آرشیو شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۳، شماره ۲۹۶۸
ورزش
۱۵

برای علیرضا سلیمانی که در سکوت رفت

امید مافی

جعبه جادو هنوز سیاه و سفید بود. دنیا بزرگ بود و چراغ های رابطه به سادگی روشن نمی شد. ژورنالیسم ایمان خود را از دست نداده بود. ما فصل رویاهای گمشده خود را در میدان ورزش جست وجو می کردیم.آنجا در مارتینتی سوییس تو همه را به پل بردی و طلارا به سینه ات چسباندی. غیرتت را بنازم یل نجیب که بی اسکناس و بی سکه و بی تراول بومگاتنر امریکایی را زمینگیر کردی و پرچم وطن را به رقص درآوردی تا ما بوسه هایت را بر محبوب سه رنگ به خاطر بسپاریم.آوردگاه سوییس به آخر رسید. همه چیز در گذر زمان عوض شد.ما هم عوض شدیم تا تصویر ناب بوسه های علیرضا سلیمانی از یادمان برود.کم کم شیدای ستاره های کاغذی شدیم و برای آنها که به تاخت زدن عشق با چرک کف دست مشغول بودند هورا کشیدیم. دیگر به تو فکر نکردیم. به سینه های ستبرت و به کولاکت روی تشک وقتی ملتی را به ابرها فرستادی. وقتی بی هیچ توقع طلای جهان را به مردمت هدیه دادی و هرگز سلحشوری ات را با جاذبه های این دنیای پرزرق و برق عوض نکردی. بله ما فراموشت کردیم غول خسته!حالاپس از سال ها خبر مرگت در پستوی تنهایی به گوش مان می رسد تا خودمان را نفرین کنیم که در هیاهوی رنگ ها سراغی از تو نگرفتیم و عکست را به ویترین ها الصاق نکردیم. تا سرهایمان را پایین بیندازیم و بر سر جنازه ات تنهایی ات را باور کنیم. تو مردی از بس که تنها ماندی مرد طلایی!علیرضا سلیمانی حالادیگر نیست و این می تواند تلنگری به مدیران ورزش بزند و آنها نیز سایه مرگ را کمی حس کنند. تا همه باور کنیم که در فراموشان آخر بهار تنها گورستان قهرمان ما را شناخت و سراغش را گرفت.لعنت بر نسیان اگر معنایش جدایی و خاموشی است!