ناصر با خودروی چند صد میلیونی اش در حال گشتن در تهران بود که نخستین بار الناز را دید که پیاده قدم می زد. وقتی سوارش کرد الناز شنید که ناصر می خواهد با وی ازدواج کند.

الناز پیاده شد و رفت و این در حالی بود که وعده هایی از ناصر شنیده بود که در صورت ازدواج با هم دار و ندارش را به نام وی خواهد زد.

الناز گفته بود از ازدواج نخست تجربه تلخی دارد و برای ازدواج مجدد شرط هایی دارد.

در حالی که تنها 20 روز از آشنایی آن دو گذشته بود، مرد با پذیرش همه شرایط الناز، با وی ازدواج کرد. یکی از شرایط الناز آشنایی کامل آن ها با روحیات یکدیگر بود، به همین دلیل شرط وی برای رسیدن به این منظور، ازدواج موقت برای مدت کوتاهی بود.