آرشیو سه‌شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۲، شماره ۵۳۸۶
حکمت
۱۳

در حریم معبود

رسوای عشق

حسین منصور حلاج عارفی بود که عشق را در ملکوتی عرفانی معنا کرد. کریم کشاورز در کتاب <هزار سال نثر فارسی> تعریف عشق از نگاه حلاج را اینگونه نقل می کند: از حلاج پرسیدند که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا و پس فردا، آن روز بکشتند، دیگر روز بسوختند و سوم روز به باد بردادند. حلاج عشق را در چوبه دار معنا کرد. از خلق بریده و به خالق پیوست، رندانه خرقه صوفیانه را بر کشید و نوحه مستانه «انا الحق» را سرداد. عشق در اندیشه حلاج ریشه در باطن ملکوتی و جوهر هستی داشت. او در معشوق حقیقی خود حل شده بود و خود را قسمتی از هستی می دانست. حلاج چنان شور در سر داشت که برای پیوستن به معشوق و حل شدن در جوهر هستی بی تاب بود. لویی ماسینیون در کتاب <قوس زندگی> حلاج را شوریده ای می داند که سرشار از طرب در کوی و برزن چنین فریاد می زد: ای مسلمانان داد مرا از خدا بستانید، نه مرا با جان آسوده می گذارد تا بدان وابسته شوم و نه مرا از نفس من جدا می سازد تا از آن وارسته گردم، این عشوه نازی است که من تاوان برداشتنش را ندارم.