آرشیو پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۸، شماره ۲۷۴۷
گلدونه
۸

روباه ناقلاو لک لک بلا

خاله روباه و عمه لک لک دوستان خوبی برای هم بودند. یک روز خاله روباه از عمه لک لک دعوت کرد که برای خوردن ناهار به خانه او برود. فردای آن روز وقتی لک لک به خانه روباه رسید فکر خوردن غذاهای خوشمزه دهان او را آب انداخته بود. خاله روباه سوپ بسیار خوشمزه ای تهیه کرده و آن را در بشقاب پهن و صافی ریخته بود. خاله روباه سوپ خودش را به سرعت خورد ولی عمه لک لک هر چه تلاش کرد نتوانست با نوک بلندش حتی یک قطره از آن سوپ خوشمزه را هم بخورد. عمه لک لک که حسابی در حسرت خوردن غذای خوشمزه مانده بود و از دهانشآب می چکید به روی خود نیاورد ولی هنگام خداحافظی از خاله روباه خواست تا فردا برای ناهار به خانه او بیاید. فردای آن روز هنگامی که روباه به خانه لک لک رسید با خود گفت: لک لک که غذای من را نخورد ولی من غذای او را هر چه باشد با اشتها خواهم خورد، چون اصلا اهل تعارف نیستم. تازه بعد از خوردن ناهار، لک لک را دوباره به خانه ام دعوت می کنم چون او خیلی کم غذاست. آن روز لک لک غذای خوشمزه ای درست کرده و آن را درون دو عدد تنگ باریک و بلند ریخت. او غذای خود را به سرعت خورد اما خاله روباه هر چه کرد نتوانست حتی یک ذره هم از آن غذا بخورد. آن روز خاله روباه، گرسنه به خانه اش برگشت. او فهمید چه اشتباهی کرده و با خود گفت: چیزی که عوض دارد گله ندارد. نتیجه خیلی خوبی می شود از این داستان آموزنده گرفت و آن این است که هنگام رفتار و ارتباط با اطرافیانمان نباید فقط مطابق خواسته ها و ویژگی های خودمان عمل بکنیم، چون ممکن است چیزی که برای ما مناسب است برای طرف مقابلمان مناسب نباشد.