آرشیو دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸، شماره ۳۵۶۸
ادبیات
۹
شیرازه

به روایت راویان

منبع: شرق

«راویان روایت تو» نوشته سعید عباسپور بار نخست سال 1393 منتشر شد و اخیرا چاپ دوم آن در نشر ثالث درآمده است. این مجموعه داستان که همان روزهای انتشار اثری متفاوت از سایر داستان های روز بود، دو بخش دارد با عناوین «نم و نسیم و نارنج» و «راویان روایت تو». داستان روایتی است از «ملک یونان و حکیم دوبان» هزارویک شب که خطاب به معشوقه اش، «ماهور» روایت می شود که دیگر نیست. داستان این چنین آغاز می شود: «ماهور! معمولا آن هایی که به تو نزدیک ترند تو را کم تر می شناسند». داستان پر از ارجاع به موسیقی است و راوی خود اهل موسیقی: «نباید می گذاشتم توضیح عمو محی خان تمام شود؛ این بود که قضیه آن سریال را سر هم کردم. سریالی که باید راوی اش صدای زنی باشد که غمگین و با وسعت دکلمه می کند و گاه زمزمه ای. تنها چشم عمو محی برق زد. بعد از تو گفت؛ از تنها یادگار برادرش. از اینکه گاه ناخنی به سه تار می زنی، از اینکه مونست از همان نوجوانی سعدی بوده و حافظ، از اینکه سیدحسین طاهرزاده می شنوی، از اینکه معماری خوانده ای و جوان ترین استاد دانشکده هنری، از اینکه مجله ای درمی آوری و از اینکه نقد موسیقی می نویسی و موسیقی مدرن را می شناسی. از خانه ات گفت و از خیلی چیزهای دیگر. ندیده بودم عمو محی خان این طور به حرف بیفتد. بی آنکه چیزی بپرسم گفت و گفت و باز گفت. تنها از دام آن چشم های ویرانگر نگفت». بخش دوم نیز با خطاب به دیگری آغاز می شود: «شومی پیر! پیرزن شوم! عاقبت میرا بودی؛ مردی و من همه فرمان هایت را به خاطر دارم. تمام اراده ات را به بازی دست های بزرگم گرفتم. از همان روز رقم زدی: آرش، کم حرف، بلندقد، با دست هایی بزرگ، لیسانس موسیقی، دانشجوی ارشد، ناتمام». بعد تکه هایی می آید که انگار از خاطرات راوی برگرفته شده و پای هر تکه تاریخی هست که با وصفی خوانده شده است: «تاریخ، قبل از کلیدخوردن آخرین فیلمم» یا «تاریخ، لحظه شومی در شبی دور و سیاه» یا «تاریخ، نمی دانم چندمین روز از روزهای سرد دی ماه. نمی دانم چندمین سال از دهه هفتاد خورشیدی».

«مسئله این است، در این نوشته تو به چیزهایی پی می بری که من ننوشتمشان و تو آن ها را بو می کشی، چیزهایی که در پشتند...»؛ مجموعه داستان «خون و خونریزی های کلاسیک چشمه عبدل» نوشته سروش قاسمیان به تازگی در نشر ثالث منتشر شده. این مجموعه شامل پنج داستان است که عناوین شان از این قرار است: «تحلیل رفته رفته شهین»، «جاده ها» ، «جاده گرگ»، «پاورقی روزنامه روی دم پدرام گرگ» و «خدای با تلفن حرف زدن دنیا». هریک از داستان های این مجموعه شیوه روایت خاص خود را دارند. در میان این پنج داستان از داستان کوتاه هست تا داستان بلند، داستان دیالوگ محور دارد و داستانی که تنها یک راوی دارد یا داستان نخست مجموعه، «تحلیل رفته رفته شهین» که 17 روایت است: نیاز و آقا حبیب و منصور و شاپور و شهین و دختری از پرو و... . علاوه بر این، داستان ها به لحاظ موضوعی و موقعیت مکانی نیز تنوع دارند. داستان اول این طور آغاز می شود: «روزگار آن طور حکم کرده بود که منصور، پسر بزرگ آقای رضا اعتمادی معلم سبیل دار مدرسه، تا پای پریدن از درخت چنار کهنسال و لهیده شدن و نیست شدن روی آسفالت کف خیابان هم برود و مردم درباره اش حرف هایی بزنند. البته بیش تر حرف ها به روزهای بعد و به خصوص شب اجرای مراسم خودکشی مربوط می شود». داستان با مراسم خودکشی منصور آغاز می شود و بعد می رسد به حضور پیتر بروک در ایران که «همزمان با شهرت نسبی آقا حبیب برای تدارک تئاتری برگرفته از داستان های منطق الطیر عطار دنبال بازیگر می گشت، چشمش به جوانک نحیف و بااستعداد آن روزها افتاد. آقا حبیب آن موقع هجده سالش بود و برای کاندیداشدن خیلی ذوق می کرد». داستان «جاده ها» فضای غریبی دارد که این طور آغاز می شود: «شاید مسخره به نظر بیاید، اما موضوع در چشمان و نظر ابراهیم آن قدر بزرگ جلوه کرده بود که وقتی گرگ بابایمان را گاز گرفت، ابراهیم هم به دنبال گرگ رفت تا او را گاز بگیرد». غیاب ابراهیم نه تنها برای راوی و مادر و خانواده بلکه برای مردم و اهل روستا به یک مسئله یا پرسش تبدیل می شود: «ابراهیم چرا رفت؟ کجا رفت؟» داستان در ناکجایی روایت می شود و جاده های اطراف، اسامی ناآشنایی دارند ازجمله جاده گرگ ها یا جاده زنبورها و جاده قبرستان که به نظر می رسد راوی آنها را نام گذاری کرده. داستان بعدی «جاده گرگ» به نوعی در ادامه این داستان است. از نکاتی که در تمام داستان ها به چشم می آید حضور پررنگ آدم ها و حیوانات است. گرگ و زنبور و گاو که در لحظاتی حضورشان با آدم ها و خصایصی از آنها گره می خورد، برای مثال آخر داستان «جاده گرگ» که رنگی تمثیلی به خود می گیرد یا داستان «پاورقی روزنامه روی دم پدرام گرگ».