فهرست مطالب

نشریه مدیریت خاک و تولید پایدار
سال چهاردهم شماره 1 (پیاپی 47، بهار 1403)

  • تاریخ انتشار: 1403/01/01
  • تعداد عناوین: 7
|
  • صفورا جعفری، عبدالامیر معزی*، مجتبی نوروزی مصیر، محمود رستمی نیا صفحات 1-27
    سابقه و هدف

    در سال های اخیر با توجه به حجم زیاد پسماندهای کشاورزی، تولید و کاربرد زغال زیستی به عنوان یک ماده غنی از کربن در جهت بازیافت بقایای گیاهی، کاهش انتشار گازهای گلخانه ای، حفظ عناصر غذایی و حذف آلاینده ها و فلزات سنگین از خاک اهمیت زیادی پیدا کرده است. این پژوهش با هدف بررسی تاثیر دمای گرماکافت، نوع زیست توده و اصلاح با نمک های معدنی بر ویژگی های زغال های زیستی تولید شده انجام شد.

    مواد و روش ها

    برای انجام پژوهش آزمایش فاکتوریل در قالب طرح کاملا تصادفی و با سه تکرار اجرا شد. فاکتورهای آزمایش شامل نوع زیست توده اولیه در 2 نوع (باگاس نیشکر و کاه برنج)، دمای گرماکافت در 2 سطح (300 و 500 درجه سلسیوس) و نوع اصلاح زغال زیستی در 4 مدل (شاهد یا بدون اصلاح، اصلاح با کلریدآهن، کلریدروی و فسفات دی هیدروژن پتاسیم) بودند. ابتدا آماده سازی زغال های زیستی (16 نمونه در 3 تکرار) انجام و سپس ویژگی های فیزیکوشیمیایی آن ها اندازه گیری و تجزیه و تحلیل شد.

    یافته ها

    نتایج نشان داد که با افزایش دمای گرماکافت در تمام زغال های زیستی شاهد و اصلاح شده، میزان خاکستر، کربن تثبیت شده (FC)، هدایت الکتریکی (EC)، اسیدیته (pH)، سطح ویژه (SSA)، محتوای کربن و نسبت C/N افزایش یافت و عملکرد، مواد فرار، ظرفیت تبادل کاتیونی (CEC)، محتوای اکسیژن و هیدروژن کاهش پیدا کرد. در زغال های زیستی کاه برنج (شاهد و اصلاح شده) محتوای اکسیژن، نسبت O/C و O+N/C در هر دو دما و مقدار CEC در دمای 500 درجه سلسیوس نسبت به زغال های زیستی باگاس نیشکر بیش تر و مقدار سطح ویژه آن کم تر بود. اصلاح با نمک های معدنی باعث افزایش میزان خاکستر، عملکرد، CEC، سطح ویژه، EC، محتوای اکسیژن، نسبت O/C و کاهش pH، میزان کربن، نیتروژن و هیدروژن در زغال های زیستی تولید شده در هر دو سطح دما و دو نوع زیست-توده شد. بیش ترین مقدار CEC در زغال زیستی باگاس نیشکر تولید شده در دمای 300 درجه سلسیوس اصلاح شده با فسفر (58/94 سانتی مول بر کیلوگرم) و بیش ترین سطح ویژه در زغال زیستی باگاس نیشکر 500 درجه سلسیوس اصلاح شده با آهن (49/94 مترمربع-برگرم) مشاهده گردید. زغال زیستی کاه برنج 500 درجه سلسیوس بدون اصلاح با pH 83/8 بالاترین مقدار pH را داشت و زغال زیستی کاه برنج 500 درجه سلسیوس اصلاح شده با آهن با EC 23/9 بالاترین میزان EC و نیز بیش ترین درصد خاکستر (07/49 درصد) را نسبت به دیگر زغال های زیستی نشان دادند. بیش ترین کربن تثبیت شده نیز به ترتیب مربوط به زغال زیستی باگاس نیشکر 500 درجه سلسیوس بدون اصلاح (4/51 درصد) و زغال زیستی باگاس نیشکر 500 درجه اصلاح شده با روی (7/48 درصد) بود. زغال زیستی کاه برنج 300 درجه سلسیوس اصلاح شده با آهن، کم ترین درصد کربن تثبیت شده و بالاترین نسبت H/C، O/C و O+N/C را داشت و در زغال های زیستی اصلاح شده با روی تولیدشده در دمای 500 درجه سلسیوس، این نسبت ها کم ترین مقدار را در مقایسه با زغال های زیستی دیگر داشتند که احتمالا نشان دهنده پایداری بیش تر آن هاست.

    نتیجه گیری

    نتایج این پژوهش نشان داد که زغال های زیستی تولید شده در دمای 300 درجه سلسیوس به ویژه انواع اصلاح شده با فسفر و آهن دارای ویژگی هایی هستند که پیش بینی می شود برای حذف آلاینده ها از آب و خاک و بهبود حاصلخیزی خاک مناسب باشند و زغال-های زیستی تهیه شده در دمای 500 درجه سلسیوس به ویژه انواع اصلاح شده با روی ویژگی های مورد نیاز برای کاربرد در جهت ترسیب کربن در خاک را دارند. البته برای ارائه نتایج دقیق تر، لازم است کارهای پژوهشی بیش تری انجام شود. به طور کلی استفاده از نمک های معدنی برای اصلاح زغال زیستی می تواند در بهینه سازی ویژگی های آن، با توجه به هدف کاربرد، موثر باشد.

    کلیدواژگان: ویژگی های زغال زیستی، دمای گرماکافت، زیست توده، اصلاح
  • زهرا لطفی* صفحات 29-49
    سابقه و هدف

    فلزات سنگین از شایع ترین آلاینده های خاک هستند که می توانند خطرات بالقوه ای را برای محیط زیست و سلامت انسان به دنبال داشته باشند. بنابراین، این مطالعه با هدف شناسایی، تعیین و ارزیابی خطر بالقوه بوم شناختی فلزات در نمونه های خاک سطحی محل دفع پسماندهای حاصل از فعالیت واحد های تصفیه روغن (نورالدین آباد شهرستان گرمسار) در سال 1400 انجام شد.

    مواد و روش ها

    در این پژوهش، پس از مطالعه مقدماتی و بررسی میدانی و با توجه به اینکه منطقه مورد مطالعه نسبتا همگن است و هیچ گونه چشمه آلودگی در منطقه نبوده و از سالیان دور در تمام این منطقه پسماند های خاک رنگبر و لجن اسیدی تخلیه شده است، از روش نمونه برداری تصادفی استفاده شد. نمونه های مرکب خاک سطحی از 8 ایستگاه منتخب در محدوده مورد مطالعه و از عمق 15-0 سانتی متر جمع آوری شد و پس از آماده سازی و هضم اسیدی نمونه ها در آزمایشگاه، محتوی فلزات کادمیم، سرب، نیکل، آرسنیک، جیوه، سلنیوم، کروم، باریم، وانادیم، آنتیموآن، نقره و بریلیم توسط دستگاه جذب اتمی با کوره گرافیتی Varian مدل GBC AA 932 اندازه گیری شد. به منظور برآورد شدت آلودگی از فاکتورآلودگی، درجه آلودگی، درجه آلودگی اصلاح شده، شاخص بار آلودگی، شاخص زمین انباشت و شاخص ریسک اکولوژیک استفاده شد. پردازش آماری داده ها نیز با استفاده از نرم افزار SPSS انجام شد.

    یافته ها

    میانگین غلظت عناصر کادمیم، سرب، نیکل، آرسنیک، کروم و وانادیم در خاک سطحی منطقه نورالدین به ترتیب mg/Kg69/1، 71/66، 43/28، 64/8، 38/25 و 85/18 به دست آمد. همچنین کیفیت خاک سطحی منطقه مورد مطالعه بنابر مقادیر درجه آلودگی از "درجه خیلی بالای آلودگی" در ایستگاه های 1 تا 5 تا "درجه فوق العاده بالای آلودگی" در ایستگاه های 6 و 7 و بنابر مقادیر شاخص زمین انباشت از "غیر آلوده" تا "آلودگی شدید"متغیر بوده است. همچنین نتایج حاصل از بررسی شاخص آلودگی اصلاح شده نشان داد، وضعیت آلودگی سرب و نیکل در درجه متوسط آلودگی و کادمیم، آرسنیک، کروم و وانادیم در درجه بالای آلودگی قرار دارد. علاوه بر این، با محاسبه فاکتور پتانسیل خطر بوم شناختی (Er)، مشخص شد که کادمیم و آرسنیک مهم ترین آلاینده های مسئول مخاطرات اکولوژیک بوده و روند تغییرات خطر بالقوه بوم شناختی فلزات منطقه به ترتیب سرب< کروم< نیکل< آرسنیک< کادمیم ارزیابی گردید. از طرفی، با توجه به این که میانگین مقدار شاخص خطر بالقوه بوم شناختی (RI) برابر با 35/314 بود، بنابراین خطر بالقوه بوم شناختی تجمعی فلزات در نمونه های خاک مورد مطالعه در دسته "مخاطره بوم شناختی شدید" قرار دارد.

    نتیجه گیری

    مقایسه میانگین محتوی فلزات شناسایی شده در نمونه های مورد مطالعه با حدود مجاز استاندارد های کیفیت منابع خاک سازمان حفاظت محیط زیست ایران نشان داد که مقدار فلزات سرب و کادمیم بیشتر از حد مجاز و مقدار فلزات نیکل، آرسنیک، کروم و وانادیم کمتر از حد مجاز بوده است. بنابراین با توجه به تجاوز میانگین غلظت تعدادی از ترکیبات شناسایی شده از حد مجاز، به منظور حفظ سلامت محیط و انسان به اعمال اقدامات اصلاحی و پاکسازی خاک بر اساس استانداردهای پاکسازی آلودگی خاک سازمان حفاظت محیط زیست ایران توصیه می شود.

    کلیدواژگان: شاخص زمین انباشت، پتانسیل خطر بوم شناختی، کادمیم، آرسنیک
  • ره وا عبدالقادر محمد، ناصر خالق پناه*، مسعود داوری صفحات 51-71
    سابقه و هدف

    تعیین مقدار فرسایش خاک و همچنین توزیع مکانی آن، می تواند اعمال مدیریت مناسب جهت کاهش مسائل و مشکلات ناشی از فرسایش را به طور موثری مهیا سازد. تعیین مستقیم فرسایش خاک مستلزم وقت و هزینه زیادی بوده و نتایج حاصل از آن نیز اغلب منطقه ای و محدود می باشد. این موضوع سبب گردیده که مدل های مختلفی جهت برآورد فرسایش خاک و تولید رسوب ارائه شود. به دلیل محدودبودن و کم بودن اطلاعات اکثر حوضه های آبخیز کشور، استفاده از مدل هایی که نیاز به ورودیهای نسبتا کمی دارند نسبت به مدل های با ورودی های زیاد، منطقی به نظر می رسد. در کنار مدل های تجربی و فرایندی، تعدادی از مدل-های تخمین فرسایش باعنوان مدل های ترکیبی (هیبرید) شناخته شده اند. یکی از مدل های ترکیبی، مدل Thornes بوده که نیاز به داده-های ورودی نسبتا کمی داشته و در ارتباط با این مدل پژوهشی در ایران صورت نگرفته است. از این رو، این تحقیق با هدف پهنه بندی میزان فرسایش خاک و بار رسوب در بخشی از حوضه آبخیز سد قشلاق سنندج با استفاده از مدل Thornes به کمک سامانه اطلاعات جغرافیایی (GIS) و سنجش از دور (RS) انجام شد.

    مواد و روش ها

    با استفاده از روش نمونه برداری تصادفی طبقه بندی شده، 200 نمونه خاک جمع آوری شده و پارامترهای بافت خاک، توزیع اندازه ذرات، کربن آلی و کربنات کلسیم معادل خاک در آزمایشگاه با روش های معمول اندازه گیری گردید. جهت تعیین پارامترهای ورودی مدل مورد بررسی از نتایج آزمایشگاهی، تصاویر ماهواره لندست 8 در طول یک دوره 6 ساله و برخی داده های هواشناسی شامل بارندگی منطقه، تبخیرو تعرق پتانسیل و فرکانس بارندگی استفاد شد. در نهایت به کمک نرم افزارهای ArcMap، Saga GIS و ENVI پارامترها و نقشه های مورد نیاز مدل تهیه گردیدند. نسبت تحویل رسوب (SDR) حوضه نیز با فرض اینکه نسبت تحویل رسوب (SDR)، تابعی از زمان حرکت رواناب سطحی از سلول های حوضه به نزدیکترین کانال پایین دست است برآورد گردید.

    یافته ها

    نتایج نشان داد میانگین سالیانه فرسایش برآوردی مدل Thornes، 0.76 میلی متر در سال یا 10.24 تن در هکتار در سال (با فرض جرم ویژه ظاهری 1.4 گرم بر سانتی متر مکعب) بوده و باتوجه به SDR محاسبه ای برای کل حوضه، میزان رسوب برآوردی توسط مدل، 4.34 تن در هکتار در سال محاسبه گردید. نتایج مدل Thornes نشان داد که حساسیت این مدل به برخی پارامترها از جمله، تبخیر و تعرق پتانسیل و ظرفیت نگهداری آب بالقوه بسیار زیاد بوده و تغییرات کوچکی در این پارامترها سبب تغییر زیادی در نتایج شده که خود سبب کاهش کارایی مدل خواهد شد.

    نتیجه گیری

    باتوجه به مطالعات عرصه ای و مشاهده وضعیت فرسایش و رسوب و همچنین برطبق آمار بلندمدت رسوب خارج شده از حوضه (1/3 تن در هکتار در سال)، به نظر می رسد مدل Thornes برآورد نسبتا قابل قبولی از وضعیت فرسایش در بخش های زیادی از حوضه مورد مطالعه داشته است. هرچند نوع مدل انتخابی جهت تخمین نسبت تحویل رسوب و نهایتا بار رسوب می تواند در تعیین کارایی مدل تاثیرگذار باشد. باتوجه به اینکه این مدل به داده های نسبتا کمی نیاز داشته، ممکن است بتوان از آن برای پیش بینی فرسایش در حوضه های فاقد اطلاعات یا با اطلاعات ضعیف استفاده کرد.

    کلیدواژگان: نسبت تحویل رسوب، مدل های ترکیبی (هیبرید)، سامانه اطلاعات جغرافیایی، سنجش از دور
  • سحر فرسوده، ابراهیم ادهمی*، حمیدرضا اولیایی، محمد صدقی اصل صفحات 73-94
    سابقه و هدف

    روی، مس و نیکل در تغذیه گیاه جزء عناصر کممصرف و در شیمی زیستمحیطی به عنوان عناصر کمیاب تقسیم بندی می شوند. این عناصر در تغذیه گیاهان و موجودات عالی نقش دارند ولی در غلظت های زیاد سبب سمیت می شوند. مسیر اصلی ورود این عناصر به زنجیره غذایی مسیر خاک-گیاه است. عناصر کمیاب در شکل های مختلف با حلالیت متفاوت در خاک حضور دارند. تعیین شکل های این عناصر می تواند اطلاعات دقیق تری از وضعیت این عناصر و احتمال کمبود یا سمیت آنها را در طولانی مدت و در صورت تغییر شرایط محیطی نشان دهد. عصاره گیری جزء به جزء راهکاری برای تعیین شکل های مختلف عناصر است. مطالعه حاضر به منظور بررسی وضعیت قابلیت جذب و توزیع شکل های مختلف مس، روی و نیکل در تعدادی نمونه خاک آهکی اطراف یاسوج و بررسی ارتباط شکل های این عناصر با ویژگی های فیزیکوشیمیایی خاک انجام شد.

    مواد و روش ها

    این مطالعه بر 13 نمونه خاک آهکی اطراف یاسوج انجام شد. نمونه ها از مناطق بکر و کشاورزی بدون پیشینه دریافت کودهای عناصر کم مصرف انتخاب شدند و آلودگی عناصر کم مصرف نداشتند. شکل های مختلف روی، مس و نیکل به طور متوالی با F1) آب مقطر (شکل محلول)، F2) استات آمونیوم یک مولار خنثی (شکل تبادلی)، F3) استات آمونیوم یک مولار با پ هاش 5 (شکل کربناتی)؛ F4) 04/0 مولار هیدروکسیلآمین هیدروکلراید در 25 درصد حجمی اسید استیک با پ هاش 3 (شکل متصل به اکسیدهای آهن و منگنز)؛ F5) پراکسید هیدروژن 30 % (پ هاش 2) بهمراه 5 میلی لیتر استات آمونیوم 3/0 مولار در 20 درصد حجمی اسید نیتریک (شکل متصل به ماده آلی)؛ و F6) اسید نیتریک 7 مولار (شکل باقیمانده) در دو تکرار عصاره گیری و با دستگاه جذب اتمی اندازه گیری شدند.

    یافته ها

    روی، مس و نیکل قابل عصاره گیری با آب؛ و مس و نیکل قابل استخراج با استات آمونیوم نرمال خنثی در نمونه خاکهای مورد مطالعه قابل اندازه گیری نبود. روی قابل استخراج با استات آمونیوم نرمال خنثی تنها در 5 نمونه خاک قابل تشخیص بود. فراوانی شکل های شیمیایی روی، مس و نیکل به ترتیب زیر بود: NH4OAc pH 7- Zn< NH4OAc pH 5 Zn< H2O2 Zn< NH2OH.HCl- Zn

    نتیجه گیری

    مطالعه ی حاضر نشان داد که مقدار روی، مس و نیکل در خاکهای مورد مطالعه بصورت کلی کمتر از 100 میلی گرم در کیلوگرم خاک است و بخش عمده این عناصر در شکل باقیمانده یا پایدار وجود دارد در حالیکه مجموع مقدار شکل های قابل دسترس این عناصر بصورت کلی کمتر از ده درصد مجموع شکلها بود. افزایش مقدار کربنات کلسیم خاک با کاهش مقدار کل این عناصر همراه بود. همبستگی شکل باقیمانده عناصر مورد مطالعه با کربنات کلسیم معادل خاک می تواند نشان دهد که کربنات کلسیم نقش یک ماده خنثی و فاقد عناصر فلزی را در خاک ایفا می کند. از آنجا که مقدار کربنات کلسیم معادل با درجه هوادیدگی خاک ها ارتباط مستقیم دارد، این رابطه نشان می دهد که در خاک هایی که در مراحل اولیه هوادیدگی هستند کربنات کلسیم معادل می تواند نقش رقیق کننده عناصر فلزی را در خاک ایفا کند.

    کلیدواژگان: عناصر کمیاب، کربنات کلسیم معادل، غلظت زمینه
  • علی محمدیان بهبهانی*، محسن حسینعلی زاده، خدیجه خرمن دار، احمدرضا کلماتی، حسن رضایی صفحات 95-113
    سابقه و هدف

    توسعه صنعتی و فعالیت های انسانی، انتشار آلودگی های محیطی را تشدید می کند. فلزات سنگین که از منابع مختلف مانند فعالیت های صنعتی و کشاورزی وارد محیط می شوند خطرات محیط زیستی جدی بر روی اکوسیستم ایجاد می نمایند. گردوغبارهای محیطی گاهی اوقات طبیعی نبوده و ناشی از فعالیت صنایع می باشند که گردوغبار صنعتی گفته می شود. هدف این پژوهش بررسی اثر انتشار ریزگردهای صنعتی سنگ شکن های بوکسیت کارخانه آلومینای جاجرم، بر سطح آلودگی خاک منطقه به آرسنیک (As) و نیکل (Ni) می باشد.

    مواد و روش ها

    در این پژوهش ابتدا با توجه به گلباد های تهیه شده از منطقه، به ترتیب جهت بادهای غالب و فرساینده شناسایی و در جهت هریک از این بادها دو ترانسکت بنام های ترانسکت A در جهت باد فرساینده به طول 3 کیلومتر و ترانسکت B در جهت باد غالب منطقه به طول 5 کیلومتر در نظر گرفته شد. نمونه برداری از خاک سطحی (در عمق 2-0 سانتی متر) بر روی این ترانسکت ها در فواصل منظم از سنگ شکن های بوکسیت، صورت گرفت. در مجموع در راستای ترانسکت های مورد نظر، 46 نمونه خاک برداشت شد و میزان غلظت آرسنیک و نیکل در نمونه ها توسط دستگاه ICP-OES به روش پلاسمای جفت شده القایی تعیین گردید؛ و درنهایت برای تعیین سطح آلودگی، شاخص های زمین انباشت، آلودگی، جامع آلودگی و فاکتور غنی شدگی موردبررسی قرار گرفتند. معنی دار بودن افزایش غلظت آرسنیک و نیکل و نیز هر یک از ضرایب سطح آلودگی در محیط نرم افزار SPSS و با استفاده از روش تجزیه واریانس و آزمون T-Test بررسی شد.

    یافته ها

    شاخص زمین انباشت در جهت باد فرساینده برای آرسنیک، در فاصله 200 تا 250 متر از منشا انتشار، آلودگی متوسط تا به شدت آلوده و برای نیکل، از فاصله 50 متر از منبع تا فاصله 350 متری، غیر آلوده تا آلودگی متوسط تعیین شد. در جهت باد غالب، برای آرسنیک، در فاصله 150 متر و 250 تا450 متر، آلودگی متوسط تا به شدت آلوده و برای نیکل ، تا 900 متر از منبع تولید گردوغبار، غیر آلوده تا آلودگی متوسط را به خود اختصاص دادند.شاخص آلودگی در جهت باد فرساینده، برای آرسنیک و نیکل، تا 450 متر از منبع، به ترتیب سطح آلودگی بالا و متوسط و تا انتهای ترانسکت برای آرسنیک و نیکل، متوسط و پایین بود. برای این شاخص در جهت باد غالب، برای آرسنیک، تا 1200 متر از منشا، سطح آلودگی بالا و برای نیکل، تا 500 متر از منبع، متوسط و تا انتهای این ترانسکت برای آرسنیک و نیکل، متوسط و پایین تعیین شد. شاخص جامع آلودگی در جهت بادهای فرساینده و باد غالب برای آرسنیک و نیکل به ترتیب، سطح آلودگی بالا و متوسط را نشان داد. فاکتور غنی شدگی در جهت باد فرساینده، برای آرسنیک در فاصله 350 و 400 متری سنگ شکن بوکسیت، غنی شدگی متوسط و برای نیکل در تمام نقاط، غنی شدگی کم را نشان داد. در جهت باد غالب، فاکتور غنی شدگی برای آرسنیک تا 250 متری سنگ شکن بوکسیت، غنی شدگی متوسط و نیکل در تمام نقاط، غنی شدگی کم می باشد. درنهایت تجزیه وتحلیل آماری، نشان دهنده معنی دار بودن غلظت آرسنیک و نیکل و نیز هر یک از ضرایب سطح آلودگی در جهت بادهای غالب و فرساینده، بود.

    کلیدواژگان: شاخص زمین انباشت، فاکتور غنی شدگی، سنگ شکن بوکسیت، کارخانه آلومینای جاجرم
  • ابراهیم فانی* صفحات 115-129
    سابقه و هدف

    بررسی وضعیت اقلیمی ایران نشان می دهد که مناطق خشک و نیمه خشک اغلب در نواحی مرکزی ایران پراکنده هستند و شوری در این مناطق یکی از عوامل محدود کننده تولید محصول می باشد. شنبلیله یک جنس از خانواده Fabaceaeو یکی از محصولات مهم مناطق نیمه خشک است. این گیاه دارویی در درمان طیف وسیعی از بیماری ها مانند دیابت استفاده می شود. دانه های شنبلیله و برگ های آن سرشار از مواد معدنی، پروتئین و کربوهیدرات هستند. گسترش کشت شنبلیله در جهان باعث شده است که این گیاه در فصل رشد با تنش های محیطی غیرزیستی مواجه شود، بنابراین سیلیس در کاهش میزان تعریق و جلوگیری از مسیرهای فرعی تعریق نقش دارد. لذا این پژوهش با هدف ارزیابی اثر کود سیلیس در افزایش تحمل به شوری گیاه شنبلیله انجام شد.

    مواد و روش ها

    پژوهش حاضر به منظور بررسی تاثیر کود سیلیس بر برخی ویژگی های مورفولوژیکی و فیزیولوژیکی گیاه خوراکی و دارویی شنبلیله در پاییز 1401 در شهرستان بهبهان به صورت گلدانی در قالب طرح کاملا تصادفی با سه تکرار در فضای باز بیرون دانشگاه انجام شد. تیمارها شامل تنش شوری در سه سطح (صفر، 75 و 150 میلی مولار کلرید سدیم) و کود سیلیس در دو سطح (صفر و 3 گرم در لیتر) و در مجموع 18 گلدان بود. بذر شنبلیله از یک فروشگاه معتبر بذر (فروشگاه فروش بذور سبزیجات رحیمی در شهرستان بهبهان) تهیه شده است. بذر شنبلیله در گلدان های پلاستیکی کوچک به ارتفاع 7 سانتی متر و قطر 8 سانتی متر پر از خاک باغچه، خاک برگ و پرلیت (نسبت 1:1:1) کاشته شد تا در نهایت در هر گلدان پنج بوته وجود داشته باشد.

    یافته ها

    نتایج نشان داد که در گیاه شنبلیله حداکثر طول ریشه (95/6 سانتی متر) و وزن خشک اندام های هوایی (046/0 گرم) در تیمار بدون تنش شوری (شاهد) و بدون مصرف کود سیلیس و کمترین طول ریشه (63/2 سانتی متر) و وزن خشک اندام های هوایی (03/0 گرم) در تیمار تنش شوری 150 میلی مولار و بدون مصرف کود سیلیس مشاهده شد. همچنین میزان کاهش فلورسانس کلروفیل (نسبت Fv/Fm) در پاسخ به تنش شوری در شرایط مصرف کود سیلیس کمتر از میزان کاهش مشاهده شده در تنش شوری بدون مصرف کود سیلیس بود. در تنش شوری 150 میلی مولار و استفاده از کود سیلیس 3 گرم در لیتر، میزان فلورسانس کلروفیل (نسبت Fv/Fm) 09/0 نسبت به تیمار تنش شوری 150 میلی مولار و عدم مصرف کود سیلیس بیشتر بود. بیشترین مقدار شاخص سبزی (SPAD) در شرایط بدون تنش شوری (60/11) و کمترین مقدار در تنش شوری 150 میلی مولار (30/2) به دست آمد که در سطح پنج درصد معنی دار بود. تنش باعث ایجاد اختلال در مسیر انتقال الکترون و تخریب بافت های مرتبط با فتوسنتز شده و به این ترتیب از مصرف بهینه انرژی گیاه جلوگیری می کند. در این مطالعه، تیمار سیلیس با کاهش اثرات منفی شوری شدید بر طول ریشه، وزن تر و خشک اندام هوایی و کلروفیل فلورسانس، سببب کاهش اثرات مضر شوری بر روی گیاه شنبلیله شد.

    نتیجه گیری

    در این آزمایش مشاهده شد که کاربرد کود سیلیس در تنش شوری شدید، میزان کاهش فلورسانس کلروفیل را درمقایسه با عدم کاربرد آن به طور معنی دار کاهش داد. مطالعه حاضر نشان داد که افزودن کودهای سیلیکونی به خاک های شور اثرات منفی تنش شوری را در گیاه شنبلیله کاهش می دهد.

    کلیدواژگان: ارتفاع بوته، شاخص سبزینگی، شاخص کارآیی فتوسنتزی، کلروفیل فلورسانس
  • صمد عبدی*، شهرام امیدواری، محسن احمدی صفحات 131-145
    سابقه و هدف

    جو (Hordeum vulgare L.) یکی از گیاهان زراعی است که ارزش تغذیه ای بالایی دارد و می تواند به عنوان خوراک دام وگیاه پوششی برای افزایش حاصلخیزی خاک به کار رود و در صنایع غذایی کاربرد وسیعی دارد. یکی از روش های ارزان و قابل دسترس یرای کشاورزان به منظور افزایش کارایی عناصر غذایی استفاده از ارقام زراعی کارآمد است. بر مبنای اصول کشاورزی پایدار یکی از روش های بهبود تغذیه گیاهان زراعی استفاده از کودهای زیستی است. با توجه به اهمیت کشت جو در استان لرستان، این مطالعه به منظور بررسی اثر کود زیستی و مقایسه ارقام رایج در این منطقه انجام شد. مواد و

    روش

    به منظور بررسی واکنش رشد برخی ارقام جو به کود زیستی، آزمایشی به صورت کرت های خرد شده در قالب طرح بلوک های کامل تصادفی با سه تکرار در سال 1399-1400 انجام شد. کرت اصلی شامل سه رقم جو شامل ماهور (M)، ایذه (I) و خرم (K). کرت فرعی چهار نوع تیمار کود زیستی شامل شاهد (بدون کود زیستی)، ازتوباکتر (A)، میکوریزی (M) و ازتوباکتر + مایکوریزی (AM) بود. بذر جو قبل از کاشت با کودهای زیستی طبق دستور آنها تلقیح شدند. بذرها در سایه بر روی نایلون ریخته شد و به ازای هر هکتار یک بسته از کود زیستی در حجم مناسبی از آب فاقد کلر حل شد و پس از صاف کردن محلول کودی توسط پارچه ای نازک آن را به وسیله سمپاش بر روی بذرها پاشیده شد و به خوبی مخلوط گردید تا تمامی آن ها به طور یکنواخت به کود آغشته شود. در زمان برداشت گیاه، برخی از خصوصیات رشد شامل عملکرد دانه ، عملکرد کاه ، تعداد دانه در سنبله، تعداد سنبله در متر مربع و وزن 1000 دانه در هر کرت اندازه گیری شد.

    یافته ها

    نتیجه تجزیه واریانس نشان داد رقم اثر معنی داری بر عملکرد دانه، عملکرد کاه، تعداد دانه در سنبله، تعداد سنبله در متر مربع و وزن هزاردانه دارد. نتیجه مقایسه میانگین نشان داد بیشترین عملکرددانه، عملکرد کاه، تعداد دانه در خوشه، تعداد خوشه در متر مربع و وزن هزار دانه مربوط به تیمار M-AM است. در نتیجه رقم ماهور بالاترین عملکرد دانه را نسبت به دو رقم دیگر داشت. در بین کودهای مورد استفاده، ازتوباکتر + مایکوریزا موثرترین بود. بنابراین اثر متقابل این دو تیمار نیز بیشترین تاثیر را بر عملکرد دانه (4931 کیلوگرم در هکتار)، عملکرد کاه (8797 کیلوگرم در هکتار)، تعداد دانه در سنبله (16)، تعداد سنبله در متر مربع (546) و وزن 1000 دانه (17.8 گرم) داشت.

    نتیجه گیری

    نتایج نشان داد به منظور دستیابی به بیشترین عملکرد دانه کشت رقم ماهور به همراه تیمار ازتوباکتر و مایکوریزا در منطقه پیشنهاد می گردد. لازم است سایر ارقام و سایر کودهای زیستی در منطقه مورد ارزیابی قرار گیرد.

    کلیدواژگان: ازتوباکتر، ایذه، خرم، مایکوریزا، ماهور
|
  • Safoora Jafari, Abdolamir Moezzi *, Mojtaba Norouzi Masir, Mahmood Rostaminia Pages 1-27
    Background and Objective

    In recent years, due to the large amount of agricultural wastes, the production and use of biochar as a carbon-rich material has become very important in order to recycle plant residues, reduce greenhouse gas emissions, preserve nutrients and remove pollutants and heavy metals from the soil. This research was conducted with the aim of investigating the effect of pyrolysis temperature, type of biomass and modification with mineral salts on the characteristics of produced biochars.

    Materials and methods

    To carry out the research, a factorial experiment was conducted in the form of a completely randomized design with three replications. The experimental factors include the type of feedstock in 2 types (sugarcane bagasse and rice straw), the pyrolysis temperature in 2 levels (300 and 500 ºC) and the type of biochar΄s modification in 4 models (control or without modification, modification with FeCl3, ZnCl2 and KH2PO4). At first, biochars were prepared (16 samples in 3 replicates) and then their physicochemical properties were measured and analyzed.

    Results

    The results showed that with the increase of pyrolysis temperature in control and all modified biochars, the amount of ash, fixed carbon, electrical conductivity (EC), acidity (pH), specific surface area (SSA), carbon content and C/N ratio increased and yield, volatile matter, cation exchange capacity (CEC), oxygen and hydrogen content decreased. In rice straw biochars (control and modified), oxygen content, O/C and O+N/C ratio at both temperatures and CEC value at 500 ºC are higher than sugarcane bagasse biochars and Its SSA was less. Modification with mineral salts increased the amount of ash, yield, CEC, SSA, EC, oxygen content, O/C ratio and decreases pH, carbon, nitrogen and hydrogen content in biochars produced at both temperature levels and two types of biomass. The highest amount of CEC was observed in sugarcane bagasse biochar produced at 300 ºC modified with phosphorus (58.94 cmol.kg-1) and the highest SSA in sugarcane bagasse biochar produced at 500 ºC modified with iron (94.49 m2/kg). The rice straw biochar produced at 500 ºC without modification with a pH of 8.83 had the highest pH value, and the rice straw biochar produced at 500 ºC modified with iron with EC of 9.23 had the highest EC value and the highest percentage of ash (49.07%) compared to other biochars. The most fixed carbon was related to unmodified 500 ºC sugarcane bagasse biochar (51.4%) and 500 ºC sugarcane bagasse biochar modified with zinc (48.7%). Th 300 ºC rice straw biochar modified with iron had the lowest percentage of fixed carbon and the highest ratio of H/C, O/C and O+N/C and in biochar modified with zinc produced at 500 ºC, these ratios had the lowest value compared to other biochars, which probably indicates their greater stability.

    Conclusion

    The results of this research showed that the biochars produced at 300 ºC, especially the types that modified with phosphorus and iron, have properties that are expected to remove pollutants from water and soil and improve soil fertility, and the biochars prepared at 500 ºC, especially the types that modified with zinc, have the characteristics required for application in order to carbon sequestration in the soil. Of course, more research needs to be done to provide more accurate results. In general, the use of mineral salts to modify biochar can be effective in optimizing its characteristics, according to the purpose of application.

    Keywords: Biochar Characteristics, Pyrolysis Temperature, Feedstock, Modification
  • Zahra Lotfi * Pages 29-49
    Background and Objectives

    Heavy metals are the common pollutants of soils, which pose a potential threat to the public and particularly children's health. Therefore, this study was conducted to identify, determine and evaluate potential ecological risk of Cd, Pb, Ni, As,Cr and V in surface soil samples of the disposal site of the wastes resulting from the activity of oil refining units (Nuruddin Abad, Garmsar) in 2022.

    Materials and methods

    In this research, after the preliminary study, field survey and considering the studied area is relatively homogeneous and there is no source of pollution in the area and for many years wastes of colored soil and acid sludge has been discharged in this area, random sampling method was used. Surface soil compound samples were collected from 8 selected stations in the study area from a depth of 0-15 cm and after preparation and acid digestion of the samples in the laboratory, the content of cadmium, lead, nickel, Arsenic, mercury, selenium, chromium, barium, vanadium, antimony, silver and beryllium were measured by atomic absorption device with Varian graphite furnace model GBC AA 932. In order to estimate the intensity of pollution Contamination factor (Cf), Degree of Contamination (Cd), Modified Degree of Contamination (mCd), Pollution Load Index (PLI), Geoaccumulation index (Igeo) and Ecological Risk Index (RI) were computed. Furthermore, all statistical analyses were performed by SPSS software.

    Results

    Based on the results, the mean content of Cd, Pb, Ni, As,Cr and V in soil specimens was 1.69, 66.71, 28.43, 8.64, 25.38 and 18.85, Respectively. On the other hand, the soil quality of the study area varied between "very high degree of pollution" in stations 1 to 5 to "extremely high degree of pollution" in stations 6 and 7 based on the Degree of Contamination and "non-polluted" to "severely polluted" based on the geo-accumulation index (I-geo) values. Also, the results of the Modified Degree of Contamination showed that Pb and Ni pollution is in the medium degree of pollution and Cd, As,Cr and V pollution is in the high degree of pollution. In addition, by calculating the ecological risk potential factor (Er), it was determined that Cd and As are the most important pollutants responsible for ecological risks, and the trend of changes in the potential ecological risk of metals in the region was evaluated in the order of Pb<Cr<Ni<As

    Conclusion

    Comparison of the average content of the metals identified in the studied samples with the permissible limits of the soil resource quality standards of Iran's Environmental Protection Organization showed that the amount of lead and cadmium metals is more than the permissible limit and the amount of nickel, arsenic, chromium and vanadium was less than the allowed limit. As the mean contents of a number of identified compounds were higher than the permissible limit, applying corrective measures and clean the soil based on the soil pollution cleaning standards of Iran's Environmental Protection Organization is recommended for the environmental and human health aspects.

    Keywords: Geo Accumulation Index, Ecological Risk Potential, Cadmium, Arsenic
  • Rawa Abdulqadir Mohammed, Naser Khaleghpanah *, Masoud Davari Pages 51-71
    Background and objectives

    Determining the amount of soil erosion and its spatial distribution can effectively provide appropriate management practices to reduce erosion problems. Direct measurement of soil erosion takes a lot of time and money, and results are often regional and limited. This issue has led to the development of various models for estimating soil erosion and sediment production. Since most of the watersheds in Iran lack sufficient and accurate information, models that require relatively few inputs make more sense than models with high inputs. Along with empirical and process-based models, a number of erosion estimation models are known as hybrid models. One of the hybrid models is the Thornes model, which requires relatively little input data, and there has been no research related to this model in Iran. Therefore, this study was conducted to determine spatial variation the soil erosion rate and sediment yield in a part of the Sanandaj Gheshlagh Dam watershed using the Thornes model utilizing GIS and remote sensing (RS).

    Materials and methods

    Two hundred soil samples were collected using a stratified random sampling method and the parameters of soil texture, particle size distribution, organic carbon, and soil CaCO3 equivalent in the laboratory were measured by conventional methods. In order to determine the input parameters of the studied model, laboratory results, Landsat 8 satellite images during a 6-year period, and some monthly meteorological data including precipitation, precipitation days number and potential evapotranspiration were analyzed. Finally, using ArcMap, Saga GIS, and ENVI software, the required parameters, and maps of the models were prepared, and the studied models were run. Sediment delivery ratios (SDRs) are assumed to be a function of the travel time of surface runoff from catchment cells to the nearest downstream channel.

    Results

    The results showed that the estimated average erosion of the Thornes model was 0.76 mm per year or 10.24 tons per hectare per year (assuming a bulk density of 1.4 gr/cm3), and according to the calculated SDR, the estimated sediment was calculated by the model as 4.34 tons per hectare per year. The results of the Thornes model showed that the sensitivity of this model to some parameters, including potential evapotranspiration and potential water storage capacity, was very high. Small changes in these parameters caused a significant difference in the results, which would reduce the efficiency of the model.

    Conclusion

    According to the field observations and the investigation of erosion and sedimentation situations in the studied watershed, as well as long-term information about sediment discharged from the hydrometric station (3.10 tons per hectare per year), it seems that the Thornes model has been a relatively reasonable estimate of erosion in many parts of the studied watershed. Although, the type of model used to estimate the sediment delivery ratio and then the sediment yield can have a significant effect on the model's efficiency. Considering that this model requires relatively few data, it may be possible to use it to predict erosion in watersheds with no information or with poor information.

    Keywords: Sediment Delivery Ratio, Hybrid Models, Geographic Information System, Remote Sensing
  • Sahar Farsodeh, Ebrahim Adhami *, Hamidreza Owliaie, Mohammad Sedghi Asl Pages 73-94
    Background and objectives

    Zinc, copper and nickel are classified as micronutrients in plant nutrition and as trace elements in environmental chemistry. These elements are essential for plants and organisms, but they cause toxicity in high concentrations. The main mechanisms of entering these elements into the food chain is the soil-plant pathway. Trace elements are present in soil in different forms with different solubility. Determining the fractions of these elements reveals more precise information about their status, and the probability of their deficiency or toxicity in long period, and in the case of changing environmental conditions. Fractionation sequence is a procedure for determining different forms of elements.

    Materials and methods

    The present study was conducted on 13 calcareous soil samples around Yasuj. The samples were selected from virgin and agricultural fields without pervious application of trace elements fertilizers, and were not contaminated trace elements. Different forms of zinc (Zn), copper (Cu) and nickel (Ni) were successively extracted with F1) distilled water (soluble), F2) neutral one molar ammonium acetate (Exchangeable|), F3) one molar ammonium acetate with pH 5 (Carbonatic); F4) 0.04 molar hydroxylamine hydrochloride (NH2OH.HCl) in 25% v/v of acetic acid with a pH of 3 (FeMn-oxid associated); F5) 30% hydrogen peroxide (pH 2) with 5 ml of 0.3 M NH4OAc ammonium acetate in 20% by volume of nitric acid (OM associated); and F6) 7 M nitric acid (Residual) in duplicate and were measured with atomic absorption spectroscopy.

    Results

    Water extractable zinc, copper and nickel; and neutral NH4OAc extractable copper and nickel were not detectable in the studied soil samples. Neutral NH4OAc extractable zinc was detected in 5 soil samples. The abundance of zinc, copper and nickel chemical forms were as follows: Zn- NH4OAc pH 7< NH4OAc pH 5 Zn< H2O2 Zn< NH2OH.HCl- Zn< HNO3- Zn; H2O2 Cu

    Conclusion

    The present study showed that the amount of trace elements is generally less than 100 mg/kg and most of these elements exist in residual or stable form. An increase of calcium carbonate can be associated with a decrease in the total amount of these elements and cause their deficiency.

    Keywords: Trace Elements, Calcium Carbonate Equivalent, Natural Background Concentration
  • Ali Mohammadian Behbahani *, Mohsen Hoseinalizadeh, Khadijeh Khermandar, Ahmadreza Kalamati, Hassan Rezaei Pages 95-113
    Background and Purpose

    Industrial development and human activities intensify the propagation of various contaminants in the environment. Heavy metals from various sources, such as industrial and agricultural activities, cause serious environmental hazards for the ecosystem. Environmental dusts are sometimes manmade, due to the activity of industries and human units, known as industrial dusts. The purpose of this study was to investigate the effect of industrial dust emitted from the Bauxite crasher located in the upstream of Jajarm Alumina Factory on the level of soil pollution. The study is focused on two heavy metals: Arsenic (As) and Nickel (Ni).

    Materials and methods

    In this research, with regard to the wind roses of the area, first the direction of the dominant and erosive winds was determined. Then, two transects were considered: a transect in the direction of erosive wind (transect A) with 3 km length, and a transect in the direction of the dominant wind (transect B) with 5 km length. Samples from the soil surface (at a depth of 0-2 cm) were taken on these transects at regular intervals from the source of dust, i.e. Bauxite crusher. In total, 46 soil samples were collected. The concentration of Arsenic and Nickel in the soil samples was determined by the method of Inductively Coupled Plasma - Optical Emission Spectrometry (ICP-OES), after acid digestion by chemical means in the laboratory. Finally, the indicators of land accumulation, pollution, comprehensive pollution and enrichment were used to determine the contamination level. Significance of increase in Arsenic and Nickel concentrations, as well as the other contamination coefficients were analyzed in SPSS software using ANOVA and T-test.

    Results

    The Earth's accumulation index in the direction of erosive wind for Arsenic, at a distance of 200 to 250 m from the source, showed a medium to severe contamination. For nickel, from the source of dust production to 350 m distance, the area was identified unpolluted to medium contaminated. For Arsenic, in the dominant wind direction at a distance of 150 m and 250 to 450 m, moderate to severe pollution was determined. For Nickel, up to 900 m from the source of dusts, the area was identified unpolluted to medium contaminated.For Arsenic and Nickel, The pollution index in the direction of erosive wind up to 450 meters from the source of dust production shows a high to medium pollution level. And show medium and low to end transect, for Arsenic and Nickel. By this indicator, the high pollution levels in the dominant wind direction were determined for Arsenic up to 1200 m from the source of dusts, and medium pollution levels of the index of pollution was determined for Nickel, from the source of dust production up to 500 m far apart. And show medium and low to end transect, for Arsenic and Nickel. Comprehensive index of pollution in the case of erosive and prevailing winds for Arsenic and Nickel showed high and medium pollution levels, respectively. Enrichment factor in the direction of erosive wind indicated medium concentration of Arsenic at 350 and 400 m from Bauxite crusher, and a low enrichment for Nickel at all points. In the dominant wind direction, a medium enrichment factor for Arsenic was observed up to 250 m from bauxite crusher, while the level of Nickel enrichment at all locations was low. Finally, the statistical analysis justified the significance of the measured concentrations of Arsenic and Nickel, as well as the other coefficients of pollution level in the direction of prevailing and erosive winds.

    Keywords: Land Accumulation Index, Enrichment Factor, Bauxite Crusher, Jajarm Alumina Factory
  • Ebrahim Fani * Pages 115-129
    Background and Objectives

    The study of the climatic condition of Iran shows that arid and semi-arid areas are often scattered in the central areas of Iran, and salinity in these areas is one of the limiting factors for crop production. Fenugreek is a genus of Fabaceae family and one of the important products of semi-arid regions. This medicinal plant is used in the treatment of a wide range of diseases such as diabetes. Fenugreek seeds and its leaves are rich in minerals, protein and carbohydrates. The expansion of fenugreek cultivation in the world has caused this plant to face abiotic environmental stresses during the growing season. Silica plays a role in reducing the amount of sweating and preventing the side paths of sweating. Therefore, this research was conducted with the aim of evaluating the effect of silica fertilizer in increasing salinity tolerance of fenugreek plants.

    Materials and Methods

    The present study was conducted in order to investigate the effect of silica fertilizer on some morphological and physiological characteristics of edible and medicinal fenugreek plant in the fall of 2022 in Behbahan city in the form of pots in the form of a completely randomized design with three replications in the open air. The treatments included salt stress at three levels (0, 75 and 150 mM sodium chloride) and silica fertilizer at two levels (0 and 3 g/l) and a total of 18 pots. Fenugreek seeds are obtained from a reputable seed store (Rahimi vegetable seed store in Behbahan city). Fenugreek seeds were planted in small plastic pots with a height of 7 cm and a diameter of 8 cm filled with garden soil, leaf soil and perlite (ratio 1:1:1) so that finally there were five plants in each pot.

    Results

    The results showed that in the fenugreek plant, the maximum root length (6.95 cm) and the dry weight of the aerial parts (0.046 g) in the treatment without salt stress (control) and without the use of silica fertilizer and the lowest root length (2.63 cm) ) and the dry weight of aerial organs (0.03 g) was observed in the treatment of 150 mM salinity stress and without the use of silica fertilizer. Also, the decrease in chlorophyll fluorescence (Fv/Fm ratio) in response to salinity stress was lower than the decrease observed in salinity stress without using silica fertilizer. In the salinity stress of 150 mM and the use of silica fertilizer 3 g/liter, the amount of chlorophyll fluorescence (Fv/Fm ratio) was 0.09 more than in the treatment of salinity stress of 150 mM and no silica fertilizer. The highest value of greenness index (SPAD) was obtained in the condition without salinity stress (11.60) and the lowest value was obtained in the salinity stress of 150 mM (2.30), which was significant at the five percent level. Stress causes disturbances in the path of electron transfer and destruction of tissues related to photosynthesis, and in this way, it prevents the optimal energy consumption of the plant. In this study, silica treatment reduced the negative effects of severe salinity on root length, wet and dry weight of shoot and chlorophyll fluorescence, and reduced the harmful effects of salinity on fenugreek plants.

    Conclusion

    In this experiment, it was observed that the application of silica fertilizer in severe salinity stress significantly reduced the amount of chlorophyll fluorescence in comparison with its non-application. The present study showed that adding silicone fertilizers to saline soils reduces the negative effects of salinity stress in fenugreek plants.

    Keywords: Chlorophyll Fluorescence, Greenness Index, Photosynthetic Efficiency Index, Plant Height
  • Samad Abdi *, Shahram Omidvari, Mohsen Ahmadee Pages 131-145
    Background and purpose

    Barley (Hordeum vulgare L.) is one of the crops that has a high nutritional value and can be used as animal feed and cover crop to increase soil fertility, as well as has various applications in the food industry. One of the cheap and accessible methods for farmers to increase the efficiency of food elements is to use of efficient crop cultivars. Based on the principles of sustainable agriculture, one of the methods to improve the nutrition of crops is to use of biological fertilizers. Considering the importance of barley cultivation in Lorestan province, this study was conducted in order to investigate the effect of biological fertilizer and compare common cultivars in this region.

    Materials and methods

    In order to investigate the growth response of some barley cultivars to biofertilizer, an experiment was conducted in the form of split plots in the form of a randomized complete block design with three replications in 2014-2016. The main plot includes three varieties of barley including Mahor (M), Izeh (I) and Khorram (K). The sub-plot of four types of biofertilizer treatments included control (without biofertilizer), Azotobacter (A), mycorrhizal (M) and Azotobacter + mycorrhizal (AM). Barley seeds were inoculated with biofertilizers according to their instructions before planting. The seeds were poured on nylon in the shade, and one package of biological fertilizer per hectare was dissolved in an appropriate volume of chlorine-free water, and after filtering the fertilizer solution with a thin cloth, it was sprayed on the seeds with a sprayer and mixed well. All of them should be evenly coated with fertilizer. At the time of plant harvesting, some growth characteristics including seed yield, straw yield, number of seeds per spike, number of spikes per square meter and weight of 1000 seeds per plot were measured.

    Results

    The result of analysis of variance showed that cultivar has a significant effect on grain yield, straw yield, number of seeds per spike, number of spikes per square meter, and thousand grain weight. The result of the average comparison showed that the highest grain yield, straw yield, number of seeds per cluster, number of clusters per square meter and weight of 1000 seeds are related to M-AM treatment. As a result, Mahor variety had the highest grain yield compared to other two varieties. Among the fertilizers used, Azotobacter + Mycorrhiza was the most effective. Therefore, the interaction effect of these two treatments has the greatest effect on grain yield (4931 kg/ha), straw yield (8797 kg/ha), number of seeds per spike (16), number of spikes per square meter (546) and weight of 1000 seeds (17.8 grams).

    Conclusion

    results showed that in order to achieve the highest seed yield, it is suggested to cultivate Mahor cultivar along with Azotobacter and Mycorrhiza treatment in the region. It is necessary to evaluate other cultivars and other biofertilizers in the region.

    Keywords: Azotobacter, Izeh, Khorram, Mahor, Mycorrhiza