در حریم معبود
حسین منصور حلاج عارفی بود که عشق را در ملکوتی عرفانی معنا کرد. کریم کشاورز در کتاب <هزار سال نثر فارسی> تعریف عشق از نگاه حلاج را اینگونه نقل می کند: از حلاج پرسیدند که عشق چیست؟ گفت: امروز بینی و فردا و پس فردا، آن روز بکشتند، دیگر روز بسوختند و سوم روز به باد بردادند. حلاج عشق را در چوبه دار معنا کرد. از خلق بریده و به خالق پیوست، رندانه خرقه صوفیانه را بر کشید و نوحه مستانه «انا الحق» را سرداد. عشق در اندیشه حلاج ریشه در باطن ملکوتی و جوهر هستی داشت. او در معشوق حقیقی خود حل شده بود و خود را قسمتی از هستی می دانست. حلاج چنان شور در سر داشت که برای پیوستن به معشوق و حل شدن در جوهر هستی بی تاب بود. لویی ماسینیون در کتاب <قوس زندگی> حلاج را شوریده ای می داند که سرشار از طرب در کوی و برزن چنین فریاد می زد: ای مسلمانان داد مرا از خدا بستانید، نه مرا با جان آسوده می گذارد تا بدان وابسته شوم و نه مرا از نفس من جدا می سازد تا از آن وارسته گردم، این عشوه نازی است که من تاوان برداشتنش را ندارم.