آرشیو یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۸، شماره ۴۵۷۶
تاریخ و اقتصاد
۲۲
نمایه

روایت بیهقی از سیل غزنین

روز شنبه میان دو نماز، بارانکی خردخرد می بارید؛ چندان که زمین را اندکی تر می کرد و گروهی از گله داران در بستر رود غزنین فرود آمده و گاوها را آنجا نگه داشته بودند. هرچه گفتند از آنجا برخیزید که در راه گذر سیل ماندن خطاست، فرمان نمی بردند تا باران قوی تر شد. پس، کاهلانه برخاستند و خویشتن را به پای دیوارهایی افکندند که به کوی آهنگران پیوسته است و پناهگاهی پیدا کردند که آن هم خطا بود، اما آرامیدند. و بر آن جانب رود که سوی افغان شال است، در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا، بسیار استران سلطانی بسته و آخورها را کنار هم ساخته و چادرها برپا کرده و بی خیال نشسته بودند. آن هم خطا بود؛ که در راه گذر سیل بودند.

پل بامیان در آن روزگار این چنین نبود بل پلی بود قوی با ستون های استوار و پشتوانه های نیرومند، اندکی کوتاه، و بر آن دو ردیف دکان در برابر یکدیگر؛ چنان که اکنون است و چون از سیل تباه شد، عبویه بازرگان، آن مرد پارسای نیکوکار -خدا بیامرزدش-چنین پلی ساخت؛ یک دهنه به این نیکویی و زیبایی، و اثر نیکو ماندنی است و از مردم چنین چیزها می ماند. باران در پسینگاهان چنان شد که همانندش را به یاد نداشتند و تا دیری پس از نماز خفتن پیوسته می بارید و پاسی از شب گذشته، سیلی در رسید که پیران کهن اقرار کردند چنین سیلی را به یاد نمی آرند و با درختان بسیاری که از بیخ برکنده و با خود می آورد، ناگهان سر رسید. گله داران جستند و جان به در بردند و نیز استرداران و سیل گاوان و استران را در ربود و به پل رسید و گذر تنگ بود.

چگونه ممکن می شد که آن همه گل ولای و درخت و چارپا یکباره بتوانند بگذرند؟ و دهانه بسته شد؛ چنان که آب راه گذر نداشت و بر روی پل افتاد و دنباله سیل، همچون لشکر آشفته، از راه می رسید و آب از بستر رودخانه بالا زد و در بازارها روان شد و به بازار صرافان رسید و خسارت های بسیار به بار آورد، و بزرگ ترین هنرش اینکه پل را با دکان ها از جا برکند و راه خود را دریافت و کاروانسراهای زیادی را که در راهش بودند ویران کرد و بازارها همه از بین رفتند و آب تا زیر باروی قلعه آمد؛ چنان که در قدیم و پیش از روزگار یعقوب لیث بود. و این سیل بزرگ چندان به مردم زیان رساند که هیچ حسابگری از پس اندازه هایش برنمی آید و دیگر روز، مردم در دو سوی رود به تماشا ایستاده بودند و چیزی به ظهر نمانده سیل از پا افتاد. مدتی پل نبود و مردمان به سختی از این کرانه رود به آن کرانه و از آن به این می آمدند تا آن گاه که باز پل ها ساختند و از چند زابلی مورد اعتماد شنیدم که پس از فرونشستن سیل، مردمان زر و سیم و جامه تباه شده می یافتند که سیل آنجا افکنده بود. و ایزد بزرگ و توانا می تواند بداند چه نعمتی به بی چیزان رسید.

منبع: تاریخ بیهقی از ابوالفضل بیهقی.