آرشیو دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۹، شماره ۳۷۷۷
ادبیات
۶

علیه پدران

شرق: «وقتی هجده ساله بودم، دلبستگی هایی به فراخور همان سن و سال داشتم... یکی از آنها به صدا درآوردن هر نوع ساز و آلات موسیقی بود که به دستم می رسید: عود، ویولن، تنبور یا نی لبک؛ از آن نوع نی لبک هایی که شبابه اش می گفتیم و جوان ها شب ها در گذر از زیر پنجره ها به صدا درمی آوردند. دلم می خواست نوازنده شوم تا ناگفته های قلبم را بیرون بریزم، چیزهایی که احساس می کردم ولی قادر نبودم از آنها تعبیری بدهم». این آغاز رمانی است با نام «رقص خورشید در روز ابری» از حنا مینه که به تازگی با ترجمه رضا عامری در نشر نیلوفر منتشر شده است.

حنا مینه از نویسندگان معاصر سوری است که در سال 1924 در بندر اسکندرون متولد شد. خانواده او در سال 1939 و در پی اشغال اسکندرون توسط نیروهای ترک، به لاذقیه می روند. این اتفاق یعنی جداشدن بندر اسکندرون از سوریه که به واسطه فرانسه اتفاق افتاد، خشم اعراب به خصوص مردم سوریه را به همراه داشت. رد این اتفاق و خشم ناشی از آن بعدها در آثار حنا مینه بازتاب می یابد. دوران کودکی و نوجوانی حنا مینه به سختی سپری می شود. خانواده او افراد فقیری بودند و به ناچار او مجبور می شود خیلی زود با رهاکردن تحصیل به کارکردن مشغول شود. زمانی که حنا مینه به روزنامه نگاری و نویسندگی روی آورد، 24 سال داشت. او در جوانی اش به حزب کمونیست هم می پیوندد و به دلیل فعالیت های سیاسی اش چندین بار تن به مهاجرت می دهد تا اینکه در سال 1967 در نهایت در سوریه مستقر و جدی تر به ادبیات و نویسندگی مشغول می شود.

رمان «خورشید در روز ابری» که در سال 1973 منتشر شد، داستان قتل پدری توسط پسرش است. طبق توضیحات خود کتاب، این پدر در واقع نمادی است از جهانی که بر پایه سلطه و بهره کشی پایه گذاشته شده است. برخی منتقدان معتقدند حنا مینه نویسنده ای با رویکرد رئالیسم سوسیالیستی است، به این معنی که رمان هایش واقعیت را از نگاهی مبتنی بر نمودهای فقر، عقب ماندگی، فساد حاکمان و سرمایه داران بررسی می کند و همدردی خواننده با طبقه فرودست و آسیب دیده را برمی انگیزد.

در بخشی دیگر از این رمان می خوانیم: «خدایا چقدر احساس خفت و خواری می کنم، چقدر به رفتار و وضع و خانواده ام در این روزهای پس از خروج شکست خورده و پریشانم از خانه این زن اندیشیدم. حالا می فهمم چرا زن خیاط مرا از نگاه کردن به پایین پنجره پرهیز می داد و چرا این قدر به ساکنان پایین با تحقیر نگاه می کرد. اما چرا خیاط، با این همه معرفتش به آنچه در بیغوله می گذشت، با احساسات زنش همراه نبود و برخلاف او، به زن درون بیغوله احترام می گذاشت و شاید هم او را دوست داشت. احتمالا زن هم همین رابطه دوستی و احساسات متقابل را با او داشت. زن به خودش اعتماد داشت و از کارش شرمنده نبود. انگار از این همه برای خودش هدفی ساخته بود، گویی می دانست چه خواسته هایی دارد و برای تحققشان هر کاری می کرد. به من گفت برو در را پشت سرت ببند، رفتم اما در را نبستم. نه می توانستم بمانم و تن به تسلیم بدهم و نه می توانستم با او مبارزه کنم. همین طور در ظلمات جهانی فلاکت بار و هیجان آور دست و پا می زنم و سردرگم شده ام».

به طورکلی حنا مینه موضوع رمان هایش را از تجربه های شخصی و حوادث ویژه زندگی اش می گیرد، تجربه هایی که البته گاه غیرعادی هم هستند. همان طور که گفته شد، او خیلی زود و در 12سالگی مجبور شد به کار کردن بپردازد. او ابتدا در بندر اسکندرون به کارهای ساده مشغول شد و بعد مراقب کودکی از خانواده ای ثروتمند شد و پس از آن به کارهای مختلفی، از سبزی فروشی و کار در قهوه خانه تا شاگردی پیرایشگری و روزنامه فروشی پرداخت. بعد از این او خود به عنوان پیرایشگر در مغازه ای کوچک مشغول کار شد. در همین دوره بود که او به حزب کمونیسم سوریه پیوست. او به عنوان روزنامه نگار هم به فعالیت پرداخت. او حتی در زمانی که روزنامه نگار و نویسنده بود، باز از سر ناچاری مجبور بود در جاهای مختلفی از جمله در رستوران و شرکت ساختمانی کار کند. او به چین، ژاپن و مجارستان هم سفر کرد و به تدریس زبان عربی پرداخت و مدتی هم برای رادیو بوداپست برنامه های ادبی تولید کرد. او در سال 1967 به سوریه بازگشت و با رها کردن سیاست خود را وقف ادبیات و نویسندگی کرد. زندگی او پر است از حوادث و اتفاقات مختلف، همراه با فقر و مبارزه و تبعید و اینها باعث شده اند تا او براساس تجربیات شخصی اش درون مایه هایی قابل توجه برای روایت داستان هایش داشته باشد و برای همین برخی منتقدان تمام آثار او را رمان خودزندگی نامه نیز دانسته اند.