آرشیو شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۰، شماره ۴۷۹۷
قاب کوچک
۱۴

کوله باری پر از قاصدک

نگاه رهگذر در پس گذر ثانیه ها با دورترین نقطه خیابان پیوند خورده بود. ماشین ها به سرعت از مقابلش می گذشتند و او با کوله باری پر از گل های سرخ در امتداد خیابان گام برمی داشت.

صدای خط ترمز اتومبیل ها، حباب آرزوهایش را شکست، ثانیه های همرنگ با گل های کوله بارش، همه دلخوشی پسرک بود.

رهگذر می دانست تا رسیدن به خط پایان ثانیه ها فرصتی باقی نیست. این بار تصمیم گرفت چشمهایش را ببندد و گل ها را به حراج بگذارد، وقتی چشم هایش را باز کرد، تمام گل های سرخ به فروش رفته بود و کوله بار پسرک پر شده بود از قاصدک