آرشیو سه‌شنبه ۱۵‌شهریور ۱۳۹۰، شماره ۲۲۵۳
صفحه آخر
۱۶

مدایح بی صله

حمید مصدق

کبک بس قهقهه سر داد که سرو/ تیرک تارم افلاکی نیست/ که بر یکسوی نه این نه گنبد/ پی ایجاد تن خاکی نیست

ابر بارنده به دریا می گفت/ گر نبارم تو کجا درآیی؟/ در دلش خنده کنان دریا گفت/ ابر بارنده/ تو هم از مایی

غوک از آب برون جست و سرود/ هستی چرخ پی هستی ماست

ماهی برکه به آرامی خواند/ آب کو/ آب چه شد؟ آب کجاست؟

اسب غرنده تر از رعد جنوب/ شیهه اش دشت تهی را پر کرد