این که نهادهای حکومتی و دولتی بخواهند رویدادهای هنری را عرصه ای برای جلب تایید جامعه قلمداد کنند، در هیچ جای جهان موفق نبوده است
علیه هنر، له منویات رسمی
وقتی هنر را با امر تبلیغات سیاسی دربیامیزیم، آنچه به دست می آید یک مشت آثار فاقد اعتبار هنری با تاریخ مصرفی محدود است که نه افتخاری برای هنرمند دارد و نه دستاوردی برای هنر و فرهنگ محسوب می شود؛ و نه حتی اثری ماندگار در خدمت گفتمان سیاسی غالب می تواند باشد. فرقی نمی کند در کدام نگرش یا پارادیم و مکتب سیاسی و ملی این پیوند اتفاق می افتد. پارادایم ها می توانند فاشیستی، لیبرالی، کمونیستی، سوسیالیسیتی، مسیحی، بودایی، زرتشتی یا اسلامی باشند. به هر حال پیوند دادن هنر به امور تبلیغاتی و سیاسی و ایدئولوژیک، سابقه خوبی در هیچ کجای جهان ندارد. طوری که بتوان از آن دفاع کرد. می توان در نگاه دوستانی که ممکن است گرایش چپ یا گرایش های راست هم دارند، مصداق هایی را برشمرد. در شوروی کمونیستی بی نهایت فعالیت هنری انجام می شد اما همواره هنرمندان مستقل و بیرون از فعالیت های درآمیخته با پروپاگاندای حکومت، از ادبیات گرفته تا تئاتر و موسیقی و سینما، آثار ماندگارتری تولید کردند؛ در واقع اغلب هنرمندان مستقل، خودشان آثاری را خلق کردند، نه اینکه به سفارش کسی یا نهادی.
در پارادایم های سیاسی راست هم همین است. با این تفاوت که آنان فهمیدند که با پشتوانه سرمایه گذاری کلان در بستر زمان، هوشمندانه به شکل زیرپوستی و با یک سیاست گذاری درازمدت کارشان را انجام دهند. مثلا در سینما اسکار، تلویزیون امی و در موسیقی، انواع اواردها مثل گرمی را می توان در نظر گرفت که به شکل آشکار مدافع یک نظریه سیاسی نیستند اما ضمن تبلیغات یک سبک زندگی، بهره برداری های تجاری جریان های اصلی اقتصاد سیاسی، درون شان نهفته و قابل شناسایی است؛ لذا ما در انگاره های فلسفه هنر و علوم اجتماعی نمی توانیم حتی این رویدادها را به علت وجود نوعی اغراض و اهداف پنهانی در لایه های زیرین شان، مثبت و پیش ران قلمداد کنیم، مگر در راستای گردش اقتصادی هنر که آن هم بحثی است جدا!
این مقدمه، با نیم نگاهی به جشنواره موسیقی فجر سال 1403 که حدود یک ماه از اجرا و انجامش می گذرد و حواشی خاص و اختصاصی خودش را هم داشت، در جهت طرح نقدی کوتاه بر اساس و مفهوم این رویداد آمد تا در ادامه با صورتبندی کوتاهی از ماهیت، نقایص و ریشه های افول و تصلب درونی این رویداد، ناسودمندی یا دست کم ناکارآمدی آن مورد بحث قرار گیرد.
چنانچه گفته شد هر رویداد یا جشنواره ای که با رویکردی تبلیعاتی و سیاسی از سوی نهادها طراحی و برگزار می شود، اغلب نمی تواند آن طور که باید و شاید موفق عمل کند. یک مصداقش همین برگزاری جشنواره های فجر است. این جشنواره بعد از انقلاب شروع به کار کرد. از آن جا که یک تحول سیاسی بنیادی در کشور اتفاق افتاده بود، این جشنواره هم به اسم انقلاب اسلامی گره خورده است. از این رو چهار دهه است که در یک دوره حدود 20 روزه، نهادهای دولتی درگیر امور هنری، سیاسی و اجتماعی می شوند و با بودجه های عمومی، انبوهی از فعالیت ها و رویدادها را برپا می دارند؛ اما باید به شکل کل نگرانه ببینیم. چنین اقداماتی تا چه اندازه در تحقق اهداف خود موفقند؟ و از سوی دیگر چه میزان و چگونه در تقویت هنر و فرهنگ مفید و موثر واقع می شوند؟
شاید بتوان گفت در دو دهه اول، منهای دوره هایی خاص، شور و شوقی در میان جامعه هنری و مخاطبان هنر ایران اتفاق افتاد که رفته رفته این شور و هیجان فروکش کرد. یکی از دلایل شور و هیجان سال های آغازین این بود که در آن زمان اصولا در طول سال هیچ رویداد دیگری وجود نداشت و اگر هم وجود داشت، به چند کنسرت و تئاتر و یک رویداد شلم شوربایی که زیر عنوان «جنگ» اجرا می شد، محدود بودند و ناگزیر همه چیز به بهمن ماه و اواخر سال موکول می شد. مقداری از آن هم معطوف به بودجه ای بود که از سوی دولت، صرف فعالیت های هنری می شد. اما چهار دهه تجربه ثابت می کند که از میانه های راه، این جشنواره ها با رویکرد و هدف گذاری اولیه اتفاقا به نقیض خود بدل شده و نتیجه عکس داده است. با بررسی آن سال ها می بینیم که محدود بودن رویدادهای هنری باعث شده بود، جشنواره موسیقی فجر تا حدودی مورد توجه قرار بگیرد و برخی از هنرمندان از آن استقبال کنند و حتی شاهد اجرای آثار خوبی از هنرمندان در این جشنواره بودیم. هنرمندان نامدار و شناخته شده هم مقاومت یا مخالفت آشکار با جشنواره موسیقی فجر نداشتند. حتی گاهی مشارکت هایی هم می کردند اما رفته رفته با بالا رفتن نفوذ نگاه خاص و محدودسازی خلاقیت و آزادی هنر، شاهد کاهش میل به حضور هنرمندان بودیم تا جایی که به تحریم از سوی بسیاری از هنرمندان انجامید.
بدیهی است برای این کمرنگ شدگی یا افول جشنواره و چنین رویداد به ظاهر بزرگ هنری، یک سلسله عوامل دست به دست هم دادند تا شرایط اینگونه شود. از یک سمت فضای خاص روی رویدادهای هنری از جمله جشنواره موسیقی فجر اعمال شد که روند انتخاب یا حضور هنرمندان را پیچیده تر کرد و هنرمندان به تدریج احساس کردند که فجر رویدادی است که برای برخی از افراد خاص درنظر گرفته شده است. از طرف دیگر بهره برداری هایی که از خروجی های جشنواره به عمل می آمد که خود به این ختم شد که یک شکاف عمیق میان هنرمند و نظریه سیاسی حاکم به معنای اعم و دولت به معنای اخص کلمه ایجاد شود.
تمام اینها همزمانی پیدا کردند با امکان ظهور و بروز هنرمندان جوان در سطوح ملی و جهانی، بدون اتکا به ساختارهای بروکراتیک و دولتی. درست در چنین شرایطی، دولت به جای باز کردن درها و درگاه ها دست به محدود کردن فضا برد تا جایی که در بزنگاه های اجتماعی حذف و ممنوع الکاری آخرین روزنه ها را هم برای هر نوع آشتی میان هنرمند و دولت مسدود کرد.
این که نهادهای حکومتی و دولتی فعالیت های هنری را نشانی بر تایید خود از طرف جامعه هنری و مخاطبان آن هنر برای خودشان قلمداد کنند و همچنین بخواهند آن را در اختیار خود داشته باشند، در هیچ کجای جهان موفق نبوده و نیست. چرا که از منظر هنرمند حضور یا ورود به چنین رویدادی استقلال آنها را نشانه گرفته است و از منطق و منظر ماندگاری و تاثیرگذاری اثر هنری، هرگاه هنرمندان و آثارشان مورد بهره برداری نگرش های خاص قرار بگیرند طبیعتا تبعات مثبتی نخواهد داشت.
در شرایط ناگوار اقتصادی حاکم بر زیست هنرمند، ما با هنرمندی روبه رو هستیم که یک سال زحمت کشیده -که البته یک سال را اضافه کنیم به تمام طول زندگی اش یا حداقل زمانی که فعالیت هنری خود را آغاز کرده- و حالا در چنین رویدادهایی با رویکردهای حاکم بر آن، می بیند که به مهره ای تبلیغاتی تبدیل شده است و این، بزرگ ترین بحران را میان سه ضلع این رویداد، یعنی هنرمند، مردم و دولت، دامن می زند. در واقع این موضوع است که حواشی زیادی ایجاد می کند.
به طور کلی نباید از نظر دور نگه داشت که هنر محصول فعالیتی است که در طول سالیان زیست، اندیشه، تفکر، احساس و عاطفه هنرمند شکل گرفته است. اگر قرار باشد هنرمند در خدمت یک نگرش سیاسی و یک گفتمان خاص سیاسی باشد، طبیعی است لزومی نبیند در این رویداد شرکت کند.
او در چنین شرایطی ترجیح می دهد کار و فعالیت هنری خود را بیرون از این بازی ارایه دهد، خواه از هنر درآمد کسب کند، خواه نه! هنرمند به این فکر می کند که حتی اگر درآمد خاصی هم نداشته باشد، دست کم استقلالش را حفظ کند.
باید گفت جشنواره موسیقی فجر، به تدریج کارکرد خود را از آنچه که برایش تعریف شده بود، از دست داده است. این رویداد با این همه بودجه می توانست بر هنر موسیقی تاثیرات خوبی داشته باشد اما آشکارا بر خلاف اهداف اولیه سیری نزولی و افتی فاحش داشت؛ اما هرساله برگزارکنندگان از اوایل پاییز خود را به هر دری می زدند تا این رویداد را به هر شکل برگزار کنند. برای مدیران برگزاری جشنواره همچون آیینی واجب قلمداد می شود که همچون یک تکلیف شرعی نمی توان از آن عدول یا عبور کرد.
حتی در روند تطور و تحولات تاریخی، جشنواره ای که داشت بی حاصل یا بی فایده می شد، مدیران آن تلاش کردند با تمهیداتی از جمله آوردن یا میدان دادن به موسیقی های عامه پسند یا پاپ، این نقیصه ها را جبران کنند اما دیدند این ایده نمی تواند کارساز باشد.
آوردن سبک ها یا استایل های جدید موسیقی، در جشنواره موسیقی فجر شاید در یک مقطعی، شور جدیدی به جشنواره بدهد اما در حقیقت همواره موسیقی پاپ در ایران، یعنی آنچه که بعد از انقلاب تولید شد، به سمت تجاری سازی و صنعتی شدن پیش رفت و آن هم عمدتا به جز برخی آثار بعضی از هنرمندان، عملا از محتوا تهی بود و به مرور محتوازدایی از آن توسط عوامل تهیه و تولید آنقدر سرعت و شتاب گرفت که خود به خود مخاطب هوشمند از آن فاصله گرفت و به یک موسیقی زمینه ای برای یک نوع سبک زندگی در کشورمان تبدیل شد. در نتیجه این تدابیر هم فاقد کارکرد و زمینه مندی مناسب شد و بنابراین دیدیم که جشنواره موسیقی فجر با تغییرات ظاهری هم به جایی نرسید. البته موارد دیگری هم در آن اتفاق می افتاد از جمله اهدای جایزه هایی همچون جایزه باربد که یک مقدار می توانست جنبه حمایتی محسوب شود و برخی را تشویق و ترغیب کند که در جشنواره مشارکت داشته باشند ولی شکاف ها چنان عمیق بود که جایزه هم از سکه افتاد.
کمبود اصلی این جشنواره، نبود نگرش همسو و همراه با تحولات نسلی و زمانه ای است. آنچه که در طول چهل دوره برگزاری جشنواره موسیقی فجر اتفاق افتاده است، مصداق در روی یک پاشنه می چرخد، بوده است. اثبات اینکه همین است که هست! پرسش من اما از مدیران این است که به نظرشان امروز کدام وجه از زندگی نسل جوان، منطبق با چند سال قبل است؟ امروز شتاب و دگرگونی نگرشی و زیستی از یک دهه که هیچ، از سال و ماه هم کمتر شده است و تغییرات نگرشی و رویکردی بنیادین با سرعت نور در میان نسل های جوان اتفاق می افتد.
نسل حاضر به انواع اطلاعات در بستر شبکه های اجتماعی فراگیر دسترسی دارد پس نمی توان و نمی شود به او یک خوراک را تحمیل کرد. اگر هم بشود به آنان خوراک داد، می بینیم که خوراک را یا کشور کره با موسیقی «کی پاپ» یا دنیای تصویری «کی دراما» به آنان می دهد یا تهیه کنندگان و تولیدکنندگان عموما امریکایی به این نسل خوراک فرهنگی می دهند و آنها در این زمینه موفق عمل می کنند.
در شرایطی که می بینیم خوانندگان و هنرمندان منتخب از سوی جوایز گرمی و فستیوال های مختلف، به عنوان الگو برای جوانان و نسل های جدید معرفی می شوند، معلوم است وقتی چنین قدرتی در ارایه الگو وجود دارد، با نگرش سلبی نمی توان به جوان خط و خوراک داد. پس من کاستی ها را نه تنها در شیوه اجرا، که اصولا در نگرش ها و افکار و باورهای آرمانی یا شاید متوهمانه می بینم. بارها این موارد را در جاهای مختلف گفته ام. معتقدم که آپاراتوس یا دم ودستگاه چنین رویدادهای ناموفقی باید بسته و تعطیل شود. جامعه موسیقی نیازمند رویدادهای مستقل از امر تبلیغاتی و سیاسی است. باید با نگاهی جدید و نه بر پایه تبلیغات سیاسی، یک فستیوال ملی برگزار شود و تولید هنر باید توسط اهل هنر برای خودش و مردم اتفاق بیفتد تا جریان ساز باشد.
امسال استقبال نکردن گروه های رپ از جشنواره موسیقی فجر خودش سوژه ای شد اما مساله این است که آنها کار خودشان را زیرزمینی انجام می دهند و دیگر نیازی ندارند که وارد چنین جریاناتی شوند. مسوولان نباید و نمی توانند نسبت به این اتفاقات بی تفاوت باشند و به اصطلاح سرشان را زیر برف کنند. جشنواره ها، رویدادها و سیاست گذاری ها در صورتی می توانند موفق عمل کنند و تاثیرگذار باشند که زیر لوای امر تبلیغاتی و سیاسی قرار نگیرند و اتفاقا بستری را ایجاد کنند که انواع مختلف و متکثر از موسیقی بتواند حرف خودش را بزند نه اینکه تا جایی پیش ببرند که کار از کار بگذرد چنانچه گذشت. مساله اصلی این است که هنر و موسیقی نباید و نمی تواند بازیچه دست سیاست و امور تبلیغی شود و اگر هم بشود، ماندگار نیست.