آرشیو سه‌شنبه ۱۷‌شهریور ۱۳۸۸، شماره ۱۹۴۵۷
مدرسه
۹

غرق در عشق خدا

شب زلال بود

در میان آسمان ها

تک ستاره امید سوسو می زد.

من نگاه می کنم.

کار من نومیدیست.

پیشه ام عاشقی و خانه ام می خانه!

مادر آه ام و پدرم اندوه است

دوستانم همه از تبار عشاق و من ام ساقی آن می خانه.

تک ستاره امید در هوا می چرخید،

با خدا می خندید.

غرق در عشق خدا،

خدا را می نگریست.

همچنان خیره بودم.

او خدا را داشت و من هیچ کس را

او امید را داشت. ومن اندوه را.

کفش هایم را پوشیدم،

سرشار از شادی و شور

از نردبان آسمان بالارفتم

معبود یکتا، آن عشق بی همتا

با دستان سبزش مرا مهمان مهربانی اش کرد.

محدثه ابراهیم زاده / تهران