آرشیو دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۱، شماره ۵۲۰۷
صفحه آخر
۲۸
قاب

آغاز مرد متن

امید بی  نیاز

چندان به حرف های «ژان» گوش نکن، شهاب! حوالی سطری که آفتاب و باران کم است؛ آنجا که ابرهای مصنوعی ثابت اند. مردی کلاه حصیری، سبیل کوچک با عینک بی دسته و کله مخصوص اهل منطق از کافه بیرون می آید. باور کن خود یونسکو هم نمی دانست که این کاراکتر در متن چه می کند اما خوب می دانست که او هم در آخر نمایشنامه صدایی را خواهد شنید؛ فریادی که از ته گلو برمی آید؛ صدای مردی که هیچ وقت کرگدن نمی شود!

حالابا خیال راحت می توانی به میدان نیاوران برسی و دیالوگ های متن «اشمیت» را زمزمه کنی. حالا«شهاب حسینی» با خاطره ای از پائیز چهار سال پیش به «ملاقات» می رود؛ عابرانی که از برگ ریزان آن آذر تئاتر شهر می آیند، هنوز دکوری غول آسا در یادشان هست. جایی که ته صدای اوژن یونسکو در لابه لای چوب و الوار دکور گم بود؛ ولی دیالوگ های بازیگران حتی به گوش زمستان هم می رسید؛ مهدی هاشمی بود، فرهاد آئیش جلوی کافه دکور، پای ثابت می شد، آتنه فقیه نصیری، صابر ابر، مائده طهماسبی، الآن هم در حافظه صحنه اند. اما در گوشه ای از دکور که غافلگیر می شدی، «شهاب» هم بود؛ بازیگری که خلاصه معنی تلاش است. او متکی به فنون آوایی و در تعقیب و گریز با تکاپوی ایمایی بود. بازیگر در آن پائیز صحنه ای تئاتر شهر، اگر صد درصد توان داشت، در پی استفاده از 110 درصد از توانایی های خود بود. شهاب حسینی آنجا مثال یک بازیگر فوتسال نبود که با هزاران نفس و تسلط زمین چمن روبه رو شده است. او انگار از دوردست یک ماراتن می آمد. این واقعیت شیوه بازی شهاب حسینی در رسیدن به «آغاز» است. آغاز او و در واقع پایان کلمات متن به شمار می رود. دقیقا زمانی که تصور نقش به پایان می رسد، تازه در گوشه ای از روحیه شخصیت متن سر درمی آورد. همین، روحیه «کشف»، شهاب حسینی را در همه نقش هایش یاری کرده است. او این روزها در متن «ملاقات اشمیت» تجربه دیگری را سپری می کند. این نمایش در نیاوران به صحنه می آید.