کاربست نظریه مایکل ریفاتر در خوانش و مقایسه حکایت «خلیفه و اعرابی» مثنوی مولوی و مصیبت نامه عطار
نشانهشناسی عنوان عامی است که مجموعه متکثر و متنوعی از رویکردهای نقادانه ذیل آن طبقهبندی میشوند. براساس نظریه ریفاتر متون ادبی کارکردی لزوما غیرمستقیم دارد که معنا در آن بهوسیله صناعات ادبی به خواننده القا میشود. تحقق نظریه مذکور مستلزم فرایندی متفاوت در خوانش شعر است. در این نظریه خاستگاه شعر ازطریق تحلیل مولفههایی همچون: «انباشت، منظومههای توصیفی، تعین چندعاملی، تبدل و بسط» از سطح محاکات فراتر رفته و به منظومهای دلالتمند و واحد مبدل میشود. بهدلیل تنظیم نظریه ریفاتر برپایه اصول و قواعد جهانی، امکان خوانش اشعار تمام زبانها در چهارچوب نظری او وجود دارد. حکایت «خلیفه و اعرابی» در زمره مهمترین تمثیلات مثنوی مولوی است که ساختار بنیادین آن بر پایه «مصیبتنامه» عطار بنا شده و بهدلیل ماهیت نمادین آن قابل تحلیل با نظریه نشانهشناسی شعر است. پژوهش حاضر به شیوه توصیفیتحلیلی به خوانش و مقایسه این دو حکایت در مثنوی و مصیبتنامه پرداخته و با ارایه قراین در پی اثبات آن است که حکایت «خلیفه و اعرابی» در هردو منظومه، محصول بسط خاستگاه نسبتا همسویی (قلت معرفت و طاعت بشری) است که دلالتمندی شعر به آن وابسته است. این ماتریس در مثنوی به سه شاخه «جدال عقل و نفس، تلاش عقل جزیی برای گذر از وادی آزمون و درنهایت پیوستن به عقل کل» تقسیم میشود که در مصیبتنامه تنها به دو زنجیره آخر بسنده شده است. مولوی در« انباشت» بهدلیل نگرش روانشناسانه به امور، زنجیره واژگانی عینیتری را برگزیده و در منظومههای توصیفی نیز با افزودن یک مدل فلکی نسبت به مصیبتنامه علاوه بر گسترش پیرنگ داستان در شرح تباین میان عقل و نفس موفقترعمل کرده است.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.