آرشیو چهارشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۸، شماره ۴۳۸۲
قاب کوچک
۱۶

درسی برای شترمرغ کوچولو

روزی روزگاری در یک جنگل شترمرغ همراه دو پسر خود زندگی می کرد. پای یکی از این دو پسر بلند و پای دیگری کوتاه بود. پدر و مادرشان یکی را پاکوتاه و دیگری را پادراز صدا می کردند.

شترمرغ پدر هر روز به پسرانش می گفت باید اسباب بازی های خود را مرتب در جای خود قرار دهند چون اگر اسباب بازی ها وسط اتاق باشد فیل شیطون هم آنها را به خانه خودش می برد.

پاکوتاه و پادراز که خیلی تنبل بودند این حرف پدر را باور نمی کردند تا این که یک روز وقتی همه درخواب بودند، فیل شیطون به خانه آنها رفت تا اسباب بازی هایی را که وسط اتاق ریخته شده به خانه خودش ببرد.

صبح روز بعد وقتی پا کوتاه و پادراز از خواب بیدار شدند، هر چه جست وجو کردند نتوانستند اسباب بازی هایشان را پیدا کنند. آنها که ترسیده بودند با سرعت پیش پدر رفتند. پدر که سرش را در شن ها فرو کرده و خوابیده بود با صدای آن دو از خواب بیدار شد و به آنها گفت: من که به شما گفته بودم اما شما به حرف من توجه نکردید. حالامن به خاطر شما پیش فیل کوچولو می روم و از او می خواهم تا اگر اسباب بازی های شما را برداشته آنها را به شما برگرداند.

فیل که خیلی مغرور بود به شترمرغ پدر گفت: در صورتی اسباب بازی ها را پس می دهم که با پسرهای شما مسابقه بدهم و اگر آنها برنده شدند من اسباب بازی هایشان را به آنها برمی گردانم.

روز مسابقه رسید، پاکوتاه و پادراز خیلی نگران بودند اما از طرفی تصمیم گرفته بودند تا اسباب بازی هایشان را پس بگیرند. بالاخره مسابقه شروع شد. آنها باید فاصله خط شروع تا درخت بزرگی را که کمی دورتر بود می دویدند. پاکوتاه و پادراز با تمامی توان خود می دویدند و بالاخره هر دو از فیل کوچولو که خیلی سریع می دوید، جلو زدند. چون پاهای شترمرغ ها خیلی بلند است و هر قدمی که برمی دارند، مسافت زیادی را جلو می روند.

فیل کوچولو که مسابقه را باخته بود، تمام اسباب بازی های شترمرغ ها را به آنها برگرداند. پا کوتاه و پا دراز هم تصمیم گرفتند تا از آن به بعد همیشه مراقب وسایل شان باشند و آنها را منظم سر جای خود قرار دهند.