آرشیو دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۱، شماره ۲۵۹۸
نگاه ویژه
۹
یادداشت پنج

نقاشی، رنگ، نور، قاب شعر، عشق، زیبایی فضا و ترکیب بندی

حمید پورآذری

کلماتی که در واژگان صحنه یی استاد علی رفیعی جان گرفته و هویت پیدا می کنند. این زیبایی ها به دورت می پیچند، جان تو را فرا می گیرند و در صحنه نمایش با تو حرکت می کنند. آنقدر با تو هستند و هستند تا تازه شوی، چشمانت را باز کنی و دوباره و دوباره ببینی.

آقای دکتر، استادم، شما به ما آموختید که سخت بگیریم و ساده بیندیشیم. شما به ما یاد دادید که بایستیم و محکم «نه» بگوییم. یاد دادید که تسلیم نشویم، سخت کار کنیم و خستگی ناپذیر باشیم. پنجره های شخصی ما را باز کردید و ما هر یک در جهان ساخته خود قدم گذاشتیم. ما را مجذوب خودتان کردید، بدون آنکه به ما تحمیل کنید آنچه را دوست می دارید.

و چه سعادتی است، شانس داشتن استاد در هنر. و چه چیزی بهتر از اینکه شما استاد باشید برای نسل های بعدتان.

و چه زیباست... شما هستید و ما در کنار شما زندگی می کنیم.

افسوس، چه آرزوی سختی است به همه فهماندن...

حتی به مسوولان هنر این سرزمین...

که شما سرمایه هنر این خاک هستید.

استاد من، همیشه استاد، تولدت مبارک.

باشد که همیشه رفیع باشید و رفیعی.