آرشیو شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۹، شماره ۱۹۸۷۳
ادب و هنر
۱۰

چله

کاظم رستمی

شور می بارم و می چرخم از این بارش نور

نور، نصری دهدم تا کندم ناصر طور

اشتراک شب و روز است همین روزن راز

ورنه این فاصله تفصیل شود بی تنبور

خون دلیل است که کشتی به یم راه رود

راه، موسی کندت نوح شوی در نم شور

طیر طوفان بلامنطق سیمرغ دل است

خون عنقاست به جوش تب ماهی، مسجور

شهد شد پرده در ظلمت بینایی، زخم

تا عسل از زحل زخم ببارد به ظهور

چله از چلچله ها موسم انگور گذشت

باده از خون جگر آمده لیلی به حضور

برگ ریزان خزان، سلسله سی مرغان

به مزار آمده شیرین شهادت از دور

شب رودابه تب زال کهنسال شده

که ز شام آمده شامی همه آزین سرور

¤¤¤

مهجه باید بدهی دیده ظهرت بدهند

اضطهاد است در آن گودی طوفان تنور