فهرست مطالب

متافیزیک - سال یکم شماره 1 (پیاپی 2، بهار و تابستان 1388)

نشریه متافیزیک
سال یکم شماره 1 (پیاپی 2، بهار و تابستان 1388)

  • تاریخ انتشار: 1388/06/20
  • تعداد عناوین: 7
|
  • فهیمه جامعی، موسی اکرمی صفحات 1-26
    در مابعدالطبیعه دکارت در جهان مخلوقات تنها دو نوع جوهر وجود دارند که از اساس با یکدیگر متفاوتند؛ این دو عبارتند از: جوهر «اندیشنده» و جوهر «ممتد» یا نفس و ماده. نزد دکارت نه تنها باید نفس انسانی را از نفوس حیوانات جدا کرد، بلکه باید آنها را دارای دو حیطه متفاوت اندیشه و حرکات مادی دانست. نفس در فلسفه دکارت معادل ذهن است و جوهری اندیشنده به شمار می رود و همین جوهر غیر مادی، اصل انسان تلقی می شود. بدن که جزو مادیات محسوب می شود، جوهری ممتد دارد و کاملا متمایز از نفس است. پس نفس، هم وجود دارد و هم می تواند قبل از شناخت بدن شناخته شود و چون اصلا جسمانی نیست، می تواند پس از مرگ انسان نیز باقی بماند. از این رو، دکارت با اصل تمایز جوهری می تواند بقای انسان را اثبات نماید. از طرف دیگر، دکارت به عنوان یک تنکارشناس [/فیزیولوژیست] و روان شناس، در حقیقت معتقد به تعامل و اتحاد واقعی بین ذهن و بدن است، زیرا که برخی اندرکنش های علی میان ذهن و بدن، نشان دهنده اتحاد جوهری بین آنهاست. در این مقاله نشان داده می شود که جمع بین اتحاد و تمایز جوهری ذهن و بدن، دکارت را با مشکلی جدی رو به رو می کند و، علی رغم تلاشهای او در ارائه راه حل هایی چون انگاره روح بخاری یا هر انگاره دیگری مثل قلب یا غده صنوبری، این اشکال همچنان باقی می ماند. از این رو، به نظر می رسد که چون دکارت نمی تواند از تنها دلیل اثبات بقای نفس آدمی صرف نظر کند، مجبور است از لحاظ نظری تمایز جوهری ذهن و بدن را در مابعدالطبیعه خود نگه دارد. در واقع، دکارت ترجیح می دهد در مقابله با پارادوکسی که از یک طرف تمایز جوهری و از طرف دیگر، اتحاد جوهری ذهن و بدن را درست می داند، جانب تمایز جوهری ذهن و بدن را بگیرد.
    کلیدواژگان: دکارت، اتحاد جوهری، تمایز جوهری، ذهن، بدن
  • حسن میانداری صفحات 25-50
    نظریه تکامل زیستی از دو جزء اصلی نیای مشترک و انتخاب طبیعی تشکیل می شود. این نظریه به اواسط قرن نوزدهم و آراء داروین باز می گردد. صاحب نظرانی گفته اند که پیش از این، برخی مسلمانان مانند اخوان الصفا، ابن مسکویه و بیرونی، نظریه تکامل زیستی را طرح کرده بودند. ما بویژه آراء ابراهیم زاده، مطهری و اذکایی را مطرح می کنیم. در برابر اینان، مخالفان مانند نصر و فلاطوری، این تقدم را رد کرده اند. نصر معتقد است که آن مسلمانان به «سلسله مراتب وجود» قائل بودند و فلاطوری بویژه در مورد بیرونی، به نوعی تکامل تدریجی غیر از تکامل زیستی، استناد می کند. ما در این مقاله، ابتدا این آراء را گزارش می کنیم. سپس برای تحریر محل نزاع، نظریه تکامل و «سلسله مراتب وجود» را توضیح می دهیم. در انتها، ضمن نقد آراء یاد شده، استدلال می کنیم که با توجه به تغییرات تدریجی که منجر به پیدایش نظریه تکامل از سلسله مراتب شدند، بیشتر حق با موافقان است و با توجه به تفاوتهای آنچه مسلمانان مذکور گفته بودند، با نظریه تکامل، و تفاوتهای مبانی و لوازم فلسفی آنها، بیشتر حق با مخالفان است، ولی اگر سلسله صدرایی را مبنا قرار دهیم، آن تفاوتها می تواند برطرف شود.
    کلیدواژگان: تکامل زیستی، سلسله مراتب وجود، مسلمانان، حرکت جوهری
  • احمدعلی حیدری صفحات 47-66
    این مقاله در صدد بیان این موضوع است که مهمترین مقومات فلسفه عملی ارسطو در تحلیل اگزیستنسیال هیدگر صبغه هستی شناختی می یابد. انحاء نسبت آدمی در قبال موجودات Verhaltenweisen آن گونه که در کتاب ششم از اخلاق نیکوماخوس ارسطو مطرح شده، در خوانش نوین هستی و زمان هیدگر تبدیل به انحاء وجودی آدمی Seinsweise می گردد. آنچه برای هیدگر بسیار اهمیت دارد، احیای قوه انتولوژیک نهفته در تعینات سه گانه ارسطویی است که در آن پراکسیس بر دو نحوه رفتاری کاشف از موجودات؛ یعنی تئوری و پویسیس اولویت می یابد.
    هیدگر در بحث ارسطو از فضایل عقلانی، تعاریف و تعینات متناسبی را از زندگی انسانی در آرای ارسطو کشف می کند که در فلسفه جدید و برای مثال، در فلسفه هوسرل شناخته نشده و موضوعیت نیافته اند. اگر تحلیل اگزیستنسیال در پرتو تفسیر پدیدار شناختی ارسطو و بخصوص مطالب وی در اخلاق نیکوماخوس بازخوانی گردد، شاید بتوانیم برنامه فلسفی هیدگر را بهتر بفهمیم.
    کلیدواژگان: تحلیل اگزیستنسیال، انحاء نسبت آدمی در قبال موجودات، انحاء وجود انسان، پراکسیس، پویسیس، تئوری، اخلاق نیکوماخوس، هستی و زمان
  • سعید ناجی صفحات 63-86
    هدف این مقاله، نقد و بررسی روش شناسی برنامه های پژوهش علمی ایمره لاکاتوش است. لاکاتوش با ارائه روش شناسیی مبتنی بر ابطال گرایی، برآن بود که بر تکثر گرایی (نسبی گرایی و شکاکیت) غلبه کند و برنامه پژوهشی بهتری را از میان برنامه های دیگر تشخیص و تمیز دهد. سوال این است که آیا تعدیل های ثانویه ای که لاکاتوش بتدریج در برخورد با برخی واقعیت های تاریخی و برخی ایرادهای مخالفان در فرم و محتوای نظریه اولیه اش ایجاد کرد، خدشه ای به آن و غایاتش وارد نمی کند؟ این مقاله نشان می دهد که این اتفاق می افتد.
    یکی از تعدیلهای لاکاتوش در روش شناسی اش، پناه بردن به ایده معقولیت غیرآنی است که بر اساس آن، دیگر نمی توان همین الان و در فرصت معین و کوتاهی درباره معقول بودن ترجیح یک برنامه پژوهشی (یا نظریه) به برنامه (یا نظریه)ای دیگر نظر داد. در این مقاله، با ارائه تحلیلی منطقی نشان داده می شود که این تعدیل، روش شناسی او را نسبت به تمیز بین برنامه های پژوهشی بهتر و برنامه های پژوهشی ضعیف، ناتوان می کند. همچنین، او تعریف جدیدی از روش شناسی ارائه می دهد که این تعریف نیز به نوبه خود کارکرد اصلی روش شناسی او را از بین برده، آن را به نوعی بی خاصیت می کند.
    نهایتا این مقاله قصد دارد با نشان دادن ضربات جبران ناپذیری که تعدیلهای ثانویه لاکاتوش به نظریه او وارد می سازد، بیان کند که این روش شناسی با تعدیلهای ثانویه وی، نه تنها نجات نمی یابد، بلکه به اهداف اولیه اش برای ارائه آن نیز نایل نمی شود.
    کلیدواژگان: روش شناسی برنامه پژوهش علمی، ایمره لاکاتوش، معقولیت آنی، نقد، موازین عینی، ملاک تمیز
  • مجید صادقی، مهدی گنجور صفحات 81-104
    بحث اصالت وجود که از اساسی ترین مباحث فلسفه اسلامی محسوب می شود، یکی از اصول بنیادی حکمت متعالیه صدرالمتالهین شیرازی است؛ تا آنجا که اغلب مسائل فلسفی مکتب او مبتنی بر اصالت وجود و به نوعی با آن پیونده خورده است.
    ملاصدرا در آثار خود، بحث اصالت وجود را با دو قرائت مختلف مطرح کرده است: یکی قرائت عرفانی و دیگری قرائت ابتکاری (صدرایی). در این مقاله سعی بر این است تا ضمن تبیین نظریه اصالت وجود، به مقایسه و تحلیل این دو قرائت با رویکردی روشمند و اصولی، نظیر کشف سؤال مبنایی، شناخت پیشینه و بستر معرفتی و تاریخی، و بررسی روش ها و لوازم و تبعات نظریه پرداخته شود.
    کلیدواژگان: اصالت وجود، قرائت عرفانی از اصالت وجود، قرائت صدرایی (ابتکاری) از اصالت وجود، بستر معرفتی، روش و روی آورد
  • جعفر شانظری، احمد صادقی صفحات 99-120
    تنوع آرای پیرامون مساله نفس الامر در فلسفه اسلامی، به نوع رویارویی هر فیلسوف با معضلات نظریه مطابقت در تبیین صدق برخی قضایا باز می گردد. همچنین، معنای نفس الامر به دلیل ناکارآمدی و یا ورود برخی پیش فرضهای هستی شناسانه بویژه بعد از طرح اصالت وجود تفاسیر گوناگونی را برتافته که یکی از برداشتهای اخیر آن از سوی علامه طباطبایی عرضه شده است. وی با ترسیم مکانیزم عقل در توسع ثبوت و تحقق، تئوری مطابقت در تصدیقات نفس الامری را تایید و تقویت نموده، «نفس الامر» را به ظرف ثبوت مطلق اعم از وجود، ماهیت و معقولات ثانی معنا می کند و برخی از برداشتهای پیشین، از جمله: تفسیر نفس الامر به نفس الشیء و عالم امر را به چالش می کشد.
    در این مقاله، علاوه بر تحلیل کامل ظرایف نظریه علامه، با نگرشی بر تمام کلمات وی، به تبیین مبنای وی در پرداخت این نظریه؛ یعنی اصالت الوجود پرداخته شده و میزان کارآمدی آن در حل مشکلات ظاهری التزام به اصالت الوجود در تبیین صدق قضایای ماهوی و عدمی، موفقیت آمیز گزارش شده است و در ضمن سنجش نقدهای مربوط به مساله، موجبات این نقدها، غفلت از مبانی وجودشناختی علامه در بحث و نوع مواجهه وی با مساله ارزیابی گردیده است.
    کلیدواژگان: تئوری مطابقت، نفس الامر، اصالت وجود، معقولات ثانی، علامه طباطبایی
  • علیرضا دارابی، اسدالله فلاحی صفحات 115-134
    خواجه نصیرالدین طوسی (یکی از بزرگترین منطق دانان در تاریخ جهان اسلام) در کتاب اساس الاقتباس تحلیلی از گزاره های شرطیه متصله دارد که به تحلیل های منطق های سه ارزشی از گزاره های شرطی شبیه است. بنابراین، این پرسش پیش می آید که آیا خواجه نصیرالدین طوسی به ارزش سومی برای جمله ها قایل بوده است یا خیر؟ در این مقاله، ما با بررسی نظر خواجه و همچنین شاگردان او و مقایسه این نظرات با نظرات منطق دانان سه ارزشی، نشان می دهیم که خواجه به ارزش سومی غیر از صدق و کذب معتقد نبوده است. همچنین نشان می دهیم که در تحلیل خواجه از شرطی های متصل کلمه «صدق» نه به معنای عام صدق، بلکه به معنای صدق در گزاره های تحلیلی و کلمه «کذب» نه به معنای عام کذب، بلکه به معنای کذب در گزاره های تحلیلی به کار رفته است. بنابراین، در نزد خواجه کلمه «صدق» بین صدق به معنای عام آن و صدق تحلیلی و «کذب» بین کذب به معنای عام آن و کذب تحلیلی مشترک لفظی است.
    کلیدواژگان: منطق سه ارزشی، خواجه نصیرالدین طوسی، ارزش سوم گزاره، گزاره های شرطی متصل، صدق کذب
|
  • Fahime Jamei, Dr Musa Akrami Pages 1-26
    According to Descartes’ metaphysics there are two different kinds of substances in the world of creatures: “thinking substance” and “extended substance” or soul and matter. In Descartes’ philosophy the soul is equal to the mind and considered as a “thinking substance”. This immaterial substance is the essence of the human being. Body, being considered as a “matter“, is an “extended substance” and entirely distinct from the soul. The soul, therefore, exists and may be known prior to body and, not being corporeal, can exist after human death. Hence, Descartes can prove the immortality of human soul in the framework of the principle of substantial distinction. On the other hand, as a physiologist and psychologist, Descartes indeed believes in mind-body union, so that some causal interactions between mind and body show their substantial union. In this essay, the authors show that Descartes faces a serious problem in combining substantial union of mind and body with their substantial distinction; despite of his efforts in introducing the idea of pineal gland, the problem remains unsolved. Therefore it seems that as he cannot dispense with his only reason for proving the immortality of human soul, he has to hold the mind-body distinction theory in his metaphysics. Indeed, Descartes prefers to support the distinction theory rather than union theory in confronting a thesis and an antithesis stating one of two theories.
  • Dr Hassan Miandari Pages 25-50
    Evolutionary theory contains two major ideas: common descent and natural selection. This theory goes back to mid-nineteenth century and Darwin. Some scholars have claimed that this theory had been given by Muslims such as Ikhwan al-Safa, Ibn Miskawayh, and Biruni. Among contemporary scholars who agree with this claim are Ebrahimzadeh, Motahari, and Azkaei. But there are scholars who disagree with this claim, among them are Nasr and Falatouri. Nasr says that those Muslims believed in "the great chain of being." And Falatouri says especifically about Biruni that he believed in some kind of gradual evolution, not a Darwinian one. In this paper we first explain these opinions. Then to clarify what is at stake, evolutionary theory and the great chain of being will be described. Criticisms and suggestions come next. We argue that because evolutinary theory was the result of gradual changes of the great chain of being, there is some truth in the ideas of the first camp. And because the great chain that those Muslims hold was of the type of that of Ibn Sina, there is also some truth in the ideas of the second camp. At last we claim that the great chain of the type that Mulla Sadra maintained is consistent with evolutionary theory.
  • Dr Ahmad Ali Heydari Pages 47-66
    The present paper is an attempt to illustrate the point that the basic issues in Aristotle’s practical philosophy in analyzing Heidegger’s existentialism are conceived of as the matter of ontology. Comportment of men in reference to beings (Verhaltenweisen) mentioned in Book Six of Aristotle’s Nicomachean Ethics turns into comportment of constitution (Seinweise) in the new approach to Heidegger’s Being and Time (Sein und Zeit). What is of great significance for Heidegger is reviving the hidden ontological power present in the three fundamental modes of activity in Aristotle’s theory in which praxis is preferred to two other modes of activity drawn from being, i.e. theorie and poíésis. Heidegger diagnosed some proper definitions and descriptions regarding human life in Aristotle’s transcendental idealism which are not known in modern philosophy as in Husserl’s philosophy. If we reconsider existentialism under the shadow of Aristotle’s phenomenology and specially Nicomachean Ethics, we may find ways to better interpret Heidegger’s philosophy.
  • Saeed Naji Pages 63-86
    The purpose of the paper is to evaluate of Imre Lakato's MSRP (Methodology of Scientific Research Programs). Presenting the methodology which is based on Popperian Refutationism, Lakatos intended to overcome Pluralism (, Relativism and Skepticism) and distinguishes the best theory (/program) in science. The question is that did the lakato's secondary change in the form and content of MSRP -against some historical facts and criticisms- make some serious deficiencies in his methodology? The answer to this question is positive. One of Lakato's changes in MSRP is to resort to a new concept of "rationality". Presenting a logical analysis, the paper shows that this change causes MSRP to be unable to distinguish the best program among others. Furthermore he gives a new definition of the term 'methodology'. This definition, in its turn, makes MSRP main task to be inactive.Showing the irreparable harms Lakato's changes produce in MSRP, the paper shows that these changes not only cannot get rid of the deficiencies therein, but it is also unable to meet lakato's original purpose for MSRP.
  • Dr. Majid Sadeghi Hasanabadi, Mahdi Ganjvar Pages 81-104
    The thesis of principality of existence is one of the most fundamental subjects of Islamic Philosophy. In a way most of the discussions of philosophical problems in this school are based on theosophy, and somehow they are tied to it. However Mullasudra raises the discussion of principality of existence with two different approaches in his works. One is a Gnostic approach, and the other is his own and innovative approach, Sadraei approach. In this paper we shall try to clarify the theory of principality of existence and compare the two approaches with each other, using the methodological tools, like discovering the basic questions, finding out the records and historical backgrounds, and requirements, as well as the consequences each involve.
  • Dr Jafar Shanazar, Ahmad Sadeghi Pages 99-120
    In Islamic philosophy various interpretations are offered with respect to the concept “Nafs al-Amr”. These have resulted from the way different philosophers have tried to resolve the difficulties concerning the correspondence theory of truth in connection with various kinds of propositions. More complications are added when the theory of “Principality of Existence”, propounded by Mulla-Sadra, has found wide-spread acceptance. The complications result from the existential presuppositions of the theory. In these circumstances Allameh-Tabatabei has offered his own interpretation of “Nafs al-Amr”. In this article we offer a detailed description of delicacies in Allameh’s theory, with a careful attention paid to his words when he discusses the theory of Pricipality-of-Existence. In this connection of special interest would be his discussion of correspondence theory of truth with regard to some special kinds of propositions. We shall discuss also some of the criticism made of his analysis.
  • Ali Reza Darabi, Dr Asad, Allahe Falahiy Pages 115-134
    In his book Asaso Al-eqtebas, Xaje Nasir-od-dine-e Tousi has given an analysis of connected conditional propositions which is similar to the analysis of the conditional propositions in three-valued logic. It raises the following question: does Tusi accept propositions with values other that “True” and “False”? In this article we consider Tusi’s view and those of his followers, and compare it with those who accept the three valued logic. We will show that Xaje didn’t believe that propositions can have a third value. Also we will show that in his analysis of connected conditional proposition Xaje Nasir does not use the word “true” and “false” as they are commonly used by other logicians. They are rather used to mean true and false in the analytic sense. We conclude, therefore, that in the text we consider “true” and “false” are not used in their ordinary and common sense. They are used, rather, homonymsly.