فهرست مطالب

پژوهش های فلسفی - پیاپی 13 (پاییز و زمستان 1392)

نشریه پژوهش های فلسفی
پیاپی 13 (پاییز و زمستان 1392)

  • تاریخ انتشار: 1392/11/18
  • تعداد عناوین: 9
|
  • مرضیه پیراوی ونک، اعظم حکیم صفحات 1-17
    رولان بارت در سال 1968 در مقاله ای که اکنون متن بسیار معروف و شناخته شده ای است مرگ مولف را اعلام کرد. صراحت بیان این نظریه جسورانه باعث شد که برخی مفسرین آن را مرگ بر مولف تفسیر کنند. مرگ مولف یا مرگ بر مولف؟! آیا مولف بعد از خلق متن خود برای همیشه می میرد یا در نقش های تازه و تناسخ گونه به متنش بازمی گردد؟ به نظر می رسد بارت میان مفهوم مولف و مخاطب مانند دو مفهوم خلق و خوانش، ارتباطی دو سویه برقرار کرده است. یعنی مولف می تواند بعد از خلق، در نقش مخاطب متن خود به آن بازگردد و مخاطب نیز با خوانش آن متن می تواند متن تازه ای را در نقش مولف خلق کند. از طرف دیگر نیز انگاره یا تصویر مولف به عنوان لایه ای دلالت زا در تاویل و خوانش یک متن همچنان حضور دارد. این حضور، حضوری متن گونه است و دیگر منشا یا سرچشمه متن محسوب نمی شود. مقاله حاضر در نظر دارد با توصیف و تحلیل مباحث نظری بارت، بنیادهای مطالعاتی در حوزه گسترده هنر و ادبیات را روشن ساخته و در راستای پاسخ به سوالات مطرح شده و یافتن جایگاه واقعی مولف در اندیشه او تلاش نماید.
    کلیدواژگان: رولان بارت، مولف، مخاطب، بینامتنیت، خلق، خوانش
  • مرتضی شجاری، زهرا گوزلی صفحات 19-46
    در عرفان ابن عربی و فلسفه صدرایی، علم، از حیث بدیهی بودن مفهومش و در نهایت خفا بودن حقیقتش، حکم وجود را دارد. هیچ چیزآشکارتر و روشن تر از مفهوم علم نیست تا به واسطه آن بتوان علم را تعریف کرد؛ همچنان که حقیقت علم مانند حقیقت وجود، کاملا مخفی است. بر اساس وحدت وجود، حقیقت علم، «وجود حق» است. در واقع، علم به عنوان صفت حق تعالی عین ذات اوست و از آنجا که وجود او، فرد است و هیچ شریکی ندارد، علم نیز فرد است و مصداقی جز وجود خداوند نخواهد داشت. از این رو کمال آدمی معرفت به خویشتن خویش است که جلوه کامل الهی است؛ زیرا قلب آدمی که حقیقت اوست، گنجایش خداوند را دارد. فانی شدن در خدا و بقای ب الله را می توان تعبیری دیگر از «علم حقیقی» دانست؛ زیرا معنای«فنای فی الله » این است که آدمی یقین حاصل کند که حقیقت او، حق تعالی است. بنابراین علم حقیقی و کمال غایی، مساوق یکدیگر و دو مفهوم برای یک مصداق هستند. از این رو هدف ابن عربی از سیر و سلوک عارفانه و غایت ملاصدرا از سیر و سلوک عقلانی، دست یافتن به علم حقیقی و به تعبیر ابن عربی «درک وحدت وجود» است
    کلیدواژگان: علم حقیقی، کمال غایی، وحدت وجود، سیر و سلوک، فنا و بقا
  • سید مصطفی شهرآیینی، عزیزه زیرک باروقی صفحات 47-67
    دکارت در تامل نخست شک هایی را درباره هر چیزی که می توان در آن تردید کرد، مطرح می کند و در تاملات بعدی می کوشد به همه این شک ها، به نوعی پاسخ گوید و با این کار نشان دهد که حتی با وجود شک های افراطی بازهم امکان نیل به معرفت یقینی وجود دارد. به این معنا که می خواهد با خود شک به مصاف با شک برخیزد. آنچه در این مقاله مدنظر است این است که آیا دکارت توانسته است بنا به ادعای خود، پس از تامل نخست، در تاملات دوم تا ششم یک به یک شک های مطرح در تامل نخست را به یاری روش تحلیل نفی کند. نویسندگان مقاله بر آنند که دکارت واپسین و در واقع، افراطی ترین شک خود را در تامل نخست، یعنی فرض اهریمن بداندیش را، که با این شک، برنامه تردیدافکنی او کامل می شود و وجود عالم مادی یک سره در مظان تردید واقع می شود، در هیچ کجای تاملات و حتی در پاسخ به اعتراضات هفت گانه، برطرف نکرده است. به نظر می رسد او در ادامه تاملات، جایگاه و نقش اهریمن بداندیش را در نظام فلسفی اش فراموش می کند یا آنکه نمی تواند خود را از چنبره این فرض شکاکانه برهاند. در این مقاله ما با استناد به آراء خود دکارت و اشاره به نظرات چندی از شارحان و مفسران او می کوشیم به جایگاه و نقش اهریمن بداندیش در سیر شک دکارتی و میزان موفقیت او در غلبه بر شک بپردازیم و معضلی را که به نظر می رسد نظام فلسفی دکارت در این راستا با آن رو به روست، بازنماییم.
    کلیدواژگان: شک، فرض خدای فریبکار، فرض اهریمن بداندیش، عالم خارج، شکاکیت، نظام فلسفی دکارت
  • عبدالرضا صفری صفحات 69-101
    تبیین و تحلیل هویت و مفهوم عدد در قلمرو معیارهای پذیرفته شده فلسفه تحلیلی از منظر فرگه، هدف اصلی این مقاله است و دست آورد مهم آن ورود مقوله های مفهوم و مصداق مفهوم هم قوه، در تعریف ماهیت عدد و در نتیجه ارایه برداشتی نو از مفهوم عدد است. در رویکرد معرفت شناسی به عدد که فرگه آن را رد می کند، پرسش این است که «عدد چگونه به ما داده می شود؟» در حالی که باید می پرسید «عدد به چه چیزی نسبت داده می شود؟» پاسخ فرگه براساس مبنای فلسفه تحلیلی، یعنی اصل متن آن است که اعداد به «مفهوم» ها نسبت داده می شود. ولی نقص آشکار اصل متن و بهره گیری از اصل هیوم سبب کنار گذاشتن آن می گردد و رویکرد دیگری به مفهوم عدد براساس مصداق و مفهوم هم قوه شکل می گیرد و تعریف ارایه شده از عدد براساس برهان استقرایی، اتقان می یابد.
  • علی اکبر عبدل آبادی صفحات 103-120
    در این مقاله کوشیده ام تا با روشی توصیفی- تحلیلی، ابتدا از نظریه اخلاق شناختی تامس رید، فیلسوف اسکاتلندی سده هجدهم، درباره چگونگی ادراک و تصدیق ارزشها و هنجارهای اخلاقی، که به «شهودگروی مبتنی بر فهم عرفی» معروف است، توصیفی تحلیلی به دست دهم و از رهگذر چنین توصیف تحلیلی ای به این دو پرسش پاسخ دهم که «گستره و دامنه شهودگروی اخلاق شناختی رید تا کجاست؟» و «تبیین رید از منشاء خطای اخلاقی چیست؟» سپس با توجه به آن توصیف تحلیلی، کوشیده ام تا با بیان پاره ای از وجوه قوت و وجوه ضعف نظریه اخلاق شناختی رید نشان دهم که، اولا، «آیا نظریه اخلاق شناختی رید در توجیه اعتبار معرفت اخلاقی، نظریه ای موجه، دفاع پذیر و پذیرفتنی است یا نه؟» و، ثانیا، «آیا تبیین رید از منشاء خطای اخلاقی انسان ها تبیینی بسنده است یا نه؟» پاره ای از نتایج این مقاله، با توجه به پرسشهایی که طرح کردم، عبارتند از: الف) شهودگروی اخلاق شناختی رید، از حیث گستره و دامنه اش، هم مفاهیم اخلاقی ارزشی و هم مفاهیم اخلاقی هنجاری را دربرمی گیرد. ب) رید منشاء خطای اخلاقی انسان ها را دو چیز دانسته است: یکی جهل و بی خبری فاعل عمل اخلاقی درباره درستی یا نادرستی پاره ای از اعمال، و دیگری قصور و بی توجهی وی درباره عمل نکردن به مقتضای احکام اخلاقی اش. ج) شهودگروی اخلاق شناختی رید به سبب مبتنی بودنش بر نظریه «اصالت کشف» درباره مبادی تصوری اخلاق و نیز به سبب ابتنایش بر مطلق انگاری اخلاقی وی درباره مبادی تصدیقی اخلاق، نظریه ای ناموجه، دفاع ناپذیر و ناپذیرفتنی است. د) تبیین رید از منشاء خطای اخلاقی انسان ها تبیینی نابسنده است.
    کلیدواژگان: تامس رید، شهودگروی اخلاق شناختی، فهم عرفی، قوه (حس) اخلاقی، استدلال اخلاقی، بدیهیات اخلاقی، معرفت اخلاقی، خطای اخلاقی
  • قربان علمی، شیبا شیبانی صفحات 121-145
    یکی از مسائل اساسی مطرح در اندیشه پلاگیوس که سبب شکل گیری مناقشه مهمی با آگوستین متفکر پرنفوذ کلیسای مسیحی گردید چیستی طبیعت انسان، ماهیت گناه، گناه ازلی و آثار آن، طبیعت و اراده انسان و راه نجات است. این پژوهش نشان می دهد که آموزه هایی که پلاگیوس درباره انسان مطرح می کند گرچه در طی شوراهایی تحت عنوان بدعت محکوم شده است، به نظر بسیاری از محققان دوره مدرن بخشی از سنت مسیحی است. پلاگیوس معتقد است انسان ذاتا خوب و آزاد آفریده شده است و چنین نیست که طبیعتش را ضعفی اسرارآمیز مخدوش و ناتوان کرده باشد. ایده گناه ازلی کفرآمیز و غیر قابل تصور است. ویژگی های برتر انسان عقل و اراده آزاد اوست. آدم بواسطه اراده آزاد مرتکب گناه گردید. فرزندان او نیز اینگونه هستند. مرگ جسمانی نتیجه گناه نیست. فقط مرگ معنوی نتیجه آن است که هر انسان آن را از طریق گناهان اکتسابی خود به دست می آورد. فیض الهی سه جنبه دارد. (الف) قانون و ساختار طبیعی انسان (عقل و اراده آزاد) که همه انسان ها از آن برخوردارند، (ب) شریعت الهی که به عقل تاریک شده بواسطه گناه کمک می کند و وظایف او را یادآور می شود، و (ج) فیض مسیح که که زنگار گناه را می زداید، شریعت را در قلب انسان قرار می دهد و الگوی زندگی اخلاقی و بدون گناه می گردد. از آنجا که خدا می خواهد همه انسان ها نجات یابند، عدم رستگاری انسان را باید نتیجه استفاده نادرست از اراده او دانست.
    کلیدواژگان: طبیعت انسان، گناه ازلی، اراده، نجات، پلاگیوس و آگوستین
  • حسن فتح زاده صفحات 147-171
    هوسرل با آغاز از جهان آگاهی اگو و تاکید وسواس گونه بر ماندن در این قلمرو، متهم به نادیده گرفتن غیریت مطلق «دیگری» و تقلیل آن به حضور آگاهی است. وی با تقلیل «دیگری» اخلاق را از دست می دهد و بنابراین خشونت را در گفتمان پدیده شناسی نهادینه می کند. در این مقاله ابتدا به جوانب مختلف این نقد بنیادین می پردازیم، و در ادامه با ارائه ی خوانشی از هوسرل تلاش می کنیم از او در مقابل این نقد دفاع کنیم. هوسرل در آغاز پدیده شناسی را به گونه ای طرح می کند که مستعد چنین نقدهایی است، اما در ادامه تاکید می کند که باید پدیده شناسی را از بعد تجربی آن رها کرد و به شیوه ای ایده تیک آن را پیش برد. نشان خواهیم داد که با قرار دادن پدیده شناسی در قلمرو ایده تیک اش می توان به این نقدها پاسخ داد.
    کلیدواژگان: اخلاق، هوسرل، لویناس، ایدوس، اگو، دیگری
  • علی اصغر مروت، محمدعلی اژه ای صفحات 173-194
    مفاهیم پیشینی که هم در فیزیک نیوتنی برای توصیف اشیاء تجربه پذیر و هم در مابعدالطبیعه متعالی برای توصیف اشیاء تجربه ناپذیر به کار گرفته می شوند، از نظر کانت فقط بر اشیاء تجربه پذیر (=پدیدارها) قابل اطلاق هستند و اطلاق آن ها بر آن سوی حوزه تجربه ممکن(=اشیاء فی نفسه)، روا نیست. کانت از این دیدگاه خود به ایدئالیسم استعلایی تعبیر می کند و آن را موجد انقلابی در فلسفه که با انقلاب کپرنیکی در علم هیات قابل مقایسه است می داند. کانت می کوشد در چارچوب فلسفه انتقادی، برای انقلاب معرفتی خود در فلسفه استدلال کند. در این نوشتار کوشش ما بر آن است نشان دهیم که اولا، از مقدمات استدلال کانت (بر فرض صحت آن ها) نمی توان ایدئالیسم استعلایی را نتیجه گرفت و ثانیا، انقلاب کپرنیکی کانت، دیدگاهی در چارچوب فلسفه انتقادی نیست بلکه نوعی مابعدالطبیعه متعالی به شمار می رود.
    کلیدواژگان: ایدئالیسم استعلایی، فلسفه انتقادی، مابعدالطبیعه متعالی، انقلاب کپرنیکی کانت
  • علی اصغر مصلح، مرتضی گودرزی صفحات 195-216
    تحلیل بحث نیستی در فلسفه هایدگر به خصوص در آثار متاخر وی، و جایگاهی که وی برای نیستی در وصول به حقیقت هستی و آشکارگی قائل است، اهمیتی به سزا در تاریخ فلسفه غرب دارد. هایدگر این بحث را در فرازهای مختلف، از جمله در تبیین دازاین و اگزیستانس و در راهیابی به نسبت های انتولوژیک به صورتی ایجابی و نه سلبی مطرح می کند. وی دازاین را در سیر به سوی نیستی و در حالت ترس آگاهی(Angst) به تصویر می کشد. از طرف دیگر چنین می نماید که مفهوم نیستی در فلسفه های چینی از مفاهیم اصلی و کلیدی محسوب می شود. در تفکر چینی، درهم تنیدگی هستی (Yu) و نیستی(Wu) عامل موثری برای درک وحدت و همبستگی میان نیروها و پدیده ها، فعالیت ها و انفعالات و معنا بخشی به کنش های میان هستنده ها تلقی می شود که با نگرشی هستی شناختی قابل تشخیص است. مسئله اصلی این جستار، ویژگی نیستی و کارکرد آن در تعامل «هستی»(Being) و «ناهستی»(Non Being) است. در این نوشتار برآنیم تا ضمن بررسی معناهای مختلف «نیستی» در دو فلسفه، به تحلیلی تطبیقی در مورد کارکرد این مفهوم در ارتباط میان «نیستی» و «هستی» بپردازیم. همچنین تلاش شده مفهوم غیر پوچ گرایانه و غیرسلبی «نیستی» در فلسفه چین به خصوص در آیین های دائویی(Daoism) و ذن بودیسم Zen Buddhism)) با معنای نیستی در اندیشه هایدگر مورد مقایسه قرار گیرد و ضمن بررسی مفاهیمی مانند «حقیقت و گشایش»، «راه» و «رهایی از تفکر»، تقرب به سوی هستی مورد کاوش قرار گیرد.
    کلیدواژگان: دائو، ذن، نیستی، هستی، مستوری، ترس آگاهی
|
  • Pages 1-17
    Roland Barthes in 1968 in an essay – that is considered as a famous and well known text now a day –announced the death of the author. Candor of this fearless theory causes some analysts to interpret the statement as a down with author. After creation of his text if the author will dead forever or he will be back to his text in the form of a new character in reincarnation way? It seems that Barthes has organized a bilateral connection between notions of the author and the addressee. It means that after creation a text the author could return to his text as an addressee، and also، the addressee، by reading the text could create a new text in the role of author. The image of the author attends continuously as a signifier aspect in the interpretation of a text. This kind of textual attendance do not consider as the text’s resource. In this essay I try to clarify the researching structures in extensive fields of art and literature by means of explanation and description of Barthes''s theories. I also attempted to response the mentioned questions and finding the real position of the author.
    Keywords: Roland Barthes, author, addressee, intertextuality, creation, reading
  • Pages 19-46
    Knowledge (perfect and absolute knowledge)، according to Ibn Arabi and Mulla Sadra، in term of its obvious concept and its hidden existence or truth is an existential truth. There is nothing as obvious as the concept of knowledge through which the knowledge itself can be explained. But، on the other hand، the truth of knowledge، like the truth of existence، is absolutely hidden. The reality of knowledge، based on the pantheism، is the «hierophany». In fact، knowledge، as characteristic of God is the same as his nature or essence and since his existence is the one and only and does not have any partner، knowledge is one as well and will not have any denotation but the existence of God (hierophany). The ‘extinction of the self in God’ (Fanna Fi''llah) and the can be known as another interpretation of real knowledge. Because of the fact that the human perfection is nothing but his knowledge of himself، and this، in itself، happens when one could be the perfect illustration of hierophany. In fact، the realization of the ‘eternal life in union with God’ (Baqa Bi’llah) involved in the ‘extinction of the self in God’ (Fanna Fi''llah)، and in case that it happens the real knowledge and the ultimate perfection will be equal، the different concepts in a union reality. Therefore، Ibn Arabi''s goal of the Spiritual Journey and the purpose of Mulla Sadra from the Intellectual Journey is the realization of the real knowledge، or as Ibn Arabi says; it is the “realization of pantheism”.
    Keywords: real knowledge, the ultimate perfection, pantheism, journey, extinction of the self in God', eternal life in union with God'
  • Pages 47-67
    In the First Meditation، Descartes declares some doubts about everything that can be called into doubt. And in the other five meditations، he، by removing all of these doubts، tries to show، in spite of excessive doubts، that it is possible to reach certain knowledge. In other words، Descartes here decides to overcome completely doubt by doubt itself. The main question، to which the authors of this article are going to reply، is that whether or not، this decision has been carried out in the remainder of Meditations. A chain of doubts has been put forward in First Meditation of which the last is evil demon hypothesis. The writers believe that this last and actually the most hyperbolical doubt has not been removed nowhere by Descartes، either in Meditations or in his Replies to Objections، or in other writings. Although it is through this doubt that the project of calling everything (even the external world) into doubt can be worked out، it seems، after First Meditation، that the position and role of evil demon hypothesis has been forgotten or wittingly neglected، in Descartes'' philosophy.
    Keywords: doubt, deceiving God hypothesis, evil demon hypothesis, external world, skepticism, Descartes system of thought
  • Pages 69-101
    Here، based on «what is a number ascribed to?”، I tried to consider Frege’s viewpoint on the nature of number. The epistemological approach، especially abstractionism، was refused by Frege. Because، this view followed by the question of “how the number are given to us?” and by this approach، according to him، we could not concern the qualifications of the being number. Instead، he، in a linguistic turn، to explain the nature of the number introduces two factors: concept and equinumerosity. The basis of the first is Principle Context، and the other is what that now called “Hume’s principle”. Here I focused on explaining the concept of number in accordance to those principles.
    Keywords: abstractionism, concept, equinumerosity, principle context, identity, Hume's principle
  • Pages 103-120
    In this paper، I have tried to present، by a descriptive – analytic method، an analytical description of، the eighteenth century Scottish philosopher، Thomas Reid''s ethical theory - which is known as «Common-Sense Intuitionism» – on the way of perceiving and acknowledging the moral values and norms، and through this analytical description، answering these two questions: «How far does the scope of Reid''s ethical intuitionism contain?» and «What is Reid''s explanation of the origin of moral error?» With reference to the above-mentioned analytical description، and by clarifying some of the pros and cons of Reid''s ethical theory، I have tried to show، first، «Whether Reid''s ethical theory is a justified، defensible and acceptable theory in justifying the validity of ethical knowledge?» And then، “Whether Reid''s explanation of the origin of men''s moral error is a sufficient explanation? «
    Keywords: Thomas Reid, ethical intuitionism, moral faculty (sense), moral reasoning, self, evident moral truths, ethical knowledge, moral error
  • Pages 121-145
    The main polemic issues between Pelagius and Augustine، the most influential thinker of the Christian Church، was the essential nature of man، the nature of sin، original sin and its consequences، the will of man، and the way of salvation. This study shows that Pelagius'' teachings about human، although was condemned as heretical، during the councils، in view of modern scholars، are the most important part of the Christian tradition. Pelagius believes that human is good and free by nature and his nature is not spoiled by a secret weakness. Idea of inherited sin is unthinkable and blasphemous. The excellencies of man are his reason and free will. Adam sinned through free will. So do his descendants. The death is only spiritual. However، this is not inherited but acquired by each man through his own actual sins. Divine grace is threefold. It manifests itself (a) in man''s natural constitution by virtue of which everyone have been perfect men، (b) in the law of God by which، to aid man''s reason darkened by sin، he reveals what man ought to do، and (c) in the grace of Christ which is essentially enlightenment and teaching working through Christ''s example through the assurance of forgiveness and the doctrines of the church. All three types of “grace” have the potential to usher men into the Kingdom of God. Since God wills all men to be saved، lack of salvation must arise from a negative movement of the human will.
    Keywords: human's nature, original sin, will, salvation, Pelagius, Augustin
  • Pages 147-171
    Starting with the ego''s consciousness and emphasizing on staying at this realm، Husserl is accused of ignoring the absolute alterity of the other and reducing it to the presence of consciousness. By reducing the other he misses ethics and so embeds the violence at the heart of phenomenological discourse. Here we discuss on this criticism and then we try to defend Husserl against it. By putting phenomenology in its eidetic realm، we will try to answer these criticisms.
    Keywords: Ethics, Husserl, Levinas, Eidos, Ego, Other
  • Pages 173-194
    A priori concepts، according to Kant، are used just for the objective or the experienced phenomenon، and applying them for the others (non-empirical or as Kant calls it the “noumena”، the “things-in-themselves،” or (elsewhere) the “transcendental objects”) are not valid. Unlike Kant، in Newtonian physics، they can be used both for experienced and non- experienced phenomenon. Comparing with what was developed by Nicolas Copernicus in Cosmology in the 16th century، Kant calls his viewpoint as a “Copernican Revolution” that happened in the philosophy. In the framework of Critical philosophy، Kant tries to explain and defend from his epistemological revolution. Here، firstly، I will argue that، Kant''s premises of judgment (assuming their correctness) do not entail the transcendental Idealism، and secondly، Kant''s Copernican revolution is not a perspective in the frame of critical philosophy but it is a kind of transcendental metaphysics.
    Keywords: transcendental idealism, critical philosophy, transcendental metaphysics, Copernican revolution