استحاله زبان و پرسوناژ در ادبیات نمایشی ساموئل بکت
آغاز دهه پنجاه در سده بیستم میلادی تولد ادبیات نمایشی (اوژن یونسکو، 1950، آوازهخوان طاس) از جنس دگر و تفسیرگریزیاست که رویکردی تازه به ادبیات و نمایشنامهنویسی دارد. این جریان ادبی مدرن، ضمن گسست عمیق با تیاتر بورژوایی سنتی، بیش از آنکه به بازنمود خود واقعیت بسندهکند، سعی در ترجمان قهقرا و ابتذال زبان بیان آن را داشت. البته این مسیله متاثر از نابودی ارزشهای کهن انسانی- اومانیستی بود که در محافل ادبی (بویژه دایره تیاتر آبزورد) منجر به طرح سیوال اساسی و فلسفی زیر گردید: آیا هستی نامفهوم و بیمعنا شده و زندگی دیگر ارزش زیستن ندارد؟ شایان ذکر است، اتفاقات تکاندهنده سیاسی – اجتماعی و بینشی در فاصله سالهای 1945 - 1939 در ممالک غربی اندیشه انسان معاصر را عمیقا تحت تاثیر قرارداده و سمت و سویی بسی متفاوتتر از قبل در ساختار فکری- ادبی و فلسفی او بوجود آورد. در این میان، سامویل بکت، ادیب شهیر فرانسوی زبان ایرلندی الاصل، در آثار نمایشی خود از دیگر درامنویس دوره یادشده (اوژن یونسکو، آرتور آداموف و ژان ژنه) پا فراتر گذاشته و با نگاهی عمیقا فلسفی موضوع کلان ذات بنیادین «بشر در هستی» را نشانه رفته و همه دغدغه او گواه این امر مهم معرفتشناختی است که انسان در زندگی «احساس تنهایی و بیچیزی» میکند. در این پژوهش بر آن هستیم تا در موضوع ساختارشکنی و استحاله زبان و پرسوناژ در آثار نمایشی سامویل بکت، از ورای سه اثر شهیر در انتظار گودو، پایان بازی و روزهای خوش تاملی داشته باشیم؛ ادبیاتی که از هر ابزار زبانی و نمایشی ممکن بهره جسته تا مسیله پدیدارشناختی بیمعنایی هستی را با بیانی مضحک و طنزآمیز، ولی دردناک به روی صحنه نمایش ببرد.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.