انزواگرایی امریکا و جهان گرایی چین در دوره دوم ترامپ
بازگشت ترامپ به کاخ ریاست جمهوری به عنوان چهل و هفتمین رییس جمهور برای بسیاری از کشورهای جهان به اندازه بار اول شوکه کننده نبود، اما میزان اعمال سیاست ها ازسوی امریکا در بحث های گوناگون مانند داخلی و اقتصادی به اندازه بین الملل برای بسیاری از رهبران جهان چالش برانگیز نیست. با بازگشت ترامپ به عرصه سیاست امریکا می توان انتظار داشت که ترامپ با قدرت بیشتری اهداف خود را دنبال کند و با اتفاقات هفته های گذشته با درنظر گرفتن رویکرد تازه امریکا به مساله اوکراین و دیدار ترامپ با زلنسکی بسیاری از رهبران متحد امریکا در سراسر جهان به ویژه اتحادیه اروپا از سطح حمایت امریکا در شرایط وقوع بحران را نگران ساخته است.
ابتدا باید ماهیت انزواگرایی و عقب نشینی امریکا در این دوره را به صورت خلاصه و تاریخی واکاوی و احتمالات پیش رو در آینده را بررسی کرد. باید در نظر گرفت که امریکای در دوره ترامپ نسبت به ادوار گذشته و مخصوصا دوره بایدن که تلاش برای احیای وجهی بین المللی امریکا پس از دوره اول ترامپ قدم برداشت بیشتر به سمت یک امریکای درون زا در قاره خود پیش خواهد رفت. انزواگرایی امریکایی ریشه در نگرش های دوری از جنگ (پاسیفسم) و محافظه کاری در عرصه های اقتصادی و سیاست خارجی پس از جنگ جهانی اول دارد. این در واکنش به اصول چهارده گانه وودرو ویلسون، رییس جمهور امریکا (1921-1913) بوده است. این نگرش ها دارای یک ویژگی دیگر که عدم دخالت در بحران های بین المللی بوده نیز همراه بوده است. در ادوار گذشته، روسای جمهور دیگر از این به نحوی پیروی کردند، اما در دوره ترامپ بیشتر به یک سیاست ملی تبدیل شده است که در استثناگرایی امریکایی و باورهای عموم مردم امریکا ریشه دارد. علاوه بر دوری از جنگ یا عدم دخالت در بحران های بین المللی و تنش های ژئوپلیتیکی، در دوره اول و نیز در دوره دوم، ترامپ تصمیم دارد تا حضور پرسنل نظامی در سطح جهان را کاهش و حضور دیپلماتیک امریکا را کمرنگ تر جلوه دهد. در دوره اول، دستگاه سیاست خارجی امریکا دستخوش تغییراتی شد تا جایی که ترامپ از معرفی سفرا برای کشورهای خارجی طفره می رفت. اقدامی که در دوره دوم او شاید بیشتر مشهود خواهد بود. این نگرش را باید در ترس عمومی امریکا از بیشتر درگیر شدن در بحران های بین المللی و احساسات مبنی بر ملی گرایی اقتصادی نیز دانست. یکی از دلایل پیروزی ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری سرمایه گذاری بر احساسات ملی گرایی اقتصادی قشر تولیدکننده و کارگری امریکایی ها بوده است. در دوره اول ریاست جمهوری ترامپ و واپسین دوره بایدن، دو دولت در احیای توانایی صنعتی امریکا قدم برداشتند، اقدامی که می شود در طرح Build Back Better 2021 بایدن دید. این ملی گرایی اقتصادی امریکایی را باید در واهمه مردم امریکا و سیاستمداران از بحران های پیش روی جهان در چندین دهه آینده دانست.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در میانه سال های 1989 و 1991، ایالات متحده و همچنین جهان، خود را در شرایطی دیدند که به جهانی پسادوقطبی معروف شد. در ابتدای این شرایط نوین، بسیاری از اندیشمندان امریکایی مانند فرانسس فوکویاما در کتاب پایان تاریخ خود به این موضوع اشاره کرد در این شرایط تازه دیگر قدرت متعارضی با نظم لیبرال جهانی وجود نخواهد داشت و اجتماعی از ملل در راستای تحقق آزادی و توسعه گام خواهند برداشت. اولین نمونه آن را می توان در سخنرانی جورج بوش پدر در سال 1991 پس از فروپاشی شوروی و در کنار این تعبیر از شرایط جدید را به نوعی در جنگ اول خلیج فارس که ایالات متحده امریکا ائتلافی از متحدان خود را علیه عراق که به کویت حمله و آن را اشغال کرده بود، دید، اما این اقدام نظامی خالی از انتقاد و مخالفت سایر دولت های جهانی نبود. بسیاری بر این باور بودند که این اقدام امریکا در واقع نوعی سلطه جویی علیه کشورهای مخالف امریکا در سطح جهانی بود و به دوره یک جانبه گرایی امریکا یا تک قطبی به رهبری امریکا قلمداد می شود. در بین سال های 1991 تا سال های 2014، به نوعی می شود تعبیر کرد که این دوره شاخص تک قطبی امریکا بود که امریکا در هر بحران بین المللی برای توجیه اقدامات خود تلاش برای ائتلاف سازی کرد. در سال 2007، ولادیمیر پوتین که در آن زمان به عنوان نخست وزیر روسیه در کنفرانس امنیتی مونیخ حاضر شد، در سخنرانی خواستار جهانی چندقطبی شد. این اقدام به عنوان نوعی چالش علیه نظام تک قطبی لیبرال امریکایی قلمداد شد. از آن موقع تا الان، ظهور چندین کشور، به نوعی هژمونی امریکا در سطح جهان را به چالش کشیده است.
پیش بینی ظهور قدرت های دیگر همچون چین از ابتدای دهه نود و جایگزین کردن ژاپن به عنوان دومین اقتصاد جهان، بازیگری روسیه در بازبینی ژئوپلیتیکی جهان، هند به عنوان اقتصاد در حال رشد و تا حدی ایران در منطقه خاورمیانه از سوی پژوهشگران بین المللی، این پیش فرض را در ذهن امریکایی ها ایجاد کرده است که امریکا در آینده باید با این کشورها مقابله و توازن قدرت جهانی را به نفع هژمونی خود حفظ کند. جز بازگشت رقابت های قدرت های بزرگ به عرصه سیاست بین الملل، معضلات دیگر همچون تغییرات اقلیمی و گرمایش کره زمین، بحران های منطقه ای حل نشدنی همچون غزه، گسترش تروریسم و ظهور فناوری های نوین همچون هوش مصنوعی مسائلی هستند که می تواند نظام تک قطبی، چندقطبی و حتی پساقطبی را به مخاطره بیندازد. اما در دوره ترامپ نباید کاهش حضور بین المللی و نظامی امریکا را به نوعی انزواگرایی محض دانست، بلکه باید یک نوع حضور دیگر تلقی کرد. با اینکه حضور امریکا نسبت به ادوار گذشته کم شده، اما نفوذ دیپلماتیک خود را در موضوعات حساس سیاست بین الملل جهانی باوجود خروج از پیمان نامه های مهم حفظ کرده است. یک مورد را می توان همین تلاش برای خاتمه بخشیدن به جنگ روسیه و اوکراین عنوان کرد. حضور اقتصادی امریکا را نیز باید به عنوان یک ابزار دیپلماتیک قدرتمند برای امریکا برشمرد. باوجود تشکیل بریکس (برزیل، روسیه، چین، هند و آفریقای جنوبی به همراه برخی کشورهای دیگر ازجمله ایران) که متشکل از 60 درصد جمعیت جهان و 40 درصد منابع جهان به شمار می رود، برخی کشورها برخلاف تمایلات برای دلارزدایی فعلا در حال حاضر برنامه های جدی برای جایگزین کردن این ارز ندارند. با این وجود امریکا در حال حاضر، ظهور بریکس به عنوان یک بلوک غیرغربی که می تواند در آینده برای او چالشی سیاسی، اقتصادی و بین المللی و به مثابه رقیب و حتی تهدید باشد را دارد.یکی از سناریوهای پیش رو برای انزواگرایی امریکا که در این دوره امریکا برای پیش بردن اهداف خود از طریق دولت های متحد خود (هند و غیره) در چارچوب Offshoring یا برون سپاری بین المللی اقدام خواهد کرد و برای حفظ هژمونی خود در عرصه مالیه و اقتصاد بین الملل تلاش خواهد کرد تا جایگاه خود را در رقابت با چین و سایر قدرت های نوظهور دیگر حفظ کند؛ اما باوجود ترامپ، امریکا به دنبال توافقات با شرایط برد-برد که بتواند توازن را در برابر تهدیدات حفظ کند، نیست و بیشتر به دنبال توافقات معامله گونه با همین نگرش خاص خود است که می تواند بیشتر شرایط برد برای امریکا و باخت برای دیگران باشد که همین یادآور عصر قدرت های بزرگ و رقابت های آن است. در کنار آن باید دوره ای از جهانی شدن و جهانی زدایی همزمان با چاشنی امریکایی را انتظار داشت.
اولویت های سیاست خارجی در دوره ترامپ طبق پروژه 2025 موسسه و اندیشکده هریتج که در قسمت سیاست خارجی آن قید شده شامل تغییرات و تحول اداری و سوق دادن سیاست خارجی امریکا به یک سیاست خارجی ترامپ محور که همان شعار امریکا فرست یا امریکا اول است. یکی از پیش بینی ها یا سناریوهای محتمل، توازن سازی امریکا با روسیه که حتی می تواند به یک نزدیکی خاص بین رهبران دو کشور که خود این موضوع بدون حاشیه در افکار عمومی امریکا مخالف مواضع ترامپ نیست. دیگر مسائل سیاست امریکا فارغ از موارد ذکر شده یک موضوع دیگر است که می تواند مضمون اصلی دوره دوم ترامپ و سیاست خارجی در دهه های آینده امریکا باشد و آن چین است.
چین از ابتدای دهه 1990 میلادی پس از اصلاحات اقتصادی که رشد و توسعه اقتصادی خود را تجربه کرده است در سال 2013، با انتخاب شی جین پینگ به عنوان رهبر، با اعلام پروژه راه ابریشم نوین یا یک کمربند، یک راه ابریشم که اقدامی است برای احیای راه ابریشم تاریخی و شامل کریدورهای ترانزیتی زمینی و دریایی که از آسیا، منطقه آسیای مرکزی، خاورمیانه، آفریقا و درنهایت به مقصد اروپا می رسد، از آن سال تاکنون در 60 کشور بیش از یک تریلیون (یک هزار میلیارد) دلار برای توسعه این پروژه هزینه کرده است. در کنار آن با سرمایه گذاری در قاره آفریقا، به عنوان سرمایه گذار اصلی این قاره حضور پیدا کرده است.
چین نیز برای ایجاد در هم تنیدگی اقتصادی با اقتصادهای این کشورها بانک توسعه آسیایی را بنا نهاده است، بانکی که به باور برخی، رقیبی برای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول به شمار می رود. چین نیز توانسته سازمان همکاری شانگهای را تاسیس کند و همچنین یکی از رهبران چندجانبه گرایی به شمار می رود. چین اخیرا توانسته با افزایش قدرت اقتصادی بین الملل خود به عنوان میانجیگری در مسائل بین المللی نیز ظاهر شود. چندین نمونه آن می تواند میانجیگری بین ایران و عربستان، گروه های فلسطینی و در آخر گروه های درگیر جنگ داخلی میانمار باشد. چین که تمایل دارد به عنوان قدرت تجدیدنظرطلب در عرصه بین الملل ظاهر شود هنوز خود را کشوری در حال توسعه معرفی کرده و یکی از رهبران توسعه جنوب جهانی قلمداد می کند که خواستار همکاری بیشتر جنوب-جنوب است، هست.
با بازگشت ترامپ، او بار دیگر سیاست اعمال تعرفه علیه چین را دنبال کرده که این رقم به 20درصد رسیده است. امریکا نیز برخلاف اعمال این سیاست حتی علیه هند، متحد خود در مهار چین در منطقه آسیا و جنوب آسیا، همکاری های خود با این کشور را افزایش داده است. امریکا اگر تمایل رودررویی مستقیم و حتی مهار چین را داشته باشد، باید حضور نظامی و اقتصادی خود را در کشورهای عضو کواد (امریکا، ژاپن، استرالیا، هند)، آئوکوس (امریکا، بریتانیا، استرالیا)، آنزوس (امریکا، زلاندنو، استرالیا) و جنوب شرق آسیا افزایش دهد. مناطق دیگر که می تواند شامل افزایش حضور امریکا باشد، آفریقا و امریکای لاتین است. یکی از پیش شرط های لازم امریکا برای رقابت و تقابل با چین افزایش توانمندی و تولید اقتصادی و همچنین تسلط بر فناوری های حساس که در سال های گذشته عرصه رقابت امریکا و چین که شامل تراشه ها و هوش مصنوعی است، هست.