آرشیو دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸، شماره ۱۹۳۹۸
ادب و هنر
۱۰

جستجو

ویکتور هوگو

جامه ام را

از ابرها عاریه می گیرم و

زمزمه هایم را

از رودی

که از حنجره تو می آید

به جست و جوی تو بر می آیم

در جنگلی

که تمام درختانش تویی

و همه گنجشکانش

مرثیه های من

از کدام سمت رفته ای؟

در جنگل مرثیه و ابر

همه راه هاا به قلب من ختم می شود

و دهانم اما...

نامت را فریاد می زند

که آرامش تمام پرندگانی