آرشیو پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، شماره ۲۲۵۱۴
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد

روز وصل

غم مخور، ایام هجران رو به پایان می رود

این خماری از سر ما میگساران می رود

پرده را از روی ماه خویش، بالا می زند

غمزه را سر می دهد، غم از دل و جان می رود

بلبل اندر شاخسار گل هویدا می شود

زاغ با صد شرمساری از گلستان می رود

محفل از نور رخ او نورافشان می شود

هر چه غیر از ذکر یار، از یاد رندان می رود

ابرها از نور خورشید رخش پنهان می شوند

پرده از رخسار آن سرو خرامان می رود

وعده دیدار نزدیک است، یاران مژده باد

روز وصلش می رسد، ایام هجران می رود

حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)

‬‬مرید نگاه توام

هلا روز و شب فانی چشم تو

دلم شد چراغانی چشم تو

بنا را بر اصل خماری نهاد

ز روز ازل بانی چشم تو

پر از مثنوی های رندانه است

شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی جان من

منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب ها قدم می زند

در آفاق بارانی چشم تو

شفا می دهد آشکارا به دل

اشارات پنهانی چشم تو

هلا توشه راه دریادلان

مفاهیم طوفانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد

کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام

به آیات قرآنی چشم تو

سیدحسن حسینی

ساحل چشم من

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است

جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی

با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی

زندگی نیست، ممات است تو را کم دارد

دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد

از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟

آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟

منتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست

آه، کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست

نکند منتظر مردن مایی، آقا؟

منتظرهات بمیرند، میایی آقا؟

به نظر می رسد این فاصله ها کم شدنیست

غیرممکن تر از این خواسته ها هم شدنیست

دارد از جاده صدای جرسی می آید

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

منجی ما به خداوند قسم آمدنیست

یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنیست

صابر خراسانی

ابرها اگر ببارند

اگر...

اگر ابرها تمام 365 روز ببارند

اگر ماشین ها تا هزاره سوم پشت چراغ قرمز بایستند

اگر آدم ها از قلبشان جا سوزنی پارچه ای بسازند

تنهای تنها

سوار بر اسب شعرهایم

روی شیشه های غبار گرفته شهر

بی نهایت پرنده می کشم

و از میان روزنه چشم هایشان

به تو سلام می دهم!

گالیا توانگر

بلور اشک ها

به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را

بلور اشک ها در کاسه ماه هلالی را

چمن آیینه بندان می شود صبحی که بازآیی

بهارا ! فرش راهت می کنم گل های قالی را

نگاهت شمع آجین می کند جان غزالان را

غمت عین القضاتی می کند عقل غزالی را

چه جامی می دهی تنهایی ما را جلال الدین!

بخوان و جلوه ای بخشای این روح جلالی را

شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن

بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را

سحر از یاس شد لبریز دل های جنوبی مان

نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را

افق هایی که خون رنگ اند، عصر جمعه مایند

تماشا می کنم با یاد تو هر قاب خالی را

کدامین شانه را سر می گذارم وقت جان دادن

کدام آیینه پایانیست این آشفته حالی را

تو ناگاهان می آیی مثل این ناگاه بی فرصت

پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را

علیرضا قزوه

به تماشای طلوع تو

به تماشای طلوع تو جهان چشم به راه

به امید قدمت کون و مکان چشم به راه

در شبستان شهود اشک فشان دوخته اند

همه شب تا به سحر خلوتیان چشم به راه

جواد محدثی

در حسرت یک نگاه

خواهی که لبم پر آه باشد باشد

چشمم به در و به راه باشد باشد

خواهی اگر ای عزیز زهرا این دل

در حسرت یک نگاه باشد باشد

شجاع