آرشیو شنبه ۳۱‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۵۲۰۶
صفحه آخر
۲۰
سرباز ره دین

دامن کشان رفتی...

امید مهدی نژاد

پس زنان را از سراپرده ها بیرون کشیدند و آتش در خیام افکندند. زنان، سربرهنه و پابرهنه، غارت زده و به اسیری رفته، می گریستند.

گفتند: شما را به خدا، ما را بر قتل گاه حسین بگذرانید...

آن گاه که زنان را دیده بر آن کشتگان افتاد، ضجه برآوردند و رخ خراشیدند.

زینب، کنار پیکر برادر به آواز حزین ندبه سر داد:

آه ای محمد، صلوات فرشتگان آسمان بر تو باد.

این حسین است که به خون خود آغشته است و پیکرش قطعه قطعه گشته است.

وای ای محمد، این دختران تواند که این سان اسیر شده اند.

از این ستم به خدا شکایت می برم. به محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهدا شکایت می برم.

آه ای محمد، اینک این حسین است اینجا فتاده، که باد بر پیکر پاره پاره اش می وزد.

این حسین است، که فرزندان گناه کشته اندش.

ای اباعبدا...... اینک گویی جدم رسول خدا وفات یافته است.

کجایید ای یاران محمد(ص)؟

اینک این کسان محمد مصطفایند که به اسیری می روند.

جانم به قربان این زخم خورده، که مداوایی ندارد.

جانم به قربان این سفر کرده، که امید بازگشتش نیست.

جانم به قربان این محاسن خون چکان، جانم به قربان سبط رسول ا......

جانم به قربان محمد مصطفی، جانم به قربان علی مرتضی، جانم به قربان خدیجه کبری، جانم به قربان فاطمه زهرا،

جانم به قربان آن که آفتاب بر او بازگشت تا نماز گزارد..