آرشیو پنجشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۰، شماره ۱۴۴۱
صفحه آخر
۱۲

به یاد «علی خوشامن»، دوست خوبی که میزبان خوبی هم بود

چراغ روشن «گل رضاییه»

رضا خاکی نژاد

روزگار غریبی است. دیرسالی است با مرگ زودهنگام، رفاقتی به هم زده ایم که مگو و مپرس. به سراغ دوست می روی، می گویند: «خستگی نابهنگام، به سفر فرستاده اش!» سراغ از آشنا می گیری، می گویند: «هیهات که چه زود، دیر شد!» این گونه است که مرگ نابهنگام، سایه بلندش را به هیچ قیمتی- حتی مرگ- از سرمان کم نمی کند! «علی خوشامن» هم از آن دست آدم هایی بود که بی مقدمه و بدون این پا و آن پا کردن، نابهنگام رخت سفر بست و رفت.

سال ها چراغ «گل رضاییه» از وجودش روشنایی می گرفت. عشق سرپا نگه داشتن رستورانی را داشت که از چند دهه پیش، در یکی از نوستالژیک ترین محلات تهران قدیم –خیابان 30 تیر، قوام السلطنه سابق- پذیرای دوستان و مشتریان همیشگی اش بود. در فضایی متفاوت، باب طبع و سلیقه اهل قلم و هنرمندان. بهار سال پیش به او گفتم داستانی نوشته ام در حال و هوای «گل رضاییه» که اگر رخصت بدهند، در مجموعه ای چاپش می کنم. سری تکان داد و خندید که «خوبه...» همین!

یک سالی بیشتر به دراز کشید تا «آن جا، پایین پله ها» با حذف یک داستان، مجوز گرفت و چاپ شد. به روال همیشه و این بار با کتاب و داستان چاپ شده «برش توی کاسه چینی گل سرخ» درحالی که از آخرین دیدارمان چندان نگذشته بود، راهی «گل رضاییه» شدیم تا مثلاغافلگیرش کرده باشیم. غافل از اینکه علی آقا، بی رحمانه غافلگیرمان خواهد کرد. به محض ورود، پی او چشم گرداندیم. عکسش را که روی دیوار دیدیم، یکه خوردیم. پرس وجو کردیم. گفتند علی آقا به سفر رفته است! لقمه مان خاردار شد. بیشتر، غصه خوردیم تا غذا. حال مان بدجوری گرفته شد. «علی خوشامن» حالادیگر نیست و بی گمان، نبودش برای بسیاری، مایه دلتنگی است. با این همه، چراغ رستورانش هنوز روشن است. به همت خواهرزاده اش، شروین، که عزمش را جزم کرده است تا یادگار علی آقا را آن گونه که خود می خواست و مایل بود، حفظ کند. جوان نازنینی که حالاخوشامدگوی مشتریان دایمی رستوران «گل رضاییه» و دوستان قدیمی علی آقاست. چراغ «گل رضاییه» روشن مانده است تا یادمان نرود، زور مرگ، حتی از نوع نابهنگامش، به خیلی آدم ها و خیلی چیزها نمی چربد. یادش گرامی.