یادداشتی بر نمایش «امیرو» به کارگردانی دانی جواد جوشن لو و عارف عباسی
دویدن تا سرحد گم شدن
سال ها گذشته و حالا «امیرو» کجاست ؟آیا هنوز در همان کوچه های گرم و پرگردوغبار جنوب ایران می دود؟ یا شاید مسیرش او را به جایی دوردست کشانده؟ آیا هنوز به دنبال رویاهایش است یا مثل خیلی ها، جایی میان زندگی و روزمرگی متوقف شده؟ شاید حالا مردی میانسال باشد، با موهایی که کمی سپید شده و چشم هایی که هنوز برق امید را دارند. شاید هنوز کنار دریا می ایستد، به افق خیره می شود و یاد آن روزها می افتد که با تمام قدرتش روی جاده های داغ می دوید. شاید هم سال ها پیش از آن شهر رفته باشد. رفته باشد به جایی که فکر می کرد آن «چیزهای خوب» در انتظارش هستند. اما آیا پیدای شان کرد؟ می شود در یک بندر قدیمی پیدایش کرد، شاید روی عرشه یک کشتی زنگ زده، در حال نگاه کردن به امواج. شاید کنار یک دکه روزنامه فروشی که با کنجکاوی خبرها را می خواند یا شاید در استادیومی که پر از صدای هیاهوست، ایستاده کنار خط، با دست هایش که هنوز بوی عرق و آفتاب دارند، در حالی که به یک پسربچه نگاه می کند که دارد می دود... او می دود. از گذشته تا اکنون، از اینجا تا دوردست ها. نامش را به یاد داریم، اما آیا خود او را هم؟ آیا هنوز می دود؟ آیا هنوز در جست وجو است؟ بعضی قصه ها هرگز تمام نمی شوند. شخصیت هایشان در مرز خیال و واقعیت می مانند، میان گذشته و اکنون سرگردانند، در ذهن ما جا خوش می کنند و حتی اگر دیگر از آنها حرفی زده نشود، همچنان در لایه های پنهان خاطرات ما نفس می کشند. «امیرو» یکی از آن قصه هاست. اگر سال ها پیش، در قاب سینمای امیر نادری، دویدن هایش را دیده باشیم، اگر در غبار بندر، در صدای باد شرجی، در سوت کشتی های در حال حرکت، با او همراه شده باشیم، حالا دیگر نمی توانیم او را فراموش کنیم. اما امروز، در این نمایش، «امیرو» از پرده سینما بیرون آمده است. دیگر فقط آن تصویر رنگ باخته قدیمی نیست، دیگر فقط خاطره ای از پسربچه ای که در آفتاب می دوید، نیست. او امروز زنده است، در برابر ما، در صحنه نمایش و هنوز هم در جست وجو. دویدن بی پایان در جهانی که ایستاده است، «امیرو» فقط یک اسم نیست. یک مفهوم است، یک سرنوشت است، یک پرسش بزرگ است که در گوشه ذهن ما نجوا می کند، آیا هنوز هم در حال دویدن هستیم؟ آیا هنوز امیدی داریم که به چیزی برسیم؟ یا مثل بسیاری، جایی متوقف شده ایم؟ امیرو در جهانی می دود که شاید دیگر با او همراه نیست. دنیایی که مدام در تغییر است، اما در عین حال، در بسیاری از جنبه ها، همان دنیای سخت و بی رحمی است که همیشه بوده. آیا او توانسته از این چرخه خارج شود؟ یا هنوز هم مثل گذشته، در همان مسیر با همان امیدها، همان آرزوها، همان سرسختی، در تلاش است تا از جایی که هست، فراتر برود؟ «امیرو» فقط داستان یک نفر نیست، این نمایش، قصه همه کسانی است که روزی جایی را ترک کرده اند، در جست وجوی چیزی که نمی دانستند چیست، قصه آدم هایی که در مسیر مهاجرت، در تلاش برای موفقیت، در نبرد با زندگی یا در جدال با خودشان دویده اند. قصه کسانی که همیشه در جست وجو بوده اند، حتی وقتی نمی دانستند دقیقا به دنبال چه می گردند. اما چه بر سر امیرو آمده است؟ این شاید سوال اصلی این نمایش باشد، اما این سوال، به شکلی ناگزیر، به سوالی بزرگ تر و شخصی تر بدل می شود؛ چه بر سر ما آمده است؟ آیا ما هم مثل امیرو، در مسیرهای نامشخص، در جاده های بی انتها، در میان موج های سرگردان، راهی برای رفتن یافته ایم؟ یا مثل خیلی ها، در نقطه ای متوقف شده ایم؟ آیا امیرو هنوز امید دارد؟ آیا ما هنوز امید داریم؟ تماشای این نمایش، فقط تماشای یک قصه ساده نیست، نوعی مواجهه است، مواجهه ای با گذشته، با آینده، با رویاهای گمشده، با امیدهای خاموش شده، با کودکانی که روزگاری بوده ایم و با انسان هایی که امروز هستیم. «امیرو» ما را به سفری می برد که در آن، هر لحظه، می توانیم نشانه ای از خودمان را ببینیم. گاهی در چشمان او، گاهی در قدم هایش، گاهی در دویدنش و گاهی در لحظاتی که شاید توقف کند و از خود بپرسد: «به کجا باید رفت؟» آیا او را خواهیم یافت؟ این سوالی است که پاسخ آن، نه فقط در نمایش، بلکه در ذهن و دل ما نهفته است. این نمایش را باید دید. باید شنید. باید همراهش دوید، زیرا شاید، فقط شاید، در پایان این دویدن، خودمان را هم پیدا کنیم.