آرشیو دوشنبه ۶ امرداد ۱۳۹۹، شماره ۳۷۷۷
ادبیات
۷

شکل های زندگی: ریشه های رمان مدرن

نگاه مستمند

نادر شهریوری (صدقی)

«نگاه مستمندان» قطعه ای از «گل های شر» اثر شارل بودلر (1821-1867) است. راوی که ساعت هایی از روز را با معشوق سپری کرده، شب هنگام به اتفاق یکدیگر به کافه می روند. کافه در کنار بلواری نوساز و باشکوه قرار دارد اما خودش از شکوه چیزی کم ندارد. در کافه زن و مرد روبه روی هم می نشینند و شادمان به یکدیگر می نگرند، در آنجا همه چیز با سیلی از نور می درخشد، این به شادمانی شان می افزاید اما شادمانی دوام نمی یابد، زیرا سه جفت چشم به آن دو خیره مانده تا بدان اندازه که خلوتشان از میان می رود. سه جفت چشم از آن پدری ژنده پوش با دو فرزند است که با نگاهی مجذوب به آن دو و همین طور کافه می نگرند. نگاه سه جفت چشم آزارنده نیست، بیشتر حیرت زده و همراه با شعف است، نگاه مستمندان مجذوب شکوه و جلال آنجا شده اما چشمان کودک بیانگرتر است؛ «چشمانی به تمامی نادان و عمیق».1 زن و مرد تحت تاثیر سه جفت چشم قرار می گیرند تا بدان اندازه که نمی توانند مثل «لحظه»های گذشته رفتار کنند؛ اما تاثیرات «نگاه مستمندان» برای هرکدامشان متفاوت است، مرد در «نگاه مستمند» گذشته خود را می یابد تا آن اندازه که حس می کند با نگاه مستمند خویشاوند است و در گذشته خود یکی از آنان بوده، درحالی که زن در «نگاه مستمندان» چیزی نمی خواند و قرابتی میان خود و آنان نمی یابد. او سه جفت چشم را ناهنگام و تحمل ناپذیر می یابد، به همین دلیل هم از آنها رو برمی گرداند و می خواهد آن سه مستمند بیرون انداخته شوند. «آن اشخاص در آن سو تحمل ناپذیرند/ با آن چشم های گشاد و وغ زده شان/ نمی شود از پیش خدمت بخواهید/ از آنجا بیرونشان اندازد؟».2 در این «لحظه» به ناگاه شکافی عمیق بین زن و مرد رخ می دهد، به قدری عمیق که عشق میان آن دو به نفرت بدل می شود. آن دو حس می کنند که دیگر نه همچون گذشته که حتی مانند لحظه پیش نیز نخواهند شد. آنان دیگر هم را نمی فهمند. مرد عمق ماجرا را درمی یابد: «تا چه پایه دشوار است فهم یکدیگر فرشته عزیز من/ تا چه پایه افکار تسری ناپذیرند/ حتی میان کسانی که یکدیگر را دوست می دارند».3

اینکه ما دیگر مثل گذشته، حتی لحظه پیش نخواهیم شد، اینکه همه چیز ممکن است اتفاق بیفتد و زندگی تمام آن معانی را که برایش تصور می کردیم یک باره از دست بدهد، اینکه زندگی رودی است که در آن دو بار نمی توان شنا کرد، زیرا نه شناگر، شناگر لحظه گذشته است و نه جریان آب ثابت مانده. اینکه «بودن» در اساس افسانه ای بیش نیست، چون واقعیت نه «بودن» که «شدن» است. این حس که همه چیز «لحظه»، «نامکرر» و «تصادفی» است و جریان سیال زندگی از منطقی معین پیروی نمی کند، اینکه نگاه مالوف، معتاد و سنتی نمی تواند واقعیت سیال را چنان که هست نمایان کند، بیانگر آغاز پدیده ای به نام مدرنیسم در هنر و ادبیات است. این پدیده در ادبیات با مهم ترین فیگورهای ادبی قرن بیستم مانند جیمز جویس، ویرجینیا وولف، پروست و... به اوج می رسد. ریشه های این جریان «نو» و «تازه» در ادبیات به امپرسیونیست ها بازمی گردد. نقاشان امپرسیونیست، دو سه دهه زودتر از دیگران این ایده کهن* را معاصر کردند که زندگی همچون رودی است که در آن دو بار نمی توان شنا کرد. هنگامی که کلود مونه می گوید «همه عمرم رودخانه سن را نقاشی کرده ام، همه ساعت های روز، همه اوقات سیال»4 اگرچه اغراق می کند اما پربیراه نیز نمی گوید، بلکه دقیقا به ایده ای امپرسیونیستی اشاره دارد و آن اینکه چیزها چه در ذهن و چه در بیرون آن - اگر که بتوان تفکیکی میانشان قائل شد- دائما در تغییرند که درهرحال از روندی معین پیروی نمی کنند. به نظر مونه و دیگر پیشگامان امپرسیونیست، واقعیت همواره در لحظات مختلف و همین طور در ساعات روز برحسب درجات نور و تاریکی متفاوت اند و نقاش هر شکلی که رسم می کند، با شکل دیگری که در لحظه دیگر رسم می کند، تفاوت دارد، به همین دلیل مانند کلود مونه می تواند تمام عمر رودخانه سن را نقاشی کند، بی آنکه یک نقاشی یا شکلی معین و ثابت رسم کرده باشد. مشابه این جریان امپرسیونیستی در رمان مدرن -مدرنیسم ادبی- رخ می دهد. در این سنخ ادبیات که توسط مهم ترین نویسندگان ارائه می شود، با واقعیت هایی روبه رو می شویم که متناقض و گاه در لحظاتی بعد متفاوت به نظر می آیند؛ واقعیت هایی که هرکدام مترصد آن هستند تا از شکلی به شکل دیگر درآیند. در اینجا نیز با اقتدار «لحظه» مواجه می شویم، لحظاتی که نوبه نو می شوند و در پی آن حوادثی که نامکرر رخ می دهند. این شیوه رویارویی به ناگزیر شکل و فرم روایت را تحت تاثیر قرار می دهد. در این شرایط راوی هر لحظه خود را متاثر از تاثیرات محیط آماده گشودن فصل های جدید می کند، فصل هایی که لزوما استمرار فصول گذشته نیستند.

چیزها، اشیا و آدم ها هریک برای راوی تداعی گرند؛ او متاثر از تاثیرات آنهاست، تاثیراتی که ممکن است به واسطه چیزهایی کاملا محسوس مانند نگاه، کلمه، بو، مزه، رنگ و... دنیای جدیدی را تداعی کنند. دنیایی که به واسطه چیزها به فوران جریان سیال ذهن شدت می بخشد. جریان سیال ذهن که روند معقول و خطی زمان را تحت الشعاع بازی های خود قرار می دهد، به واقع نقطه عطفی در ادبیات یا به تعبیری دقیق تر مدرنیسم ادبی است. این فرایند پیچیده خود فراورده تحولات اجتماعی-اقتصادی و اجتماعی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. با ورود مدرنیسم و در پی آن جریان سیال ذهن است که ذهن اهمیت می یابد و همان ارزشی را پیدا می کند که جهان واقعی. در این شرایط نویسنده دلیلی نمی بیند که خود را اسیر واقعیت ها، عینیت ها و فکت ها کند، علاوه بر این او خود را موظف نمی داند که در مظان داوری عمومی قرار گیرد. این آزادی که تا قبل از این اثری از آن نبود، امکانات فراوانی را برای خلاقیت در اختیار نویسنده قرار می دهد تا جهان تازه ای را در مقابل دیدگان همه بگشاید که تا قبل از این کشف نشده بود. جیمز جویس (1882-1941) نمونه ای از چنین فرایند خلاقانه ای بود که خود را «آزاد» به ارائه موقعیت ها، روابط و گفت وگوهایی می دانست که تا قبل از آن نویسنده قادر به بیان آن نبود.

«اورلاندو» اثر ویرجینیا وولف (1882-1941) نمونه دیگری از رمان مدرن است. اورلاندو قهرمان کتاب، آدمی است صدها ساله که در قرن 16به دنیا آمده و تا زمان وولف در قرن بیستم به زندگی اش ادامه می دهد. در این رمان اورلاندو «لحظه» به «لحظه» به شکل های متفاوت درمی آید. اورلاندو خود را از زمان و مکان می رهاند؛ «پس از صرف صبحانه چون مردی سی ساله بیرون می رفت و هنگام بازگشت به خانه برای شام دست کم پنجاه و پنج ساله بود، گاه چند هفته یک قرن بر سن او می افزود، گاهی هفته های دیگر نهایتا بیش از سه ثانیه نبود... زیرا در یک لحظه می پنداریم سال ها گذشته است و بعد یادمان می آورند که آن لحظه کوتاه تر از سقوط برگ گل سرخی بر زمین بوده است».5 اگرچه اورلاندو قهرمان رمان است اما سوژه اصلی رمان زمان است. تلقی وولف از زمان تامل برانگیز و تا حدودی امپرسیونیستی است. به نظر وولف زمان بسته به حادثه ای است که در آن رخ می دهد: آنچه ما را تحت تاثیر قرار می دهد، اهمیت دارد.

با پروست (1871-1922) جریان سیال ذهن اوج می گیرد، پروست هیچ گاه از سن و سال نمی گوید و ما هرگز به درستی نمی دانیم قهرمان داستان چندساله است، قهرمان پروست مانند اورلاندوی وولف می تواند هر سن و سالی داشته باشد، آنچه در پروست اهمیت دارد و به وضوح دیده می شود حساسیت است؛ به بیانی دقیق تر در پروست حساسیت است که موج می زند. حساسیت در پروست بیش از آنکه زمان را دریابد مانند ولف آن چیزی را درمی یابد که ما را تحت تاثیر قرار می دهد، به همین دلیل پروست به هر چیزی ولو ساده و جزئی واکنش نشان می دهد و اساسا حساسیت یا حساس بودن چیزی جز واکنش به هر چیز ساده و جزئی نیست، اما پروست در درون همین چیزهای کوچک جهان بزرگ را کشف می کند. به نظر پروست پس از مرگ آدم ها و تباهی چیزها، آنگاه که مادیتشان برای همیشه از بین می رود، باز چیزهای کمتر مادی مانند مزه و بو یافت می شوند که به حیات خود ادامه می دهند و با خود دنیای بزرگی را تداعی می کنند. به نظر پروست همه جهان پهناور و بیکران ممکن است با مزمزه کردن چیزی ساده، با نگاه مستمندان و... آن هم در لحظه ای که انتظارش را نداریم کشف شود. با این تعبیر پروستی، «لحظه» دیگر امری پایان یافته یا تجزیه و تباهی نیست، زمانی که می گذرد چیزی از ما نمی کاهد، بلکه می تواند ما را لبریز و غرق کند. چنانکه رود سن کلود مونه را غرق کرد.

* در یک رودخانه دو بار نمی توان شنا کرد، از جملات معروف هراکلیتوس است.

1. «تجربه مدرنیته»، مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور

2، 3. قطعاتی از بودلر، نگاه مستمندان، گل های شر

4. «امپرسیونیست ها»، سو رو، ترجمه محمدعلی جعفری

5. «اورلاندو»، ویرجینیا وولف، ترجمه فرزانه قوجلو