ساعت شماطه دار
عزیزم. امروز همه سایههایی که در این خانهی سوت و کور، مدام در گوشم نجوا میکردند و میخواستند تن به ادامه این زندگی پوچ ندهم و به دیار هیچ بروم، در من جمع شدهاند و میخواهند تا کار را یکسره بکنم. میدانی؟ دیگر تنهایی برایم زجرآور و غیرقابل تحمل شده است. دوست ندارم دراین سفر بیبازگشت هم تنها باشم. کاش خودت هم میفهمیدی و با رضایت همراهم میآمدی. ولی چکار کنم، گاهی آدم مجبور میشود برای کسی که خودش هم نمیداند در رنج است راه چارهای پیدا کند. تا از درد و رنجهایی که پیرش را درآورده است رها شود...
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.