضوحی که خود موضوع ممکن است مجال دهد، مطرح کنم.» یعنی دو بار در دیباچه مفصل می گوید مباحث مفصل شده و قصد دارد عصاره آنها را بیان کند. ثانیا خود پیتر کریفت عنوان کتابش را «A Summa of the Summa: the essential philosophical of St. Thomas Aquinas Summa theologica» خوانده است. اگر منظور او از سوما، «جامع» بود، آن گاه معنای این جمله «جامع جامع» می شد. درحالی که منظور او «خلاصه خلاصه» است. یعنی توماس آکوئینی خلاصه نوشته بود و من کتاب خلاصه خلاصه نوشته ام. ثالثا الخوری بولس عواد، متاله لبنانی عرب که بین سال های 1881 تا 1908 بهترین ترجمه از کتاب آکوئینی به زبان عربی در بیروت منتشر کرده، آن را «الخلاصه الاهوتیه» نامیده است.

کلام یا الهیات

اما در مورد واژه «theologica» که به «کلام» ترجمه شده، باید به نکاتی اشاره شود. بعضی از واژگان در همه زبان ها، با یک تاریخ و مکان و اوضاع و احوال خاصی عقد اخوت بسته اند و در نتیجه این واژه را از این مکان و زمان و اوضاع و احوال نمی توان بیرون کشید. برای مثال پروتستانیسم اسم یکی از مذاهب سه گانه مسیحیت است. آیا می توان هر کسی را که در هر دین و مذهبی به گرایش غالب آن دین و مذهب اعتراض دارد، پروتستانیسم آن دین و مذهب خواند. یعنی آیا مثلا می توان گفت فلان فرد پروتستانیست اسلامی است؟ پروتستانیسم تنها با مسیحیت عقد اخوت بسته و در مورد اسلام نمی توان به کار برد. پروتستانیسم اسلامی و پروتستانیسم هندو و پروتستانیسم بودایی غلط است، زیرا پروتستانیسم اسم خاصی برای یکی از مذاهب مسیحیت شده است.

مثال دیگر که در سال های بعد از انقلاب بسیاری از مترجمان می نویسند «فرانسوای آسیزی که یکی از صوفیان مسیحی بود» یا «متصوفه مسیحی فلان گفته اند» یا «صوفیان مسیحی» یا... درحالی که لفظ و اصطلاح «صوفی» با اسلام عقد اخوت بسته است. می توان از عرفان در دین هایی مثل اسلام و مسیحیت و یهودیت و هندو گفت. اما صوفیه و صوفی و تصوف با فرهنگ اسلامی عقد اخوت بسته اند و نمی توان یک عارف مسیحی را یک صوفی مسیحی خواند و مثلا گفت مایستر اکهارت از صوفیان مسیحی است. علت آن است که صوفیه ما را به چهار وجه «صوفی» می خواندند که هیچ کدام از آن چهار وجه در مورد عرفای سایر ادیان و مذاهب مصداق ندارد. یکی از این چهار وجه آن است که صوفیه ما لباس پشمینه می پوشیدند و «پشم» در زبان عربی «صوف» است. آنچه راجع به «پروتستانیسم» و «صوفیه» گفته شد، در باب لفظ «کلام» هم صادق است. علم مدافعه نویسی در اسلام را «کلام» خواندند، زیرا اولین بحثی که مدافعه نویسان اسلامی کار را با آن شروع کردند، بحث درباره کلام خدا بود که آیا کلام خدا حادث است یا قدیم؟ ممکن است امروز اهمیت این بحث ناچیز بنماید، اما در آن زمان این بحث آن قدر مهم بود که برخی خلفای بنی عباس، کسانی را که به قدم قرآن قائل بودند و بعضی دیگر از خلفای بنی عباس آنهایی را که به حدوث قرآن قائل بودند، می سوزاندند یا می کشتند و اعدام می کردند. بحث های فراوانی از اواخر بنی امیه و اوایل بنی عباس تا اواسط بنی عباس مطرح بود که آیا کلام خدا که قرآن از مصادیق آن است، حادث است یا قدیم. از آنجا که بحث راجع به کلام بود، کسانی را که در این باره بحث می کردند، «متکلم» و مباحث ایشان را «کلام» نامیدند. اگر کلام اختصاص به اسلام نداشت، چرا کسانی چون ویلیام کریگ وقتی می خواهند ادله اثبات وجود خدا از دیدگاه متکلمان اسلامی را بنویسند، آن را چنین ترجمه می کنند

«The Kalām Cosmological Argument» و از لفظ «کلام» استفاده می کنند بدون اینکه آن را به صفت «اسلامی» مقید و متصف کنند؟ اگر «کلام» معادل «تئولوژی» بود و اختصاص به دین و مذهب خاصی نداشت، باید از اصطلاح «تئولوژی اسلامی» استفاده می کردند. اگر «کلام» معادل «تئولوژی» بود، دو کار باید صورت می گرفت که هیچ کدام انجام نشده، یکی اینکه به جای «ادله کلام» از «ادله تئولوژی اسلامی» استفاده می شود و دومی اینکه هر جا «کلام» را به کار می بردند، صفت «اسلامی» آن را هم ذکر می کردند. قدمای ما میان الهیات بالمعنی الاعم و الهیات بالمعنی الاخص تمایز می گذاشتند. الاهیات بالمعنی الاعم مباحث بود که امروزه گاهی مابعدالطبیعه و گاهی مسامحتا وجودشناسی (ontology) خوانده می شود. آنچه فلسفه دین است، الهیات بالمعنی الاخص است و مباحث کلامی عمدتا ذیل الهیات بالمعنی الاخص قرار می گیرد. البته به جای «خلاصه» می توان از تعابیر دیگری هم استفاده کرد، مثلا می توان گفت تلخیص یا حاصل الهیات یا ماحصل الهیات. من دو بار اصل کتاب توماس آکوئینی را خوانده ام، در هیچ جای کتاب اشاره نشده که جامع همه مباحث است. بنابراین برخلاف نظر آقای عطارزاده و دوست استاد ایشان، بنابراین معتقدم عنوان این کتاب باید «خلاصه الهیات» نامیده شود.

وحی یا انکشاف ذات الهی

یک نکته هم راجع به مفهوم revelation بگویم. وقتی گفته می شود خدا خودش را در revelation آشکار کرد ما در اسلام و یهودیت revelation را «وحی» ترجمه می کنیم، زیرا در یهودیت و اسلام قائلند که پیامبران پیام خدا را به انسان می رسانند، اما مسیحیان که مسیح را پیغمبر نمی دانند، بلکه خود خدا می دانند، بنابراین به مسیح وحی نمی شود. بنابراین در مسیحیت

revelation را باید «انکشاف ذات الهی» ترجمه کرد. یعنی ذات الهی در چهره عیسی منکشف شده است. بنابراین هر گاه با متون یهودی و اسلامی سر و کار داریم، revelation را «وحی» یا «وحی الهی» ترجمه می کنیم، اما مسیحیان معتقدند که خدا در سه چهره منکشف شده که یکی از آنها مسیح است. در کتاب مصادیق اندکی از غلط های تایپی و ضعف تالیف (4 مورد که احتمالا ناشی از غلط یا بد خواندن تایپیست بوده) وجود دارد. مورد دیگر عدم وحدت رویه است. مثلا قدمای ما فعل فاعلان غیر ذوالعقول را مفرد می آوردند و برای مثال می نوشتند: درختان سبز است. امروزه ما به افتفا و تا حد زیادی تقلید از نوشته های غربیان، فعل فاعلان جمع را خواه ذوالعقول باشد یا نباشد، جمع به کار می بریم. بحث این نیست که روش کدام درست است، بلکه باید وحدت رویه وجود داشته باشد. در بعضی جاهای کتاب عدم وحدت رویه دیده می شود. ایرادهایی هم به زمان نگارش کتاب و کلاسیک بودن آن ربط می یابد. نزدیک چهل مورد در این کتاب 500 صفحه ای خطاهای ترجمه هست که به نسبت بسیار اندک است. این خطاها دو دسته اند؛ نخست خطاهایی که در توضیحات مترجم است. دوم خطاهایی که در شروح پیتر کریفت هست. مثلا پیتر کریفت متوجه این نبوده که دلیل با برهان متفاوت است و هر برهانی دلیل است، اما هر دلیلی برهان نیست. وقتی هم قصد تعریف کردن داشته، تعریفی کرده که تعریف برهان است نه دلیل. اما به طور کلی از دیدن این ترجمه بسیار خرسند و خوشحال شدم،

به خصوص که دیدم این ترجمه بسیار قوی است و با دقت و حوصله انجام گرفته است. به مترجم و پدر و مادری که چنین فرزندی تربیت کرده اند، تبریک می گویم. به گفته سعدی: صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را/ تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

آبگینه یا آبگیر؟

در پایان نکته ای راجع به عنوان نشست بگویم. ممکن است گفته شود، اگر عنوان نشست را «چهره خدا در آبگینه خرد» یعنی آیینه خرد می گذاشتیم، بهتر بود، اما من «چهره خدا در آبگیر خرد» را ترجیح می دهم، زیرا آیینه چهره فرد بخواهد یا نخواهد به هر حال منعکس می شود اما چهره فرد در آبگیر زمانی منعکس می شود که فرد سرش را خم کند و بخواهد که این انعکاس صورت گیرد. توماس آکوئینی می گفت خدا روی عقل ما خمید تا توانستیم چهره او را ببینیم. اگر خدا روی عقل ما نخمیده بود تا ابدالاباد در شناخت او نمی توانستیم قدم از قدم برداریم. منتها خدا خودش می خواست که ما او را بشناسیم، به همین علت چهره اش را روی آبگیر یا برکه عقل و خرد ما خماند و درنتیجه عکس او روی برکه عقل ما افتاد. الهیات به نظر تماس آکویناس چهره خدا در آبگیر خرد است، زیرا به نظر او اگر خدا راهنمایی نمی کرد و خودش را نشان نمی داد، با عقل صرف نمی توانستیم او را بشناسیم.

دیدگاه

حکیم قدیس

توماس آکوئینی (Thomas Aquinas) در سال 1225 در منطقه آکوئینو (Aquino)، در نزدیکی شهر ناپل، به دنیا آمد. در حدود بیست سالگی به صومعه ای دومینیکی پیوست. در سال 1245 به دانشگاه پاریس رفت و نزد آلبرت کبیر، متاله شهیر مسیحی به تحصیل پرداخت و سپس همراه با او به کلن رفت و تا سال 1252 در آنجا ماند و آن گاه به دانشگاه پاریس بازگشت و چهار سال در آنجا به تدریس پرداخت. وی سپس به شهر ناپل بازگشت و تا پایان عمر، یعنی 49 سالگی، در همان جا ماند. توماس آکوئینی در محدوده زمانی دو هزار ساله میان ارسطو و دکارت، بزرگ ترین فیلسوف محسوب می شود و نزد بعضی از فیلسوفان مسیحی معاصر، او بزرگ ترین فیلسوفان همه ادوار تاریخ فلسفه است. افکار او را اوج سنت فلسفی-الهیاتی مسیحی می دانند. به رغم سفرهای طولانی، توماس آکوئینی آثار بسیاری نوشت. دسته ای از نوشته های او شرح آثار ارسطو و بزرگان مسیحیت است، ازجمله شرح مابعدالطبیعه، شرح درباره نفس، شرح اخلاق نیکوماخوسی و نیز تفسیر جملات پتروس لومباردوس، تفسیر رساله در باب تثلیث بوئتیوس. تفاسیر او از متون ارسطو همچنان یکی از منابع اصلی ارسطوپژوهان است. دسته ای دیگر از آثار او نوشته هایی درباره موضوعات جزیی و نیز در نقد افکار مخالف است، ازجمله در باب وجود و ذات، در باب وحدت عقل در رد ابن رشدیان، در باب اصول طبیعت و در باب اساس حکومت. دسته سوم آثار او به عرضه نظام مند افکار توماس آکوئینی اختصاص دارد، جامع علم کلام (Summa Theologica) و جامع در رد امم ضاله (Summa contra Gentiles). به رغم، همپوشانی ای که میان این دو کتاب اخیر هست، چون جامع علم کلام استدلالی تر و مخاطبان شان بیشتر فیلسوفان است تا پیروان مذاهب دیگر، منبع اصلی شناخت افکار فلسفی-کلامی توماس آکوئینی و نشان دهنده همه دغدغه های فکری اوست. اندیشه های آکوئینی در بین معاصران شان با واکنش های متفاوتی، از تایید و تحسین گرفته تا رد و انکار، مواجه شد، اما کمتر از نیم قرن پس از مرگش (یعنی در سال 1323)، وی را قدیس (Saint) معرفی کردند. تقریبا سیصد سال بعد، در قرن شانزدهم توماس آکوئینی جایگاه دینی مستحکم تری یافت و شواری ترنت، جامع علم کلام را در جایگاه دوم پس از انجیل بر بالای محراب قرار داد. همچنین در سال 1879 پاپ لئون سیزدهم گفت همه آموزگاران کاتولیک باید «حکمت طلایی قدیس توماس را احیا کنند... و مجال دهند تا استحکام و برتری خویش را نسبت به هر تعلیم دیگری آشکارا نشان دهد.» به همین دلیل، در قرن بیستم توجه مورخان و پژوهشگران فلسفه به توماس آکوئینی بازهم اوج گرفت، به طوری که امروزه گاهی می گویند پژوهش های مربوط به فلسفه قرون وسطی آکوئینی محور (Aquinocentrist) است.