غرق در عشق خدا
شب زلال بود
در میان آسمان ها
تک ستاره امید سوسو می زد.
من نگاه می کنم.
کار من نومیدیست.
پیشه ام عاشقی و خانه ام می خانه!
مادر آه ام و پدرم اندوه است
دوستانم همه از تبار عشاق و من ام ساقی آن می خانه.
تک ستاره امید در هوا می چرخید،
با خدا می خندید.
غرق در عشق خدا،
خدا را می نگریست.
همچنان خیره بودم.
او خدا را داشت و من هیچ کس را
او امید را داشت. ومن اندوه را.
کفش هایم را پوشیدم،
سرشار از شادی و شور
از نردبان آسمان بالارفتم
معبود یکتا، آن عشق بی همتا
با دستان سبزش مرا مهمان مهربانی اش کرد.
محدثه ابراهیم زاده / تهران